شنبه ۹ مهر ۱۳۸۴ - - ۳۸۱۳
جهانشهر
Front Page

پاركي براي گفت و گوي تمدن ها
تنديس مريم مقدس دربوستان صلح
002430.jpg
عكس: محمد رضا شاهرخي نژاد
محمد مطلق
وقتي از خيابان گيشا بالا مي آيي، آدرسش را از هر كه بپرسي نشانت مي دهد؛ انتهاي خيابان 22، پارك گفت وگوي تمدن ها. پيش از آنكه ديده باشي و بيش از آنكه ديدن پارك برايت جالب باشد، نامي كه بر آن گذاشته اند تو را تا بدينجا مي كشاند.
شايد كسي كه اين نام را انتخاب كرده، خودش هم مثل ما خبرنگار بوده و دقيقا مي دانسته سوژه چقدر اهميت دارد.
حالا به انتهاي خيابان 22 رسيده اي و از بالاي دره مليح و سبزي كه بزرگراه شهيد چمران وسط آن قرار دارد به پارك نگاه مي كني؛ تهران چقدر زيباست! اين اولين جمله اي است كه پس از مواجهه با پارك به ذهنت مي ريزد، اگر دود و ترافيك و شلوغي نباشد. بيخود نيست وقتي توريست جماعت به تهران مي آيند، هم از زيبايي  هايش شگفت زده مي شوند، هم از بي نظمي و دود مي نالند.
از اولين پل مي گذري و راهت را كج مي كني به سمت كوشك ايراني. كوشك، همان واژه قديمي و باستاني ايران است كه هر جاي دنيا به زبان بياوري، چيزي از آن خواهند فهميد؛ يك جا كيوسك روزنامه فروشي را نشانت مي دهند، يك جا خانه هاي ويلايي و ...
پشت سرت برج بلند ميلاد، نزديك تر از هميشه خودنمايي مي كند، چقدر زيبا خواهد شد اگر اين برج سياه و سيماني، رنگ  آميزي شود. رو به رو، وقتي از پله ها پايين مي آيي،  آب نماها و فواره هاي زيبا با طاق هاي مليح، انتهاي نگاهت را به كوشك ايراني مي دوزد؛ كوشكي 3 طبقه با آجرنماها و نقوش سبز لاجوردي؛ يك كوشك مخصوص پارك كه از دور، همه چيزش حساب شده به نظر مي رسد. همين جا كنار حوضچه هلالي مي نشيني و دست به كار مي شوي براي نوشتن. كاغذها را طوري تا مي زني كه لوگوي همشهري نگاه عابران را به خود جلب نكند. بايد همه جا را خوب سرك كشيد. به پارك گفت وگوي تمدن ها آمده اي كه مجسمه حضرت مريم را ببيني.
هر چه پايين تر مي روي، برج ميلاد بيشتر قد مي كشد. به كوشك نزديك تر مي شوي. حالا دو حوضچه بزرگ در طبقه زيرزمين آن پيداست كه عالي قاپوي اصفهان را به ذهن متبادر مي كند؛ بنايي كه سعي شده از هر طرف چند طبقه متفاوت به نظر برسد ؛ رو به رو يك طبقه، كناره ها دو طبقه و وقتي حياطش را در طبقه زيرزمين با آن حوضچه ها مي بيني، سه طبقه. كسي نيست كه بپرسيم كاربري اين ساختمان چيست؛  محل برگزاري شب شعر يا كلاس هاي آموزش خط، شايد هم مديريت پارك، به هر حال فرقي نمي كند.
كنار كوشك، كتابفروشي نشر شهر بنا شده و در انتهاي هر دو بنا ، پلي كه مثل دروازه هاي قديمي، نقش ديواره هاي جنوبي پارك را بازي مي كند.
مي پيچي سمت آلاچيق ها، آلاچيق هايي از جنس آجر و سيمان و كف سنگ. بعد از كوچه باغ پهن سيماني، دوباره مي روي بالا، گيسوان سبز بيد مجنون تنها حايل بزرگراه و پارك است. از خودت مي پرسي چرا كف كوچه باغ سيماني است؟ بعد مي بيني روي تابلو نوشته اند پيست اسكيت. رو به روي تو تالار بزرگ گفت و گو مثل يك كشتي در حال تخليه ،كنار استخر لنگر انداخته؛ درست مثل كشتي بزرگ آهنين.يادت مي افتد آمده اي مجسمه حضرت مريم را ببيني. مردي كه لباس سبز رنگ كاركنان پارك را به تن دارد و كلاه حصيري اش را از دو طرف تا زده تا آفتاب غروب شهريور، چشم هايش را نيازارد، مي گويد: برو بالا، وقتي رفتي بالا به پله ها مي رسي، باز هم برو بالا، آنقدر برو بالا كه برسي به مريم مقدس .
از كنار آبشار پله اي كه آب درياچه تالار را تامين مي كند، مي گذري تا برسي به يك سه راهي؛ پارك ژاپني ، پارك اروپايي و باغ مجسمه . باغ مجسمه را انتخاب مي كني. سعدي شيرازي از دور پيداست. گويا او اولين كسي است كه مي خواهدگفت و گو را در ميان تمدن ها آغاز كند. كنار دستش مجسمه اي از جنس كوبيسم ايستاده كه از دور به پايه مبل شباهت دارد. نزديك تر مي شوي، مي بيني موبدي چيني است، شايد البته. كودكي مثل يك راهنماي كار كشته به مادرش مي گويد: اين مجسمه جز قلي خان چينگ چالينگ است كه در سال 1395 متولد شده! يادت مي آيد اولين باري كه بر سر قبر ميرزا كوچك خان جنگلي رفته بودي، كودكي از مادرش بهانه قبر ميرزا بزرگ خان شهري را مي گرفت.
درخت هاي باغ مجسمه، از نوع همان درختاني است كه در آفريقا مي رويند؛ شايد درخت نارگيل و شايد هم درختان تزئيني كه با سليقه بسيار پيرايش شده اند.
استاد علي اكبر صنعتي زاده به سمت خيابان مي نگرد، اما نگاه علامه جعفري رو به مردم است، همان جا كه زنان و مردان با آرامش نشسته اند و تمدن ها را مرور مي كنند. آن وسط مجسمه اي سفيد و سيماني حالت سر روي شانه  هم گذاشتن چهار انسان به هم پيچيده را نمايش مي دهد. كودكي كه مجسمه كوبيسم را معرفي مي كرد، دستش را روي تنديس بلند سيماني مي گذارد و مي گويد: چقدر سرد است، بايد آقاي فوجي باشد . بعد مي دود سمت تنديس فلزي يك ماهي كه موج هاي آب را درون تنه اش حك كرده اند، مي گويد: از اين يكي خيلي خوشم مي آيد!
ابوعبدالله جعفر ابن محمد رودكي سمرقندي، پدر شعر ايران، با آن كلاه نمدي و چشم هاي نابينا به آفتابي زل زده كه سر روي شانه هاي برج ميلاد گذاشته و در حال فرو رفتن است. يك سكوي ديگر خالي است و معلوم نيست كه همين روزها چه كسي كنار دست شيخ بنشيند و وارد گفت وگو شود.
دعاي پرفيض ندبه، ساعت 6 تا 8 صبح هر روز در مسجد امام حسن (ع) پارك گفت و گو . ديگر به انتهاي پارك رسيده اي و مي تواني از دروازه قلعه اين سو بگذري، استخرها و آب نماها و آبشارها را رد كني تا برسي به مريم مقدس. راستي تهران چقدر زيباست، اگر اين دود و شلوغي و ترافيك نبود.
مريم مقدس در سرسراي بزرگ انتهاي پارك و روي سكوي پنج پله اي قد برافراشته است.
هديه جان فرانكو شيروكي – ايتاليا – بلرا 1382 به اميد صلح و دوستي بين اديان و ملل .
چادر سبز لاجوردي مريم مقدس به زيبايي هر چه تمام تر تن پوش سرخش را پنهان كرده است، اما باور كنيد عظمت تنديس هاي ايراني چيز ديگري است.
باز هم نشيمن گاهي بزرگ با سرطاق ضربي از سنگ مرمر. پايين كه مي آيي و از كنار استخر رو به روي مريم مقدس مي گذري، به باغ انگليسي خواهي رسيد. راستي نماد يك باغ انگليسي چه چيزي مي تواند باشد؟ چراغ هاي انگليسي با همان آهن هاي فرفوژه كه به زيبايي دور تا دور چراغ را پوشانده است و بعد باغ ژاپني. البته فكر نكنيد در اين باغ، چشم بادامي ها به استقبالتان خواهند آمد، خير. نماد باغ ژاپني ها هم همان كاج هاي ژاپني است؛ كاج هاي سبز كمرنگ كه طبقه، طبقه بالا مي رود. پله هاي سنگفرش و آلاچيقي كه كوهستان هاي ژاپن را به يادت مي آورد، مثل همان كوه ها كه در فيلم ديده اي. از پارك خارج مي شوي، يك بار ديگر برمي گردي و از همان بلندي همه چيز را مرور مي كني. راستي تهران چقدر زيباست اگر دود و ترافيك و شلوغي اش نبود!

تجربه هاي جديد
002403.jpg
سالهاست كه كارشناسان مسائل آموزشي و تربيتي از آفات آموزش متكي بر نمره و
نمره محوري آموزش و پرورش مي گويند و طراحان تعليم و تربيت درصدد جايگزيني ارزشيابي غير نمره اي هستند تا آنكه طي روزهاي اخير بالاخره رئيس سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي رسما از جايگزيني ارزشيابي توصيفي به جاي
ارزشيابي نمره اي خبر داد و عنوان كرد كه با اجراي كامل طرح، ديگر موضوع مردودي به طور كامل از مدارس رخت برخواهد بست.
وي اعلام كرد: هنوز دوره آزمايشي نظام ارزشيابي توصيفي تمام نشده و نمي توانيم به طور كامل نتايج را اعلام كنيم. در خصوص حضور دانش آموزان داراي معلوليت جسمي و حركتي در مدارس هم بايد گفت كه با توجه به طرح ارزشيابي توصيفي بايد مدرسه را مكاني براي آماده سازي زندگي در آينده بدانيم؛ بنابراين دانش آموزان در اين موقعيت ياد مي گيرند كه چگونه با يك فرد معلول برخورد كنند، ضمن اينكه اين يادگيري، دو جانبه است، زيرا در جامعه، معلولان نيز در كنار مردم زندگي مي كنند . در تحليل نقل قول بالا با توجه به مبحث ارزشيابي توصيفي مي  توان گفت كه در نظام نمره محور، مدرسه به جاي آنكه جايي براي يادگيري مهارت هاي زندگي باشد، جايي براي كسب اطلاعات است؛ از سوي ديگر، از آنجايي كه ميزان كسب اطلاعات نيز از طريق نمره و امتحان سنجيده مي شود، نمي توان اميدوار بود كه همان اطلاعات نيز در وجود دانش آموزان ريشه دوانده و تبديل به دانشي كاربردي و عميق   شود. بنابراين در مدرسه متكي بر نمره و كسب اطلاعات، جايي براي دانش آموزان معلول نيست، اما اگر زاويه ديد تغيير كند و مدرسه به كسب مهارت هاي زندگي تكيه بزند و عمق آن با ارزشيابي توصيفي سنجيده شود، مفهوم دانش آموز، معلم، مدرسه و روابط آنها نيز دگرگون خواهد شد. اين يك وضعيت آرماني است؛ اگرچه نبايد از موضوعات زير غافل بود.
۱ – معناي دقيق ارزشيابي توصيفي چيست؟ در چه مقاطعي از تحصيل كارايي دارد و چگونه عملي خواهد شد؟
۲ – علاوه بر مشخص شدن معيارهاي ارزشيابي توصيفي،  پاسخ به اين پرسش نيز از اهميت فوق العاده اي برخوردار است كه چه كساني مجري طرح خواهند بود؟
حتي تركيب لغوي ارزشيابي توصيفي بدون تدقيق در آن نشان مي دهد قرار است كه شكلي از مفاهيم روان شناسانه و تحليل رفتار ،جايگزين روند نازلي همچون ارزشيابي نمره اي شود، اما آيا مي توان از معلمان آموزش و پرورش چنين توقعي داشت؟
۳ – آيا آزمودن اين شكل از ارزشيابي بي شباهت به انواع و اقسام آزمون و خطاهايي نيست كه آموزش و پرورش هر از چند گاهي دست به دامنشان مي شود؟ آزمون و خطاهايي كه نتيجه آن تاكنون جز قرباني شدن بخشي از جمعيت دانش آموزي، نبوده است.
۴ – موضوع اختلاط سلايق معلمان و ذهنيات شخصي آنها با
از بين رفتن نظام متكي بر نمره را چگونه مي توان از ارزشيابي دقيق توصيفي تفكيك كرد؟

كتاب هاي درسي چند برابر شده اند
002394.jpg
درس خواندن به اين شيوه را نديده بوده؛ اين را وقتي مي گويد كه از ترافيك سنگين غروب تاريك خيابان انقلاب كلافه شده. آدرس را هم بدرستي نمي داند، ولي فروشگاه هاي ناشران كتاب هاي
كمك آموزشي آنقدر معروف هستند كه همسفرانش در تاكسي، آدرس انتشاراتي مورد نظر را به او مي دهند. مي گويد كه فقط در فصل تابستان صدها هزارتومان بابت تهيه كتب كمك آموزشي مربوط به مطالعات فرزندش براي سال تحصيلي آينده هزينه كرده است. باوجودي كه حدود دو ميليون تومان هم شهريه مدرسه مي دهد و بر اين هزينه ها ،بايد شهريه كلاس هاي كمك آموزشي و فوق برنامه را نيز افزود.
خريد كتاب هاي كمك آموزشي از لحاظ اقتصادي و زماني كه صرف آن مي شود، معضل خانواده ها شده است. هر هفته سفارش كتاب جديد از سوي فرزندان داده مي شود. بعضي از آنها در كتابفروشي هاي محله ها يا نهايتا در خيابان انقلاب يافت مي شود، ولي به دنبال بعضي كتاب هاي ديگر بايد در بازار سياه گشت. حتي گفته مي شود كپي كتاب هايي كه به چاپ مجدد نرسيده يا موسسه انتشاراتي آنها تعطيل شده اند، به قيمت حداقل 20هزارتومان به فروش مي رسد.
گذشته از هزينه هايي كه كتاب هاي كمك آموزشي به خانواده ها تحميل مي كنند و سودي كه به جيب ناشران مي ريزند، خواندن اين همه كتاب توسط دانش آموزان، مسئله ديگري است كه جاي بحث دارد.
تعدادي از كتاب هاي كمك آموزشي، حل  المسائل هستند و دانش آموزان، تنها براي تسريع در انجام تكاليف مدرسه خود، از  آنها استفاده مي كنند، ولي بقيه كتاب ها را بايد مطالعه كرد؛ كتاب هاي قطوري كه بار مضاعفي بر حجم سنگين كتاب هاي درسي مي شوند. يكي از دلايل عمده پيدايي پديده كتاب هاي كمك آموزشي را بايد در مشكل بودن كتاب هاي درسي و اشكال سيستم آموزشي يافت، اما هرچند محتواي اين كتاب ها مشكل است، تفاوت چنداني از لحاظ سطح مشكل بودن با كتاب هاي درسي سالهاي پيش ندارند. تغييري كه در شرايط دانش آموزان حاصل شده، رقابت بيش از حد و بالا رفتن سطح معد ل هاست. اين درست است كه در دوره اي قرار گرفته ايم كه جمعيت فارغ التحصيلان دبيرستان و پشت كنكوري ها بسيار زياد است و رقابت سنگيني در اين ميان وجود دارد، ولي پيش از اين، مراكز آموزش عالي نيز تا به اين حد متنوع نبودند. پديده اي كه امروز در جريان است، صرف روزانه بيش از 10ساعت وقت براي حضور در مدرسه و كلاس هاي آموزشي از سوي دانش آموزان و چندين ساعت مطالعه درخانه است. اين مطالعات در شرايطي صورت مي گيرند كه فشار رواني از نتيجه اين زحمات نيز بر روح دانش آموزان سنگيني مي كند. ادامه اين روند، تاثير منفي بر اعصاب دانش آموزان دارد و نسل آينده را به نسلي كم تحمل، عصبي، زودرنج، زياده خواه و به دور از واقعيات جامعه تبديل خواهد كرد. مسئولان و برنامه ريزان نظام آموزشي بايد هوشيار باشند كه حتي اگر دانش آموزان، در نهايت سر به راهي و سخت كوشي از روش آموزشي آنها پيروي كنند، ناخواسته دچار چه عواقبي خواهند شد.

يادداشت
پديدار شناسي جنگ
مهديا گل محمدي
جنگ به عنوان واقعيتي اجتناب ناپذير، تمامي عرصه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جوامع بشري را پوشش داده است. اگرچه در گذشته، جنگ بيشتر جنبه سلطه بر منابع حياتي را شامل مي شد، پيچيدگي روابط اجتماعي و تعدد ايدئولوژي ها با تشكيل ديدگاه هاي گروهي، اين پديده را به عرصه انديشه نيز تسري داده است.
در فلسفه، اين پرسش مطرح مي شود كه جنگ چيست؟ كدام مرجع، داراي صلاحيت اعلان جنگ است؟ چه ارتباطي ميان ماهيت انسان و جنگ وجود دارد؟ و فرد چه مسئوليتي در قبال جنگ دارد؟
سيسرون، جنگ را به منزله يك درگيري نظامي تعريف مي كند؛ هوگوگرسيوس نيز جنگ را وضعيت درگيري بين دو طرف تلقي مي كند. توماس هابز نيز مي افزايد: جنگ يك طرز تفكر است؛ حالتي كه ممكن است در آن، عمليات خاصي به وضوح ديده نشود .
بالاخره كارل فون كلاوزويتس، جنگ را ادامه سياست با استفاده از ابزارهاي ديگر مي داند.
بنابر ديدگاهي فلسفي، جنگ تنها دولت هاي داراي نظريه اي سياسي- قومي را درگير مي كند و در اين ميان، انسان ها دخالت مستقيمي ندارند؛ بدين معني كه جنگ روابط ميان چيزهاست، نه اشخاص. از اين زاويه، جنگ يك رابطه، نه رابطه ميان انسان وانسان، بلكه رابطه ميان دولت و دولت يا ايدئولوژي با ايدئولوژي است.
جدا از جنبه تدافعي و تهاجمي جنگ، آنچه در رابطه علي و معلولي مطرح مي شود، آن است كه چنانچه انسان را در انتخاب رفتارهايش آزاد ندانيم(جبرگرايي)، جنگ به يك واقعيت تقديري در عالم تبديل مي شود كه طي آن بشر تنها وسيله اي بيش نيست. در مقابل چنين رويكردي، انديشه جديد، پيچيدگي ماهيت بشر و جهان را افزايش داده، به طوري كه بايد پذيرفت ماهيت مادي ومعنوي جهان و بشر به طور قاطع شناخته شده و ثابت نيست و برخلاف نظر پوزيتيويست ها انسان را نمي توان به واحدهاي قابل شناسايي و ثابت تقسيم كرد. بنابراين اگرچه انسان تا حدودي محصول محيط است، اما قدرت تغيير آن را نيز داراست. مطابق اين ديدگاه، انسان كاملا مسئوليت جنگ وعواقب آن را به عهده دارد. نظريه جنگ با ارزيابي ملاك هاي سياسي و اخلاقي براي توجيه اقدام به جنگ (دفاعي و تهاجمي) آغاز مي شود. صلح طلب ها جنگ را انكار مي كنند و حتي هر نوعي از خشونت را كه بتوان از نظر اخلاقي مجاز دانست منكر مي شوند، اما در اين حيطه نيز نظريه هاي گوناگوني وجود دارد؛ برخي معتقدند كه استفاده از جنگ تنها براي دفاع جايز است، در حالي كه برخي ديگر هرگونه خشونت يا جنگ را از هر نوع كه باشد رد مي كنند.
اصلاح طلبان مطلق گرا نيز حركت از وضعيت صلح طلبي به اخلاق گرايي كه جنگ را براي حمايت از دفاع، يا صلح پايدار (آرمان ظاهري آمريكا) مي خواهند، نمي پذيرند. اما چنين ديدگاهي ممكن است جنگ هاي دفاعي باز دارند. تهاجم و مداخله جويي را در راستاي هدف اساسي صلح بپذيرند.
نويسندگان بسياري نيز از آنجا كه جنگ، نتايج متفاوتي با صلح دارد از آن حمايت كرده اند. در اين طيف فكري، افراد به منزله داروينيست هاي اجتماعي مشخص مي شوند و تكيه فكري آنها ممكن است به دليل دگرگون ساختن روند و به كارگيري جنگ، قابل ستايش باشد. اما اين نظريه ها ممكن است براي تشويق اشخاص، گروه ها و دولت ها به سمت استفاده از بهترين قابليت ها براي دوركردن اعضاي ضعيف از عرصه سياسي به كار رود.براي رد جبر گرايي زيستي، فرهنگ گرايان مي كوشند تا علت جنگ را درون نمادهاي فرهنگي ويژه بيابند. افزون به جبرگرايي ، فرهنگ گرايي نيز زماني بايد به كار رود كه طرفداران آن ادعا كنند، جنگ تنها محصول فرهنگ يا جامعه انساني است. بسياري از انديشمندان نيز آغاز جنگ را با رها كردن عقلانيت تبيين مي كنند. انديشه اين گروه، تحت تاثير عقايد افلاطون، قائل به تاثر جنگ ها و انقلاب ها از تمايلات جسمي و مادي انسان است؛ به اين معني كه تمايل انساني اغلب به تباه شدن ظرفيت عقل و فساد اخلاقي و سياسي مي انجامد.
انعكاس نظريه  هاي افلاطون درباره جنگ در تفكرات غربي نيز مشهود است، به طوري كه فرويد نيز ريشه هاي جنگ را در غريزه مرگ جست وجو مي كرد.

كودكان در عصر ارتباطات
002409.jpg
اينترنت، امروزه جايگاه ويژه   اي در ساختار زندگي خانواده   ها پيدا كرده است و كامپيوتر به عنوان يك وسيله، اما با كاربردي متفاوت  تر، متنوع  تر و شخصي  تر وارد خانه شده و عرصه زندگي اجتماعي را دچار تغيير و تحول كرده و روابط اجتماعي جديدي با ويژگي  هاي نوين در جامعه حاكم مي  سازد.
دليل اصلي خانواده   ها از خريد كامپيوتر و ارتباط با شبكه اينترنت در منزل، آموزش است. والدين اعتقاد دارند كه اين ابزار، نگرش كودك را به مدرسه بهبود مي  بخشد، اما با گسترش سريع استفاده از اين فن  آوري، سئوال مهمي كه ايجاد مي  شود، تاثير آن بر ارتباطات بين اعضاي خانواده است. استفاده از اينترنت به چند دليل بر روابط خانواده تاثير مي  گذارد:
- استفاده از اينترنت، يك فعاليت زمانگير است، پس مي  تواند مدت تعامل كودك با خانواده  اش را كاهش دهد. زمان اختصاص داده شده براي تعامل با يكديگر، پيش  شرط ارتباط با كيفيت است. در يك مطالعه، 50درصد خانواده  ها بيان كردند كه مدت زماني كه آن لاين هستند، كمتر با هم صحبت مي  كنند و 41 درصد موافق يادگيري رفتارهاي ضد اجتماعي در اين مدت بودند.
- اينترنت كشمكش  هاي جديدي را در خانواده ايجاد مي  كند. وجود فقط يك كامپيوتر در منزل، رقابتي بين كودك و والدين براي استفاده از كامپيوتر ايجاد مي  كند كه گاهي سبب كشمكش مي  شود.
- استفاده از صفحات وبي كه از نظر محتويات، متناسب سن كودك نيست، سبب بحث و كشمكش بين والدين و كودكان مي  شود.
- گاهي كشمكش، ناشي از دستيابي كودكان به اطلاعات خصوصي والدين است.
- والدين نگران هستند كه اينترنت، كودك را از ساير فعاليت  ها منحرف كند و همچنين اثر ايزوله  كننده  اي بر او داشته باشد.
اعتياد الكترونيك
مطالعات نشان داده است كه الگوهاي رفتاري اعتياد در بين مصرف  كنندگان سنگين اينترنت وجود دارد. بررسي  ها، شيوع آن را از 6درصد تا بيش از 80 درصد گزارش كرده  اند. نگران  كننده  ترين جنبه اعتياد به اينترنت، آسيب ديدن كودكان است. آنها براحتي به بازي  هاي چندنفره (حتي بخش  هاي مبتذل) وابسته مي  شوند.
معتادان به اينترنت، ساعت  هاي بسيار طولاني در طول روز را به استفاده از اين وسيله ارتباطي مي  گذرانند، به نحوي كه عملكرد شغلي و اجتماعي آنها تحت تاثير قرار مي  گيرد. كارشناسان، اين نوع استفاده غير طبيعي از اينترنت را اصطلاحا اعتياد به اينترنت مي  نامند. علت اعتياد به اينترنت در بسياري از اين افراد، دستيابي به راهي براي سركوب اضطراب  ها و تنش  هاي زندگي است. به گفته پژوهشگران، احتمال اعتياد به اينترنت، در افراد گوشه  گيرو افرادي كه در ارتباط  هاي اجتماعي و بين فردي خود مشكل دارند، بيش از سايرين است.
علائم شناخته شده اين اختلال شامل:
الف) استفاده از كامپيوتر براي خوشگذراني، شادي يا تسكين استرس.
ب) احساس تحريك  پذيري غيرقابل كنترل و افسردگي (زماني كه از آن استفاده نمي  كنند).
ج) صرف زمان طولاني و هزينه زياد براي نرم  افزار و سخت  افزار، روزنامه  ها و فعاليت  هاي مربوط به كامپيوتر.
د) بي  خيال شدن نسبت به كار، مدرسه و خانواده.

نگاه
سبزينه هاي سرخ
پويا مهرآيين- اولين بار، وقتي به فكر جنگ افتادم كه فهميدم دلم براي پدرم تنگ شده؛ 7-6 ساله بودم و بعد از دو ماه تحمل، نمي توانستم به روي خودم نياورم كه جاي يك نفر در خانه ما خالي است. از همان موقع، نام جزيره مجنون هم به دانسته هايم افزوده شد و سعي كردم بفهمم كه چرا نام آن جزيره را مجنون گذاشته اند. مدتي بعد، نام سنندج و مريوان را هم ياد گرفتم؛ شايد يك هفته بعد از روزي كه برادرم و آقا مرتضي، پسر همسايه مان راه افتادند و من كاسه آب را به جاي آنكه روي زمين بپاشم، واقعا پشت پايشان پاشيدم و آنها مجبور شدند لباس هاي خيسشان را عوض كنند. بعد از چند ماه كه عكس هايشان را به ارمغان آوردند، فهميدم كه
آر.پي.جي چه شكلي است و فهميدم كه برف مي تواند آنقدر ببارد كه وقتي خواستي از آن رد شوي تا بالاي زانوهايت را بپوشاند. آن روزها، من يك وجه مشترك با برادرم پيدا كرده بودم. انگار به من احساس عجيبي مي داد. انگار وقتي به شلوار كردي بچگانه اي كه برايم سوغات آورد بود، نگاه مي كردم، مي توانستم بفهمم كه آن همه سختي و ناراحتي، به باقي ماندن كردستان روي نقشه ايران مي ارزد. هميشه آرزو داشتم يكي از آن اوركت هايي داشته باشم كه حسين آقا مي پوشيد. دوست داشتم زودتر بزرگ شوم تا قد و هيكلم مثل او بشود و بتوانم از آن اوركت ها بپوشم ؛ دوست داشتم مثل حسين آقا آنقدر بزرگ شوم كه به من هم يك كلت بدهند تا آن را زير پيراهنم بگذارم. شلوار كردي ام را پوشيدم و زدم بيرون. روبه روي مسجد محل، يك كتابفروشي بود. حسين آقا آنجا ايستاده بود ، دويدم و سلام كرد. مثل هميشه خنديد و پرسيد كه از برادرم خبري داريم يا نه؟ گفتم: نامه اش تازه رسيد، رفته اند سمت مريوان . سردست بلندم كرد و يكي، دو دور چرخاند و خنديد و خنديدم. چند لحظه همان بالا بودم و عرش را سير مي كردم.چشم هايش يك طوري بود كه انگار نمي فهميدم، ولي خيلي قشنگ و جذاب بود. من را كه زمين گذاشت خداحافظي كردم.به رسم آن روزها انگشت هايمان را داخل هم انداختيم و با هم دست داديم. برادرم گفته بود كه برادران پاسدار، اين طوري دست مي دهند و من هم ياد گرفته بودم. داشتم به طرف خانه برمي گشتم كه صدايي عجيب و غريب در فضاي محل پيچيد. با خودم گفتم: عجب ترقه اي ! ديدم همه به طرف مسجد مي روند؛ برگشتم، دلم هري ريخت پايين. همه به طرف كتابفروشي مي دويدند. نمي توانستم، ولي ناخودآگاه دويدم؛ مي دويدم و بي دليل اشك مي ريختم؛ مثل آنهايي كه برادرهايشان شهيد مي شد، گريه مي كردم. دويدم، تا جان داشتم دويدم. اوركت حسين آقا كه سبز بود، حالا سرخ سرخ شده بود. يكي مي گفت منافق بودند، آن يكي چيز ديگري مي گفت و من اشك مي ريختم. آقا مصطفي كمي آنطرف تر نشسته بود، فشنگ هاي ژ۳ كلاه سربازي اش را سوراخ كرده بودند، ولي زخمي نشده بود،  اما حسين آقا با همان لبخندي كه گفتم و با همان نگاهي كه نمي دانستم، بيدار بيدار بود؛ فقط پيشاني اش... .
بعدها هر روز تنها مي رفتم و سنگي كه روي آن نوشته شده بود شهيدحسين بلالي را مي شستم و بازهم به همان لبخند و نگاه خيره مي شدم و بعدها سنگ شهيدمصطفي كريمي را هم همان آقا مصطفي كه كلاهش سوراخ شده بود. رفت تا ثابت كند كه آن يك بار هم اشتباه شده وگرنه اسمش بايد زودتر از اينها در شمار نوربالايي  ها ثبت مي شد.وقتي عمليات رمضان شروع شد، برادرم به جبهه جنوب منتقل شده بود،  آقا مرتضي هم. راديو مارش مي زد و خبر از پيشروي ايراني ها مي داد تا تفنگ بازي ما در كوچه هاي محل پرشورتر شود. جالب اينكه همه يك طرف بوديم؛ هيچ كس حاضر نبود عراقي باشد. گفتند: آقا مرتضي زخمي شده، توي بيمارستان است .
گفتند: يكي از پاهايش را قطع كرده اند . سراغ برادرم را كه مي گرفتيم، فقط سكوت مي شنيديم. حاج اكبر آمد دنبال پدرم كه تازه از جبهه برگشته بود؛ صبح اول وقت زدند بيرون. رفته بودم نان بگيرم كه ديدم برادر دومم در حالي كه چشم هايش كاسه خون است، با موتور رد شد. دلم هري ريخت؛ مثل همان روزي كه اوركت حسين آقا سرخ سرخ شده بود؛ مثل همان روز. دويدم؛ مي دويدم و گريه مي كردم؛ درست مثل آنهايي كه برادرهايشان شهيد مي شد، گريه مي كردم. دويدم، تا جان داشتم، دويدم. پارچه مشكي بالاي سرخانه مان را كه ديدم، خنده و نگاه حسين آقا پيش چشمم زنده تر شد. آقا مرتضي گفته بود شب عمليات رمضان، چشم هاي برادرم را بسته و شهادتين را به او تلقين داده و رفته؛  تا جايي كه مين هر دو پاي خودش را هم گرفته بود.
مادرم آرام بود. همه گريه مي كردند، مادرم آرام بود. يكي از همسايه ها بيهوش شده بود و ديگران داشتند حالش را
جا مي آوردند. مادرم آرام بود. فاميل و دوست و آشنا آمده بودند و از غريبه ترها پذيرايي مي كردند. مادرم آرام بود. گفتند يك نفر آمده و توي كوچه بالا و پايين مي پرد كه پارچه سياه
سر درخانه را بكند. دويديم بيرون؛ دوست پدرم بود. گفت كه برادرم از بيمارستان راه آهن يزد تلفن زده و گفته كه آنجا بستري است. صلوات و گريه و خنده و اسفند و گلاب به هم آميخته شد و مادرم آرام بود.
رفتيم و بعد از يكي، دو روز برادرم را با تركش هاي گردن و سرش برگردانديم. همه محل آمده بودند استقبال. معلوم شد كه برادرم چفيه اش را دور گردنش بسته بوده. وقتي تركش ها به گردن وسرش مي خورد و خون فواره مي زند، ديگران در تاريكي شب فكر مي كنند كه گردنش تيرخورده و سوراخ شده و...
از پنجره اورژانس بيمارستان بالا رفتم و وارد بخش شدم. به خاطر سن كم نمي توانستم از در بروم. رفتم و آقامرتضي را ديدم. بعد از چند ماه با يك پاي قطع شده و يك پاي بي حس به خانه آمد تا معلم همه روزهاي بعد از آن من باشد. يكي، دو سال روي تخت بود و من هر روز، مواقعي كه مدرسه نبودم را پيش او بودم تا ياد بگيرم بنويسم و ياد بگيرم كه دلتنگ پدر و دو برادرم و بعدترها سه برادرم نشوم.
بعدترها وقتي كه ديدم روي نيمكتي كه من روي آن مي نشستم، يك دسته گل و يك قاب عكس گذاشتند كه زير آن نوشته شده بود شهيد اصغرمدني يادم آمد كه 15ساله شده ام . آن روز آن همكلاسي و معلم ديني مان شهيد احمدرضا مطيع را چند قدم آنطرفتر از مدرسه مان دفن كرديم. 15سالگي، اميدواري داشتن يكي از آن اوركت ها كه حسين آقا مي پوشيد را در دلم زنده كرده بود ولي تقصير من اين بود كه ديرتر از ديگر برادرهايم به دنيا آمده بودم و بايد مي ماندم و مواظب خانواده مي بودم و آنقدر ماندم تا علي آقا كه در فاو تير خورده و زخمي شده بود و بعد به دست عراقي ها اسير شده بود، برگشت. و آن اوركت سبز هيچ وقت نصيب من نشد.

|  تهرانشهر  |   جهانشهر  |   دخل و خرج  |   در شهر  |   زيبـاشـهر  |   علمي  |
|  شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |