پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۹:۰۹
۰ نفر

رؤیا ستوده از تهران: از من پرسید: دوستم داری؟من سکوت کردم

پرسید: عاشقم هستی؟سکوت کردم.
پرسید: گاهی اوقات به من فکر می‌کنی؟سکوت کردم.
گفت: به کمکم احتیاج داری؟سکوت کردم؛ اما این بار سکوتی عمیق.
پرسید: می‌خواهی آرامت کنم؟و باز هم سکوتی عمیق.

گفت: می‌خواهی با هم صحبت کنیم؟و این بار هم من سکوت کردم.
از من پرسید: قول می‌دهی هیچ وقت فراموشم نکنی؟من در سکوت اشک ریختم.
پرسید: می‌دانی بهتر از من کسی پیدا نمی‌کنی؟ خواستم حرف بزنم؛ اما نشد، پس این بار هم ساکت ماندم و فقط گریه کردم.
گفت: می‌دانی که فقط من می‌توانم کمکت کنم؟گفتم که می‌دانم، اما در سکوت گفتم؛ اما با سکوت گفتم.

گفت: می‌دانی که چه‌قدر دوستت دارم؟من با سکوتم فریاد زدم که می‌دانم، به خدا می‌دانم.
او پرسید و پرسید و پرسید و من فقط سکوت کردم. چون بارها از مادرم شنیده بودم که سکوت علامت رضاست و خدا زبان دل را بهتر می‌فهمد و از دل ما باخبر است.
پس خدایا، سکوتم از نخواستن نیست، نشانه عمق خواستن است.

کد خبر 105367

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز