در اينجا مايلم مصداق ديگري از اين تمايز را مطرح كنم. در هر دو حيطه علوم ديني و دانشگري، تفكر نقش مبنايي دارد و همين است كه گاهي اين دوحيطه معرفت بشري در ايران يكي انگاشته ميشود. اهل سياست هم فكر ميكنند اما هيچگاه سياستمدار را عالم يا دانشگر علم سياست نميدانيم.
تفاوت اين دو در كاربرد مفاهيم كليدي دانشگري به وضوح ديده ميشود. همانگونه كه بعضي متفكرلقبان سنگك و تافتون را فقط نان ميبينند اما مردم به وضوح اين دو را متمايز ميكنند؛ يا بعضي متفكرلقبان ايراني هنوز از حادث يا قديم بودن زمان صحبت ميكنند و استدلالهاي كلامي بر له يا عليه ديگري وارد ميكنند، درحاليكه دانشگر كيهانشناس امروزي براي هر يك مدلي رياضي ارائه ميكند و بهدنبال نتايج رصدي هر كدام است، ميان دانشگري و علم به معني سنتي آن كه متاثر از تعريف ديني است اختلاف بسيار است!
از 2مفهوم گفتمان علم و اجتماع علمي بهنظر ميرسد گفتمان بهطور محدود در ميان اهل حوزه رايج است، اما اجتماع علمي در آن ديده نميشود. در حوزه معمولا اعلم وجود دارد كه در دانشگري مدرن نيست. بهطور مثال در ابتداي دوران قاجار در قرن12(18ميلادي) وحيد بهبهاني اعلم علماي شيعه در نجف بود و فقه مدرن شيعه را بنيان نهاد.
همينطور يك قرن بعد در دوره ناصري شيخ انصاري در نجف اعلم بود. در دورههاي بعدي گاهي چند نفر اعلم محسوب ميشدند. نمونه جالب آن در اواخر دوره ناصري و ابتداي دوره مظفرالدين شاه ديده ميشود كه از يك طرف آخوند خراساني و ميرزاي مازندراني در نجف بودند و شيخ فضلالله نوري در تهران كه هر دو طرف داعيهدار اعلميت بودند. در همه اين بحثها بر حق بودن چه بهطور ضمني و چه بهطور صريح محور استدلال و نتيجهگيري است.
در دانشگري هيچكس نميتواند در موارد شك بگويد چه چيز صحيح و چه غلط است، چه برسد به اينكه از حق و ناحق صحبت بكند. در سال1393 كه عدهاي اعلام كردند امواج گرانشي اوليه را كشف كردهاند بسياري از اين كشف شادماني كردند و با فرض درست بودن آن بهدنبال تأييد مدلهاي تورمي در كيهانشناسي رفتند. عدهاي هم شك كردند و موضوع را آنقدر پيگيري كردند تا معلوم شد گروه پژوهشگران مدعي اشتباهي در محاسبه نقش غبار كيهاني در پردازش اطلاعات كردهاند.
موضوع حل شد و در نتيجه اين گفتمان، اجتماع كيهانشناسان به اين نتيجه رسيد كه امواج ديده نشده است. در اينجا هيچ صحبتي از اعلميت يا ارشديت نبود! همينطور در سال1390 كه ادعا شد سرعت نوترينوها بيشتر از سرعت نور است. درحاليكه عدهاي با پذيرش اين نتيجه بهدنبال نظريهاي بديل براي نسبيت خاص رفتند ديگراني با شك به نتيجه توانستند اثبات كنند دانشگران مدعي نقش اتصالات الكترونيكي را به درستي منظور نكرده بودند پس نتيجه قابل دفاع نبود و به اين ترتيب اجتماع علمي اين نتيجه را نپذيرفت، گرچه مركز تحقيقات سرن كه اين نتيجه را اعلام كرده بود بزرگترين و معتبرترين مركز از نوع خود در دنياست!در دانشگري مرجع اجتماع علمي است نه يك شخص و در اين اجتماع علمي سازوكارهاي نويني حاكم است. درحاليكه اعلميت در علوم ديني گاهي توسط عوام و يا شاگردان تعيين ميشود.
پس از فوت شيخ انصاري در سال 1243(1864ميلادي) كه در نجف مرجعيت تام داشت آقايان ميرزا حبيب رشتي و ميرزا حسن شيرازي در نجف «هر دو مرجع مساوي» از نظر مريدان اعلم بودند. ميرزاي شيرازي به سامرا رفت و بهدنبال او تعدادي از شاگردانش ازجمله ملامحمدكاظم خراساني هم به سامرا مهاجرت كردند. در نتيجه اين استقبال ميرزا نشان داد كه اعلم علماي عتبات است. اين روال در علم نوين و دانشگري جايي ندارد.
يك دانشگر ممكن است بتواند پژوهانههاي قابل توجهي از سازمانهاي دولتي يا خصوصي بگيرد و در نتيجه دانشجويان دكتري و پسادكتري جذب بكند اما اين براي او اعلميت نميآورد همانگونه كه در 2مثال بالا نشان دادم. زماني كه استيون واينبرگ، فيزيكدان مشهور (نه اعلم آنگونه كه بعضي از ما دانشگاهيان گرفتار در مفاهيم منسوخ مايليم او را بدانيم) با يك پيشنهاد مالي عالي از پرينستون به تگزاس رفت اتفاقي بهمعناي مهاجرت بهمنظور اثبات اعلميت نيفتاد و تغييري در اجتماع فيزيكدانان روي نداد!
تا ما دانشگاهيان ايران خودمان اين تمايز را نشناسيم يا به آن بيتوجه باشيم نبايد انتظار داشته باشيم در حل مشكلات كشور موفق باشيم، در توسعه علمي كشور پيشگام باشيم، به مرجعي علمي در كشور تبديل شويم آنگونه كه اجتماع علمي در كشورهاي صنعتي تبديل شده است و نبايد انتظار داشته باشيم كشور براي علم نوين و پژوهش آنگونه هزينه كند كه از يك كشور مدرن انتظار ميرود.
- فيزيكدان، معاون اسبق پژوهشي وزارت علوم ، استاد فيزيك و كيهانشناسي دانشگاه شريف
نظر شما