پنجشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۸۳
هنر
Front Page

نقدي بر تازه ترين اثر داود آزاد
موسيقي زميني شعر آسماني
هوشنگ ساماني
در ابتدا آدم بود و فرزندانش، كم كم جمع كوچك آنها فربه شد و اجتماعي بزرگ پديد آمد. شرايط جديد جوابگوي جمع بزرگ نبود، پس جمعي از آنها به اين نتيجه رسيدند كه به جاي ديگري بروند و اجتماعي ديگر تشكيل دهند.
002478.jpg
ضرورت هاي اقتصادي و اجتماعي، عمده عواملي اند كه مي توانستند هرچند گاه يك بار جمعي را از جمع ديگر بگسلند و تعداد اجتماعات بشري را افزايش دهند. اين تكثر در پي خود تفاوت هاي بسياري را به همراه داشت. اخلاق و رفتار و خوراك و پوشاك آدميان روزبه روز از هم فاصله گرفت و تفاوت هاي عميق ايجاد گشت. همه از يك رنگي گريزان بودند و هر كس مي خواست رنگ خودش باشد. پس تا ممكن بود رنگارنگ شدند. اما حس فزون خواهي سرنوشت آدميزاد را طور ديگري رقم زد. جنگ ها به راه افتاد و نخستين ثمره اجباري آن، پيدايش دورگه ها بود. سياه با سفيد، زرد با سرخ و سفيد با سبزه درهم آميخت و اين روندي بود كه از هزاران سال تا عصر حاضر ادامه داشته و دارد.
با پيشرفت هاي علمي به ويژه در قرن ۱۹ و ۲۰، گرايش به دورگه سازي رو به فزوني يافت و اين بار به طور عمد در طبيعت پيرامون بشر اتفاق افتاد. دامداري تلفيقي و پيوند گياهان مختلف به يكديگر، محصول اين اشتياق بودند. شوق به تلفيق دامن فرهنگها را نيز گرفت. گرچه از ديرباز فرهنگهاي مجاور با نوعي آميختگي متقابل به حيات خود ادامه مي دادند ولي جريان دورگه سازي كه مشخصاً در قرن بيستم پا گرفته است، به اين اختلاطهاي سنتي راضي نبود و مي خواست به هر قيمتي شده، فرهنگهاي دوردست را هم به يكديگر سنجاق كند.
بر اين اساس موسيقي تلفيقي پديدار شد و همانند خيلي چيزهاي ديگر ابتدا در غرب نضج گرفت و اينك ملاحظه مي كنيم از چهار گوشه عالم خاكي صدايش به گوش مي رسد. در كشور ما نيز اگر پانزده سال پيش كسي ادعاي تلفيق مي كرد، خنده جماعت را در پي داشت ولي اكنون به راحتي يك نوازنده ايراني و چند نوازنده فرانسوي كنار هم مي نشينند و مي نوازند و مواردي نظير اين
در اين خصوص نوارهاي زيادي به بازار آمده اند كه هر كدام سعي دارند موسيقي ايراني را با موسيقي يك فرهنگ ديگر تلفيق كنند. براي مثال مي توان به تركيب هندي- ايراني، عربي- ايراني و اخيراً كلاسيك غربي با ايراني اشاره كرد و تازه ترين نمونه اش اثري به نام «ديوان شمس و باخ» حاصل تلاش هنرمند گرامي، داود آزاد است. وي پيشتر از اين با ارائه آثار متعددي موسوم به موسيقي عرفاني، برگرفته از شعر جلال الدين بلخي و براساس موسيقي اصيل ايراني، جايگاه هنري خود را در ميان علاقه مندانش تثبيت كرد و اينك با اثري كاملاً متفاوت با كارهاي قبلي اش به ميدان تلفيق روي آورده است. آزاد در اين اثر كه از همراهي يك نوازنده بلغاري (پيانو)، يك نوازنده آلماني (ويلنسل)، يك نوازنده ازجمهوري آذربايجان (قره ني و دودوك)، يك نوازنده هندي (طبلا) و يك همخوان انگليسي برخوردار است، تعدادي از غزليات مولانا را با آهنگ هايي از ژان سباستين باخ در فرمي تصنيف گونه- نه دقيقاً- عرضه مي دارد.
002475.jpg

از آنجا كه پديده موسيقي تلفيقي هنوز در كشور ما و حتي ديگر كشورهاي شرقي كاملاً جا نيافتاده است، به جرأت مي توان گفت غالب آثار توليدي در اين گونه موسيقايي، آنچنان كه بايد استحكام لازم را ندارند و به نوعي با مشكل بيان روبه رويند. چه اينكه موسيقي حاصل معلق بين دو يا چند موسيقي مختلف است. اين نقيصه زماني حادتر مي شود كه موسيقيدان هاي درجه يك معمولاً از نزديك شدن به چنين حوزه هايي دوري مي جويند و در نتيجه فضا براي سايرين خالي مي ماند. براين اساس و با اين مقدمه، برخي ايرادهاي اساسي كار جديد جناب آزاد را بدين گونه مي توان برشمرد.
۱- شعر مولانا به زعم و اعتراف همه مولوي دوستان و مولوي شناسان، يك شعر عرفاني و آسماني است و در نقطه مقابل موسيقي باخ بنابر رويكرد آشكار فرهنگ غرب پس از رنسانس، يك موسيقي زميني است. شعر مولوي عشق و شوريدگي را دامن مي زند درحالي كه موسيقي باخ شنونده را به آرامش و تعقل دعوت مي كند. اين تناقض به روشني در سرتاسر اثر جديد داود آزاد مشهود است.
۲- از آنجا كه آهنگ هاي باخ بدون تغيير اجرا شده اند و غزليات شمس ناچار بودند خود را با پستي و بلندي هاي قطعات باخ همسو سازند، بيان غزلها با نوعي لكنت موسيقايي همراه شده است و به صرف اينكه بايد در چارچوب مشخص و از پيش تعيين شده موسيقي باخ اجرا شوند، نارسا به نظر مي آيند. اين مثل آن مي ماند كه لباسي را بي توجه به فرد خاصي بدوزيم و آنگاه در جامعه به دنبال فردي باشيم كه اين لباس به تن او برازنده باشد.
۳- تضاد بين فواصل موسيقي ايراني و گام مينور در اينجا خودنمايي مي كند. غالب تلفيق گران معمولاً فواصل يك موسيقي را به نفع ديگري دستكاري مي كنند تا اين تضاد به حداقل برسد. البته هم اينكه خواننده اثر جناب آزاد، حرمت فواصل موسيقي ايراني را نگه داشته اند و حاضر نشدند بيات اصفهان را به پاي مينور هارمونيك قرباني كنند، جاي تقدير دارد.
۴- دولايه بودن موسيقي هاي تلفيقي از خصوصيات ذاتي اين گونه موسيقي هاست. درست همانند آب و روغن كه وقتي به هم بزنيم، ظاهراً يكدست مي شوند ولي پس از اندك زماني، يكي در رو و ديگري در زير قرار مي گيرد. قطعات نه گانه «ديوان شمس و باخ» نيز چنين اند. تنها در يكي از قطعات كه غزل «من مست و تو ديوانه» بر روي توكاتاي باخ در سل ماژور خوانده شده، آميختگي مناسبتري صورت گرفته است و به نظر مي رسد نقطه قوت كار همين باشد.
اگر نوارهاي توليدي كشور را به لحاظ كشش بازار طبقه بندي كنيم، سه گونه متفاوت حاصل مي شود. نخست آثاري كه به هر دليل پرجاذبه اند و طبيعي است بخش خصوصي بدون كمك دولت در اين حيطه فعالانه عمل مي كند و سود خويش را هم مي برد. دوم آثار ارزشمند فاقد هرگونه جاذبه بازاري كه اين گونه موسيقي ها به شدت نيازمند حمايت از طريق منابع عمومي هستند، نظير موسيقي هاي آييني، مذهبي و نواحي ايران. دسته سوم شامل آثاري است كه عموماً در حوزه موسيقي تلفيقي توليد مي شوند. از آنجا كه اين گونه آثار ماهيت روشن و چارچوب مشخصي ندارند، بسيار جورواجور و يكي از ديگري عجيب و غريب تر ساخته مي شوند. به همين دليل ذائقه شنوندگان حرفه اي موسيقي را چندان خوش نمي آيد. پرروشن است چنين آثاري توجيه اقتصادي ندارند و بنابراين ناشر آن بايد بار مالي قضيه را بر دوش بكشد.
«ديوان شمس و باخ» همانند ديگر آثار تلفيقي تنها يك تجربه است تجربه اي كه غالباً بر روي سعي و خطا راه مي رود تا شايد در آينده به نقطه مشخص و روشني برسد. بخش خصوصي بازار هنر به طور طبيعي به چنين آثاري روي خوش نشان نمي دهد. به همين دليل هنرمندان شناخته شده، آثار موفق خود را از طريق بخش خصوصي و آثار تجربي و ناروشن را از طريق منابع دولتي و عمومي تحويل جامعه مي دهند. آنچه كه در اينجا پرسش برانگيز مي نمايد، تسليم شدن نهادي همچون حوزه هنري بدين گونه كارهاست. چنان كه آمد موسيقي هاي تلفيقي و گونه هاي آييني و مذهبي ايران هر دو به لحاظ بازار كم مخاطب اند. بخش خصوصي همان طور كه براي موسيقي هاي تجربي و تلفيقي پول خرج نمي كند، براي آثار آييني، مذهبي و موسيقي هاي نواحي ايران نيز حاضر نيست سرمايه گذاري نمايد. حال پرسش اينجاست تكليف موسيقي هاي ارزشمند و اصيل ايراني در اين ميان چيست؟ كدام نهاد و تشكيلات عمومي كشور بايد از اين منابع فرنگي حمايت كند؟ يا اصولاً چه اتفاقي افتاده است كه «باخ» به دغدغه حوزه هنري تبديل مي شود؟

نقدي بر بنيان هاي موسيقايي غرب - ۳
موسيقي رسمي و موسيقي مردمي

(موسيقي بلوز)
اديب وحداني
بلوز يك ژانر مهم موسيقي است كه بر كل بدنه موسيقي مردمي تأثير گذاشته است. اين سبك كه در ابتدا به عنوان قسمتي بنيادي از موسيقي غيرمذهبي سياهان محسوب مي شد و در اوايل دهه ۱۹۰۰ ميلادي نضج گرفت داراي تعدادي زير سبك قابل انفكاك از نظر تاريخي و جغرافيايي است. در اينجا اين سبك ها به اختصار و در رابطه با تأثيرشان بر ديگر سبك هاي موسيقي مردمي معرفي مي شوند.
كانتري بلوز: فرمتي دوميزاني، سه خطي است كه با گيتار يا پيانوي آكوستيك نواخته مي شود. كانتري بلوز در اوايل قرن بيستم در قسمت هاي جنوبي ايالات متحده كه هنوز بافت روستايي داشت نضج گرفت. آثار اين سبك در دهه ۱۹۲۰ ضبط شد. كانون هاي جغرافيايي خاصي براي اين نوع موسيقي قابل تشخيص است كه از زمره آنها مي توان به تگزاس و دلتاي مي سي سي پي (دلتابلوز) اشاره كرد. اجراكننده هايي مانند سكيپ جيمز، رابرت جانسن، ليروي كار،  بلانيدلمون جفرسون و بوكا وايت جزو هنرمندان مهم اين سبك اند. كانتري بلوز را با واقع گرايي اجتماعي آن توصيف مي كنند و بسياري از آهنگ ها و آثار ضبط شده اين سبك هم در عين حال زيبايند و هم از آزار ديدگي حكايت دارند و حسي از غم و پريشان احوالي در آوازها مشهود است.
نوازندگان كانتري بلوز سبك گيتارنوازي با گلوي بطري يا سلايد را گسترش دادند و شكل صداي گيتار را به يك صدا {ي آدميزاد} شبيه كردند. (يك لوله فلزي يا شيشه دور انگشت حلقه يا انگشت كوچك گيتاريست جاي مي گيرد و روي دسته ساز حركت مي كند؛ در ابتدا براي ساخت اين وسيله قسمت باريك بطري شكسته مي شد و قسمت هاي تيز آن ساييده مي شد). كانتري بلوز به فرم هاي ديگري از بلوز كمك كرد و نوازنده هاي سبك هاي راك،  راك اندرول، راك ابيلي و ريتم اند بلوز را تحت تأثير قرار داد (براي مثال به بازنوازي گروه رولينگ ستون از آهنگ Love in Vain از رابرت جانسن توجه كنيد كه در سال ۱۹۸۹ پخش شد).
در اواسط دهه ۱۹۶۰ موسيقي بلوز توسط جوانان طبقه متوسط سفيدپوست دوباره كشف شد. در ايالات متحده و انگليس و پس از آن در تمام دنيا،  آثار بزرگان دلتا بلوز مانند سكيپ جيمز و جان هرت توسط شركت هاي كوچك محلي ضبط و پخش موسيقي (مثل شركت ونگارد، پرستيج و پيدمونت) دوباره ضبط و پخش شد. اين هنرمندان كه تحت تأثير موسيقي محلي بودند پس از مدتي با استقبالي انفجاري مواجه شدند و اجراهايي در فستيوال فولك تيوپورت (در جزيره رود) و فستيوال هاي ديگر داشتند. توجه به موسيقي كانتري بلوز ادامه يافت و فروش جعبه آثار رابرت جانسون با موفقيت غير منتظره تجاري در دهه ۱۹۹۰ مواجه شد. پخش هاي بعدي اين آثار كه روي سي دي ضبط شده بودند نيز با موفقيت مواجه شد.

كتاب موسيقي
ليلي كجاست؟

كساني كه «نگاه به غرب» نوشته محمدرضا درويشي را خوانده اند، نوع نگاه و ژرفاي بينش در موضوعاتي از قبيل سنت، هويت، اصالت و نظاير آن با ورود مظاهر جديد تمدن غرب در بررسي مصداقي به نام موسيقي، قابل تأمل به نظر مي آيد. اين تأمل و نظر از آن جهت اهميت افزون تري مي يابد كه يك موسيقيدان به طرح موضوع پرداخته است. اغلب موسيقيدانان بر جنبه عملي و اجرايي موسيقي (آهنگسازي، نوازندگي، آموزش) تأكيد دارند و در اين بخش فعاليت مي كنند. لذا تعداد محدودي از آنان به مسائل تئوريك و نظري وارد شده و مسائل اين بخش را مطرح مي كنند. افراد اخير نيز اغلب به طرح مسائل تئوريك و نظري موسيقي بسنده كرده و گاه ترجمه اي نيز ارائه مي كنند. اما ورود به موضوعاتي با پس زمينه هاي روشنفكري، براي موسيقيدانان، نادر و انگشت شمار بوده است. اگر چه در صد سال اخير و از زمان عارف، موسيقيدانان پاي به عرصه هاي اجتماعي گشوده و موسيقيداناني نظير خالقي، حنانه، قريب، استوار در برخي جريانهاي روشنفكري حضور داشتند، اما به طور كلي سهم موسيقيدانان ناچيز بوده است. در دو دهه اخير، محمدرضا درويشي موسيقيداني بوده است كه علاوه بر آهنگسازي و پژوهش در موسيقي نواحي ايران (به ويژه سازشناسي) به گفتمان روشنفكري معاصر وارد شده است. هويت و اصالت در موسيقي، سنت و تجدد، امنيت ملي، تغيير و تحول و بررسي بنيانها و ساختارهاي فرهنگي با تأكيد بر موسيقي ايران، از جمله موارد مهمي بوده است كه اين موسيقيدان نويسنده را به فكر و كنكاش واداشته است. بخشي از اين نگرش در مجموعه اي شامل سخنراني ها، مقاله ها و گفتگوها با عنوان «از ميان سرودها و سكوتها» قابل رويت و بررسي است. با اين پيش فرض ها اكنون مي توان كتاب «ليلي كجاست» را مورد مطالعه قرارداد. كتاب اخير شامل نوشتارهايي كوتاه در مهمترين موضوعات فرهنگ معاصر با گرايش به موسيقي نگاشته شده است. بر روي جلد، مولف از عنوان فرعي تأملات كوتاه در موسيقي و فرهنگ بهره جسته است. اين نوشتارها، اگر چه كوتاه و گذرا به موضوع پرداخته اند اما در بسياري موارد، حاوي نكات كليدي و اساسي موضوع اند. كوتاهي طرح موضوع به همان اندازه مي تواند تلنگري در ذهن فعال و آماده هر علاقه مند به فرهنگ و به خصوص دانشجويان ايجاد كند. عليرغم آنكه گزينگويي و بيان كوتاه اينچنيني به مذاق برخي خوش آيند نمي آيد و حتي برخي را دچار شگفتي مي كند(!؟)، اما، تجربه نشان داده است. طرح موضوعات پيچيده در اين فرم و قالب، گاه بسيار تأثيرگذار است. همانگونه كه در ابتداي اين نوشتار، بيان شد، اهل موسيقي بر جنبه علمي- اجرايي موسيقي تأكيد دارند. اين برخورد در ميان دانشجويان موسيقي نيز وفور بيشتري دارد. پايان اين نوشتار، بخشي از مقدمه كتابي است تحت عنوان «ليلي كجاست» كه در ۸۶ صفحه توسط نشر ماه ريز ارائه شد است. «اين نوشته مانند يك گزارش است در پاره ها، بخش ها و فصل هاي مختلف. گزيده اي است از تاملاتي كه نزديك به دو دهه با آنها زيسته ام و بي اختيار در رفتارهايم اعم از گفتار، نوشتار و ساخته ها و حتي در زندگي معمول با من بوده اند. منشأ شكل گيري شان مهم نيست، شايد يك واكنش، يك ضرورت يا هر چيز ديگري. از منظرهاي ديگر پر از ايرادند، نه جامع اند و الزاماً حقيقي؛ اما براي من واقعيت داشته اند. با همه ابعاد گاه تناقض آميزشان؛ و سيال بوده اند، مانند زندگي.»

|  اقتصاد  |   زندگي  |   سياست  |   علم  |   فرهنگ   |   كتاب  |
|  ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |