یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۸
۰ نفر

محمدصادق خسروی علیا: «فقط این را می‌دانم که در آن لحظه که زندگی‌ام به یک تارمو بند بود آن آدمی که داخل کابین خلبان نشسته بود، دیگر من نبودم(!) حس عجیبی بود.

 مهدی براتی-خلبان

از آن بالا وقتي به زمين نگاه مي‌كردم به ساختمان‌ها، خانه‌ها، جاده‌ها، درخت‌ها، تپه‌ها، ماشين‌هاي توي جاده و آدم‌ها خنده‌ام مي‌گرفت! با خودم مي‌گفتم يعني همه‌‌چيز تمام مي‌شود!؟ به همين راحتي به ته خط زندگي رسيده‌ام!؟ اين همه امكانات اين همه بساز و روي هم بچين، شب و روز بدو و حرص بخور، برنامه‌هاي آنچناني بريز و برايش تلاش كن و فكرت را همينطور يكسره درگير كن، همه و همه براي هيچ بود!؟ آن سانحه هوايي و آن نجات معجزه‌آسا، يك تجربه باارزش در زندگي‌ام بود. آنجا و در آن شرايط غيرقابل وصف بود كه از اعماق وجودم درك كردم كه اگر همه‌‌چيزت زمين باشد و همه‌‌چيزت را روي زمين بسازي، جا گذاشتن و دل كندن از آن چقدر سخت و سنگين مي‌شود...» مهدي براتي، خلبان 35ساله با اين توصيف از حس و حال لحظاتي كه قرار بود زندگي‌اش خاتمه پيدا كند، سر كلاف داستان سردرگم سانحه غيرمنتظره‌اي كه درروز 21مرداد‌ماه برايش رخ داد را به‌دست مي‌گيرد و ماجراي هواپيماي فوق سبك دونفره‌اي را كه در حال سوختن است روايت مي‌كند!

از آرامش تا سانحه

ساعت 2/5 بعد از ظهر روز 21مرداد ماه، آسمان گلبهار؛ اوضاع عالي است. مهدي در كنار دوستش كه او هم خلبان است نشسته و هواپيما را هدايت مي‌كند. ساعت 7/5صبح از فرودگاه آزادي آبيك قزوين تيك آف كرده‌اند و بعد از توقف در فرودگاه‌هاي نوشهر، ساري و شاهرود به سمت مشهد در حركت هستند. علي، دوست، همكار و تنها همسفر مهدي است و كمي حالش به‌خاطر سرما‌خوردگي مساعد نيست. مهدي يك‌بار براي سوختگيري و دفعات ديگر به‌خاطر احوال مهدي در اين 3 فرودگاه فرود آمد. آنها راهي مشهد هستند و اين سفر يك سفر شخصي است. مهدي و دوستش هر دو مربي يا همان استاديار خلباني هواپيماي شخصي هستند. مهدي 8سالي مي‌شود كه خلبان است و مربي آموزشي خلباني، علي هم 6سال است كه سابقه كاري همچون مهدي دارد. مقصد نزديك است.evektor (مدل هواپيما) سفيد رنگ مهدي مسير مستقيمي را طي مي‌كند. مهدي زود به زود سر مي‌چرخاند و از اول تا آخر آمپر‌ها و فرامين هواپيما را چك مي‌كند. همه‌‌چيز رو به راه است. هر دو در كابين خلبان در سكوت آرامش‌بخشي فرو رفته‌اند و به پيمايش آسمان خيره شده‌اند. علي كه سرما خورده، اما در آرامش مطلق، مشام مهدي را بوي غريبي آزار مي‌دهد؛ بوي سوختگي مهدي را خيلي در شك باقي نمي‌گذارد چندثانيه بعد دود وارد فضاي كابين خلبان ‌شده و همه‌‌چيز روشن مي‌شود. علي هم متوجه مي‌شود كه بيرون از كابين خبرهايي است. مهدي بلافاصله با برج مراقبت تهران تماس مي‌گيرد و اعلام وضعيت اضطراري براي فرود آمدن مي‌كند. مهدي و علي مي‌دانند كه چنددقيقه بيشتر فرصت ندارند. فاصله زيادي تا فرودگاه بعدي است. برج مراقبت به آنها اعلام مي‌كند كه در نخستين مكاني كه امكان نشستن دارند فرود بيايند. مهدي و علي در اين حين چشم‌شان به جاده آسفالتي مي‌افتد كه درست زير پاي‌شان است. جاده تقريبا خلوت و مستقيمي كه مانند باند فرودگاه مناسب فرود آمدن است. اما خيلي زود از جاده چشم مي‌پوشند. مهدي مي‌گويد: «جاده خلوت بود اما احتمال داديم كه با فرود آمدن در آن جاده، ناخواسته اتفاق ناگواري براي كساني كه اطراف آن هستند پيش‌ بيايد، به همين‌خاطر فكر فرود در آن جاده را زود از ذهن‌مان پاك كرديم». با حذف بهترين و درواقع تنهاترين گزينه فرود، تنها يك انتخاب ديگر براي مهدي باقي مي‌ماند؛ اينكه در جاده خاكي‌اي كه به بيابان ختم مي‌شد فرود آيند؛ «فرود آمدن در يك جاده خاكي، آن‌هم با سرعت غيرقابل كنترلي كه ما داشتيم(150كيلومتر در ساعت) احتمال يك فرود موفق را به صفر مي‌رساند اما چاره‌اي نبود. از همان موقعي كه بوي سوختگي را احساس كردم موتور هواپيما را خاموش و برق هواپيما را قطع كردم. شير بنزين را هم بستم. اما با وجود اين مي‌دانستم كه موتور آتش گرفته و شعله‌ها پيشروي مي‌كنند. آماده فرود اضطراري شديم.» هواپيما روي باند خاكي سايه انداخت و آرام آرام چرخ‌هاي آن سنگريزه‌هاي جاده را لمس كردند. وقتي وزن هواپيما كاملا روي جاده خاكي افتاد كابين هواپيما داشت از جا كنده مي‌شد؛ «سرعت زياد و دست‌انداز‌هاي جاده باعث شد تا 2بار از جاده خارج شويم! اما اين خواست خدا بود كه دوباره وارد باند خاكي شويم.»

روي باند خاكي، كابين خلبان از دود پر شده و امكان نفس كشيدن نيست. مهدي درحالي‌كه بيش از 100كيلومتر سرعت دارد به ناچار در كابين را باز مي‌كند تا بتوانند نفس بكشند. پرنده آهني همچنان در حال حركت است و آتش هم شعله‌ور شده. بعد از 3دقيقه هواپيماي در حال آتش متوقف مي‌شود و مهدي و علي كابين خلبان را به سرعت ترك مي‌كنند؛ «موبايل، دستگاه پيجر و كپسول آتش‌نشاني را از كابين خلبان بيرون آوردم. كمي نزديك شدم تا هواپيما را خاموش كنم اما تلاشم بي‌فايده بود و خطرناك. از هواپيما دور شدم و بعد از چند ثانيه منفجر شد!»

اين سانحه هوايي براي ما در حد همين چند سطر و همين چندثانيه است اما براي مهدي و علي اين چند ثانيه از تمام سال‌هاي زندگي‌شان طولاني‌تر بود و در همين چندثانيه بزرگ‌ترين تجربه در زندگي را كسب كردند.

  • وقتي هواپيما در آسمان داشت مي‌سوخت به چه چيزي فكر مي‌كردي؟

اولش هر كاري كه از نظر فني و تخصصي از دستم بر مي‌آمد انجام دادم اما بعد از آن به همه‌‌چيز فكر مي‌كردم؛ به‌خودم، خانواده‌ام، به زندگي و با حسرت به زمين نگاه مي‌كردم و مي‌دانستم كه ديگر به پايان خط زندگي رسيده‌ام و بايد با زمين و همه وابستگي‌هايي كه در آن جا مي‌گذارم خداحافظي كنم.

  • اين حادثه از ابتدا تا پايان چنددقيقه طول كشيد؟

كلا شايد 5دقيقه. اما براي ما هزار سال گذشت.

  • دستپاچه و وحشت زده بوديد؟

دستپاچه كه نه. به هر حال آدم تا لحظه آخر، اميد به زنده ماندن دارد و تلاش مي‌كند اما ترسي غريب و حسرتي عميق را حس مي‌كردم.

  • ترس و حسرت از چه؟

ترس از اينكه با دست خالي دارم از دنيا مي‌روم. ترس از تنهايي، ترس از نبودن، ترس از بعد از ترك دنيا.
حسرتم از همه بيشتر بود. حسرت از فردايي كه من‌در آن نيستم، حسرت از كارهايي كه بايد بيشتر به آن مي‌پرداختم و نپرداختم. حسرت غصه‌هايي كه بيهوده خوردم و غصه‌هايي كه بايد مي‌خوردم و نخوردم. حسرت فكر و خيال‌ها كه آنقدر بسط و گسترش‌اش داده بودم و خودم را درگير آنها كرده بودم كه انگار قرار بود تا ابد در دنيا بمانم. حسرت از استرس‌ها و حرص‌هايي كه بيهوده مي‌خوردم. حسرت از عمر كه تلف كردم و حسرت از غرق شدن در دنيايي كه به آن تعلق نداشتم. آن بالا، زماني كه داشتم با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كردم به اين فكر مي‌كردم كه چقدر مي‌توانستم بهتر زندگي كنم، كمتر غصه بخورم و بيشتر محبت كنم. چقدر مي‌توانستم راحت و با آرامش زندگي كنم، با خودم مي‌گفتم واقعا چقدر مي‌شد آسان زندگي كرد و من اين مقوله را چقدر سخت و پيچيده كرده بودم.

  • وقتي از حادثه جان سالم به در برديد چه احساسي داشتيد؟

برايم يك شوك لذت‌بخش بود. ما به طرز معجزه آسايي از آن مهلكه شعله‌ور جان سالم به در برديم. اين خواست خدا بود كه به ما يك‌بار ديگر فرصت زندگي داده شود.

  • الان چند روزي از آن سانحه خطرناك هوايي مي‌گذرد. بعد از رهايي از مرگ، دنيا و زندگي را چطور مي‌بينيد؟

طوري مي‌بينم كه هر آن امكان دارد آن را ديگر نبينيم! اين ميز و صندلي اين اتاق مصاحبه، شما و همه اين ساختمان و اين هستي را هر آن امكان دارد نبينم‌شان و برايم همه‌‌چيز تمام شود. مثل يك حباب كه هر آن ممكن است بتركد و محو شود. باور كنيد همين‌طور است اين كره خاكي با اين بزرگي و عظمت براي ما مثل يك حباب است. تا به حال فكرش را كرده‌ايد اگر اين حباب بزرگ با همه متعلقاتش از آدم‌ها، نباتات و حيوانات گرفته تا اجسام و... بتركد و محو شود چه خواهيد كرد!؟

  • به شما فرصت دوباره‌اي براي زندگي عطا شد. از اين به بعد چطور زندگي مي‌كنيد؟

خيلي از برنامه هايم را كنسل مي‌كنم؛ برنامه‌هايي كه به‌نظرم فرصت زندگي كردن را از من مي‌گيرند. طوري براي زندگي‌ام برنامه‌ريزي مي‌كنم كه انگار هميشه وقت تنگ است. حسرت و غصه كمتري مي‌خورم. به اندازه و درخور براي دنيا تلاش مي‌كنم. با خانواده‌ام بيشتر وقت مي‌گذرانم و بيشتر سراغ پدر و مادرم مي‌روم. براي آدم‌هاي اطرافم بيشتر وقت مي‌گذارم. سعي مي‌كنم تا مي‌توانم خوشحال باشم و بقيه را هم خوشحال كنم. خانه دلم را يك خانه تكاني درست و حسابي مي‌كنم و طوري زندگي مي‌كنم كه وقتي حباب بزرگ تركيد من هم نتركم.(خنده)

  • از پرواز دوباره وحشت داريد؟

نه. فرداي آن شب راس ساعت 11شب پرواز داشتم. از مشهد به سمت تهران. مي‌خواستم برگردم به خانه، پيش خانواده‌ام. نمي‌دانيد چقدر براي ديدن دوباره آنها بي‌تابي مي‌كردم.

  • هدايت اين پرواز را خودتان به‌عهده داريد؟

نه، من در اين پرواز مسافر بودم. با هواپيماي مسافربري برمي‌گشتم. اما اگر خلبان اين پرواز هم خودم بودم باز هم با كمال ميل فرامين پرواز را به‌دست مي‌گرفتم.

  • از اينكه دوباره دچار سانحه هوايي شويد نمي‌ترسيد؟

سانحه كه فقط مربوط به آسمان نيست و فقط در آسمان اتفاق نمي‌افتد. روزانه روي همين كره خاكي هزاران نفر مي‌ميرند و هزاران نفر به دنيا مي‌آيند. اگر قرار باشد زندگي‌مان به پايان برسد سانحه مرگ در بستر خواب هم به سراغ آدم مي‌آيد. نه، پرواز دوباره برايم ترسي ندارد. از پرواز نمي‌ترسم، بيشتر از اين مي‌ترسم كه فراموش كنم و قدر فرصت دوباره‌اي كه به من داده شده را ندانم. از اين مي‌ترسم كه دوباره به اين حباب بزرگ، زيبا و فريبنده عادت كنم و يادم برود كه همه‌مان در اين كائنات در حباب شكننده و ناپايدار چندصباحي پرواز كوتاهي را تجربه مي‌كنيم و بعد در سراي باقي و اصلي فرود خواهيم آمد. اميدوارم كه همه آدم‌ها روز‌هاي خوبي داشته باشند و عاقبت به‌خير شوند.

کد خبر 305458

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha