شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۶:۵۰
۰ نفر

سمیه گلابگیریان: ۲۸ سال از آخرین روزی که خانه روستایی‌شان را ترک کرد می‌گذرد.

شهید شفیعی

 همه‌‌چيز عوض شده. پدر و مادرش پيرتر شده‌‌اند. حالا بچه‌هاي محل و همبازي‌هايش خودشان صاحب فرزند شده‌اند. 28سال پيش بود كه مُطلّب براي سومين بار پدر را فريب داد تا به جاي دانشگاه، راهي جبهه شود و براي هميشه داغ حضورش را به دل پدر و مادرش بگذارد. مطلب شفيعي 20سال بيشتر نداشت كه مثل خيلي ديگر از هم‌سن و سالانش هواي جبهه كرد و مجبور شد براي راضي كردن پدر و مادرش به آنها بگويد به دانشگاه مي‌رود! سال‌ها از آن روزها گذشته و حالا آن پدر و مادر با نشاط و سرحال 30سال پيش، پير شده‌اند اما فرزند آنها هنوز جوان است و آنها براي آنكه او هميشه جوان بماند و مردم روستا فراموش نكنند روزي او افتخارشان بوده، خانه‌شان را وقف كرده‌اند تا كتابخانه شود. روستاي دربهنز از توابع بهاباد يزد، روستاي محرومي است و داشتن يك كتابخانه شايد رؤياي خيلي از بچه‌هايش باشد. پدر ۸۴ ساله و مادر ۸۲ ساله اين شهيد تنها منزل مسكوني خود را با زيربناي ۲۳۰ مترمربع وقف نهاد كتابخانه‌هاي عمومي كشور كرده‌اند كه هم‌اكنون با ۲۵۱ عضو و حدود 10هزار نسخه كتاب، مورد استفاده علاقه‌مندان است.

نبش كوچه مريم‌آباد ساختماني نوساز با چند پله كوتاه ورودي كتابخانه «شهيد مطلب شفيعي» است. كنار آن، در كوچكي ما را به داخل خانه‌اي باصفا و آرام هدايت مي‌كند. پدر شهيد با مهرباني از ما استقبال و اهل خانه را خبر مي‌كند. همسايه‌ها هم براي كمك به مادر پير شهيد كه حالا به‌خاطر بيماري زياد قادر به تحرك و تكلم نيست، جمع مي‌شوند. بانو «صغري زينلي» مادر مطلب است. روي تخت فلزي گوشه اتاق، پايين عكس فرزندش دراز كشيده. او مدتي است كه به بيماري ديابت مبتلا شده و قدرت بدني‌اش بسيار تحليل رفته است. مادر هنگام شنيدن خبر شهادت مطلب، سرش گيج رفته و از حال مي‌رود و از ايوان خانه به پايين پرت مي‌شود. غم شهادت مطلب پيرش مي‌كند. او اكنون قدرت شنوايي و توان پاهاي خود را نيز از دست داده است. اين خانه باصفا روزگاري محل تحصيل و زندگي مطلب بوده است.

  • داستان يك سفر

مطلب در دومين روز از خرداد سال 1346در روستاي دربهنز از توابع بهاباد يزد در خانواده‌اي كاملا مذهبي و مستضعف متولد شد و روز 18فروردين‌ماه سال 1366در منطقه عملياتي شلمچه در عمليات كربلاي 8با اصابت يك گلوله اسلحه سيمينوف به‌صورتش به فيض شهادت نايل آمد. پيكر پاك او روز 24فروردين تشييع باشكوهي شد و درگلزارشهداي خلد برين يزد آرميد تا براي هميشه ياد وي در خاطره‌ها باقي بماند.

«محمدشفيعي» پدر شهيد، در پشت قامت مردانه‌اش، همچنان از شهادت فرزندش اشك مي‌ريزد و البته مطمئن است كه از اين تقدير الهي گلايه‌اي ندارد اما به گفته خودش، بهترين فرزندش را در راه دين و كشورمان نثار كرده است. باب گفت‌وگو را با او باز مي‌كنم. مدام از فرزندش ياد مي‌كند و او را چراغ خانه‌اش مي‌داند كه همچنان فروزان است.

  • پدر! چند فرزند داريد؟ مطلب فرزند چندم‌تان بود؟

5فرزند به نام‌هاي فاطمه، علي، حسين، عبدالمطلب و سكينه دارم كه همگي در بهاباد متولد شدند و زماني كه عبدالمطلب 2ساله بود، براي ادامه زندگي به يزد مهاجرت كرديم. مطلب از 6سالگي قرآن خواندن را فراگرفت و در تمامي‌جلسات ختم قرآن كه در محله برگزار مي‌شد، شركت مي‌كرد. براي همين بعد از شهادتش هر سال مراسم ختم قرآن در منزل ما برگزار مي‌شود. درسش هم خوب بود. تا دبيرستان را در يزد درس خواند و قبل از گرفتن ديپلم دركنكور ورودي دانشگاه امام‌صادق(ع) شركت كرد و بعد از طي مراحل كتبي و مصاحبه در اين دانشگاه پذيرفته شد.

  • چطور شد كه عبدالمطلب عزم جبهه كرد؟ شما از اعزام وي مطلع بوديد؟

مطلب بعد از قبول شدن در رشته معارف سياسي در دانشگاه امام صادق(ع)، راهي تهران شد و زماني كه به يزد مي‌آمد، در كنار من در واحد موزاييك‌سازي‌ كار مي‌كرد تا خرج تحصيل خود را درآورد و براي سال تحصيلي جديد آماده شود. نوروز سال 1366بود كه با خانه همسايه تماس گرفت و گفت كه امسال نوروز با هم كلاسي‌هايش به مشهد سفر مي‌كند و قصد آمدن به يزد را ندارد. چند روز بعد از سال تحويل، زنگ خانه به صدا درآمد. مطلب آمده بود و همه اهل خانه خوشحال بودند. چند روزي مهمان ما بود تا اينكه دوباره عزم سفر كرد؛ آرام و قرار نداشت. زمان خداحافظي در خانه پلاك را بر گردنش ديدم اما به روي خودم نياوردم. از او خواستم كه خودم تا ترمينال همراهي‌اش كنم، زماني كه با اصرار من مواجه شد، قبول كرد و درست حوالي ميدان امام حسين(ع) بود كه صبرم تمام و اشك از چشمانم جاري شد. مطلب كه در حال رانندگي بود، متوجه گريه كردن من شد و ايستاد. هر دو روي جدول حاشيه ميدان نشستيم و با هم گريه كرديم. گفته بود كه مي‌خواهد به قم برود و زماني كه بليت اهواز را در دستش ديدم، بهانه آورد كه اتوبوس‌هاي اهواز به تهران از قم عبور مي‌كند. دائم تكرار مي‌كرد كه قصد دارد راه كربلا را باز كند و از من مي‌خواست كه صبور باشم. همه اينها را وقتي فهميدم كه او 3سال بود به جبهه رفت‌وآمد داشت و زماني كه وي را به محل اعزام رساندم، همه از بي‌اطلاعي من متعجب بودند. البته اسفندماه سال1365 در نامه‌اي به برادرش خبر داده بود كه در جبهه است اما از او خواسته بود كه به ما چيزي نگويد.

  • غم مخور

در راه رسيدن به ترمينال دائم براي پدرش اين بيت را مي‌خوانده:«يوسف گمگشته باز‌آيد به كنعان غم مخور/ كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور» و زمان خداحافظي در ترمينال هم به كرات از پدرش خواسته كه غم از دست دادن فرزندش را نخورد چون او براي آزادي راه كربلا، عازم جبهه مي‌شود. پدر هم غافل از اينكه آخرين باري است كه پسرش را در آغوش مي‌گيرد، غم دوري را تا ديدار بعدي به جان خريده؛ دوري‌اي كه اكنون 28سال از آن مي‌گذرد. اما پدر مي‌گويد فرزندش هر لحظه در كنارش است.

  • چطور خبر شهادت مطلب را شنيديد؟

آن روز كه از اعزامش به جبهه مطلع شدم، آرام و قرار نداشتم و تصميم گرفتم هر طور شده خود را به تهران برسانم و از وي خبري بگيرم. زماني كه از تماس با جبهه و دريافت خبر از پسرم نااميد شدم، تصميم‌ام را گرفتم و همراه همسرم عازم ترمينال شديم. هنوز از محله خارج نشده بوديم كه ماشين بنياد شهيد وارد محله شد. سرنشينان ماشين بعد از توقف كنار منزل يكي از اهالي محله، به سمت ما آمدند و از ما سؤال كردند كه كجا مي‌رويم. به آنها گفتم پسرم به جبهه اعزام شده و قصد سفر به تهران و اطلاع از وضعيت او را دارم. يكي از اهالي محله را به سمت ماشين فراخواندند. او برگشت و گفت كه فرزندتان در بيمارستان يزد بستري است و فردا براي ملاقاتش ما را همراهي خواهد كرد. اگر شكي از خبر شهادت پسرم داشتم با اين حرف‌ها مطمئن شدم كه مطلب شهيد شده است. به خانه برگشتيم. حال همسرم بد شد و از ايوان خانه به پايين پرت شد و دندان‌هايش شكست. از پسرش كه حرف مي‌زند مدام اشك از چشمانش جاري مي‌شود و همسرش هم با صدايي نارسا زمزمه‌هايي درباره مطلب دارد كه خيلي شفاف نيست.

  • اكنون كه 28سال از شهادت مطلب گذشته، چه احساسي داريد از اينكه فرزند عزيزتان در كنارتان نيست؟

شايد باور نكنيد اما در طول اين 28سال حتي لحظه‌اي از كنار من دور نبوده است. در غم و شادي، در خانه و بيرون از خانه حتي زماني كه در حال اقامه نماز هستم، وجودش را در كنارم احساس مي‌كنم و دلم قرص مي‌شود كه تنها نيستم.

  • در تأمين معيشت زندگي هم شما را همراهي مي‌كرد؟

بله هميشه به من مي‌گفت پدر تو نگران نباش من خودم كار مي‌كنم و جهيزيه خواهرانم را تأمين مي‌كنم. پا به پاي من در موزاييك‌سازي‌ كار مي‌كرد و قسمتي از دستمزدش را در خانه و بقيه را براي تحصيل هزينه مي‌كرد.

  • ارتباطش با اهالي محله، دوستان و هم سن و سالانش چگونه بود؟

با همه از در لطف و دوستي وارد مي‌شد و با كسي دشمني نداشت. با همه از روي ادب و احترام سخن مي‌گفت و هرگز در زندگي طمع نداشت. از اين‌رو همه اهالي محله و هم‌كلاسي‌هايش با او دوست بودند و انصافا در مراسم تشييع و تدفين شهيد نيز سنگ تمام گذاشتند.

  • از ويژگي‌هاي اخلاقي مطلب بگوييد؟ شنيده‌ام كه پسري باهوش، آرام و مودب بود.

او در درس و تحصيل بسيار باهوش و زرنگ بود. احترام والدين را هرگز فراموش نمي‌كرد به قدري به اين موضوع اهميت مي‌داد كه زماني كه از سفر بازمي‌گشت با اينكه كليد در خانه را داشت، صبر مي‌كرد و تا صبح در كوچه مي‌ماند تا ما صبح براي خواندن نماز بيدار شويم سپس در را با كليد باز مي‌كرد و وارد خانه مي‌شد تا مبادا مزاحم خواب ما شود.

  • نگران بودم از يادها برود

پدر شهيد شفيعي از دلايل وقف خانه‌اش به‌عنوان كتابخانه مي‌گويد
خيران زيادي هستند كه علاقه‌مند به ساخت موقوفات در راه علم و تعليم و تربيت هستند و به ساختن مدرسه، كتابخانه و مراكز درماني روي مي‌آورند اما كمتر خير و واقفي پيدا مي‌شود كه در عين نياز و با دست خالي، نسبت به ساخت اين اماكن عمومي ‌موقوفه اقدام كند؛ كاري كه پدر شهيد عبدالمطلب شفيعي سال گذشته انجام داد و مورد تقدير مقام معظم رهبري نيز واقع شد.

محمد شفيعي هرگز نتوانست نبود فرزند شهيدش را در كنار خودش احساس كند و براي جاودانگي نام او در بين مردم به فكر فرورفت و با افراد مختلف ازجمله دوستان اين شهيد بزرگوار كه هر سال ايام نوروز براي تبريك سال نو به خانه اين پدر شهيد مي‌آيند، مشورت كرد و سرانجام به فكر ساختن كتابخانه افتاد.

او مي‌گويد: يك روز حس و حال عجيبي به من دست داد. با خودم فكر كردم زماني كه من و مادر مطلب از دنيا برويم، ديگر كسي از پسرم يادي نخواهد كرد و چكار كنم كه با مرگ ما، دفتر زندگي اين شهيد بسته نشود. با خودم مي‌گفتم تا زماني كه والدين شهدا زنده هستند به آنها سر مي‌زنند و نامي‌ از شهيد برده مي‌شود اما زماني كه آنها فوت كنند، ديگر شهيد به فراموشي سپرده مي‌شود.

و بعد از آن روز همه‌‌چيز عوض مي‌شود؛ «همانجا بود كه دلم شكست و از خدا خواستم هر چند آبرويي در خانه‌اش ندارم اما به آبروي فرزند شهيدم من را در ايجاد يك يادگاري ماندگار براي فرزند شهيدم راهنمايي كند. راهنمايي‌هاي زيادي در اين زمينه شنيدم؛ عده‌اي مي‌گفتند مسجد بساز، عده‌اي مي‌گفتند سقاخانه بساز و پيشنهادهاي ديگري هم مطرح بود. در ايام نوروز بود كه دوستان مطلب كه از اقصي نقاط كشور هر سال به ما سر مي‌زدند به خانه ما آمدند. از آنها خواستم كه در اين زمينه مرا راهنمايي كنند تا اينكه يكي از دوستانش پيشنهاد ساخت كتابخانه را داد و آن را باقيات الصالحات مادام‌العمر دانست.»

محمد شفيعي اضافه مي‌كند: همين پيشنهاد به دلم نشست و انگار بار سنگيني از دوشم برداشته شد. ياد خاطره‌اي افتادم كه در زمان سفر به مشهد همراه با مطلب اتفاق افتاد. او وارد يك كتابفروشي شد و بدون اجازه قرآني را از كتابفروشي برداشت و يادش رفت حساب كند. صاحب مغازه عصباني به‌دنبال مطلب دويد و دعوايش كرد. من از او خواستم كه آرام باشد و بهاي كتاب را به او پرداخت كردم و اين قرآن تا پايان سفر هميشه همراه مطلب بود.

شهيد شفيعي يك كتابخوان حرفه‌اي بوده و هميشه اتاق‌هاي بالايي خانه را براي مطالعه انتخاب مي‌كرده است. پدر براي ساخت كتابخانه، به نهاد كتابخانه‌هاي استان مراجعه مي‌كند كه مي‌گويند بودجه ندارند و اگر خيري پيدا شد، به آنها معرفي خواهند كرد؛ «به دلم نمي‌چسبيد كه در اين كار خير، شريك بگيرم از اين‌رو يا علي گفتم و با دريافت وام با دست خالي موفق به ساخت كتابخانه شدم. البته هنوز طبقه زيرزمين كتابخانه تكميل نشده اما هيچ‌گاه براي تكميل آن از كسي كمك نخواستم و زماني كه مديركل نهاد كتابخانه‌هاي كشور به ديدار من آمد منتظر بود، كه درخواستي را مطرح كنم اما من فقط از آنها خواستم كه نيرويي را براي اداره كتابخانه منصوب كنند».

پدر شهيد شفيعي اضافه مي‌كند: براي تأمين كتاب به اداره ارشاد مراجعه كردم اما زماني كه به خانه برگشتم شنيدم يك اهدا‌كننده كتاب به كتابخانه مراجعه كرده است و قصد دارد 366جلد كتاب اهدا كند.

  • شهيد شفيعي، دغدغه دفاع داشت

همراهان و دوستان دانشگاه و جبهه شهيد عبدالمطلب شفيعي هرگز ياد او را از ياد نبرده‌اند و تا مدت‌ها بعد از شهادت نيز براي وي نامه مي‌نوشتند و در نهايت در پاسخ نامه‌ها از سوي خانواده شهيد، مطلع شدند كه عبدالمطلب به فيض شهادت نايل آمده است.

خصوصيات خوب اخلاقي مطلب باعث شده بود دوستان زيادي را دور خودش داشته باشد به‌طوري كه به گفته «علي درستكار» يكي از هم دانشگاهي‌هاي او در دانشگاه امام صادق(ع) تهران، روحانيت خاص اين شهيد بزرگوار او را براي هميشه در بين دوستانش جاودانه كرده است؛ چرا كه او با دغدغه دفاع از ميهن چشمش را روي ماديات و دنيا بست.

علي درستكار مي‌گويد: مطلب، دانشجويي نجيب، هميشه خندان، آرام و دوست داشتني بود كه با همه دانشجويان دانشگاه مراوده داشت و از نخستين داوطلبان اعزام به جبهه در دوران دفاع‌مقدس بود كه در زمان ثبت نام در دانشگاه، اعلام آمادگي كرد.

اين مجري صداي و سيماي يزد مي‌افزايد: دانشجويان در دوران دفاع‌مقدس به شكل سازمان يافته و يا غيرسازمان يافته در قالب تيپ و لشكر يا به‌صورت شخصي به جبهه‌ها اعزام مي‌شدند و مطلب نيز در يكي از اعزام‌ها همراه دانشجويان، از دانشگاه به جبهه اعزام شد. شهيد شفيعي در زمره دانشجوياني بود كه درس، تحصيل و زندگي را براي عزت و سربلندي ميهن رها كرد و عاقبت به خير شد.

  • رهبري قدرشناس

رهبر معظم انقلاب اسلامي در پي اقدام فرهنگي والدين شهيد مطلب شفيعي در وقف خانه خود به‌عنوان كتابخانه و نامگذاري اين كتابخانه به نام فرزند شهيدشان، از اين حركت فرهنگي قدرداني كرد. اين پيام در پاسخ به نامه درخواست دبيركل نهاد كتابخانه‌هاي عمومي كشور از معظم له براي اعطاي پيامي به‌منظور ماندگاري اين حركت فرهنگي از سوي خانواده شهيد بزرگوار مطلب شفيعي و الگوسازي و تشويق و ترغيب وقف كتابخانه در ميان آحاد جامعه، صادر شد.

در اين پيام آمده است:
بسمه تعالي
به شهيد عزيز درود مي‌فرستم و نيز به اين پدر و مادر صبور و آگاه و پرگذشت. اميد است حسنات و انوار ساطع از فداكاري اين عزيزان و ديگر شهدا و ايثارگران بزرگوار، سرمايه و ذخيره‌اي ماندگار براي كشور و تاريخ ما باشد.

  • ختم قرآن براي مطلب

اولين استاد شهيد عبدالمطلب شفيعي مي‌گويد: اين شهيد، فراگيري قرآن را از سنين كودكي آغاز كرد به‌طوري كه در 6سالگي قادر به خواندن آياتي از قرآن بود و در جلسات ختم زنانه كه در خانه اهالي محل زندگي‌شان برگزار مي‌شد، همراه با مادر حاضر مي‌شد.

«سكين تف» مي‌افزايد: او خواندن قرآن را از ملاي محله ياد گرفته بود اما حضور او در مراسم ختم قرآن، نورانيت و معنويت خاصي را در چهره‌اش ايجاد كرده بود. براي همين بعد از شهادت مطلب، به‌دليل علاقه وي به جلسات ختم قرآن، هر ساله مراسم ختم قرآن در منزل اين شهيد بزرگوار برگزار مي‌شود.

وي از مانوس بودن اين شهيد بزرگوار با قرآن ياد و اضافه مي‌كند: او علاقه زيادي به خواندن قرآن داشت و از هر فرصتي براي خواندن آيات قرآن نزد بزرگ‌ترها و آموزش شيوه‌هاي صحيح خواندن آيات استفاده مي‌كرد.

کد خبر 293191

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha