سه‌شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۳
۰ نفر

زهرا صالحی‌زاده: در گلدشت، همه خانم حکیمی را می‌شناسند. گلدشت روستایی در اطراف شهرستان رودسر است که فعالیت اکثر مردمش کشاورزی است. اما زهره حکیمی تصمیم گرفت فعالیتی را در زادگاهش شروع کند که کمتر کسی فکر می‌کرد موفق شود.

تنها پناهم خدابود

 او نخستين كارگاه سبزي خردكني را در گلدشت راه‌اندازي كرد و الان براي 20نفر به‌صورت مستقيم و 100نفر به‌صورت غيرمستقيم شغل ايجاد كرده است. با اين بانوي كارآفرين در محل كارگاهش به گفت‌وگو نشستيم تا از پستي و بلندي‌هاي زندگي‌اش بگويد؛ از روزهايي كه در باغات و مزارع كارگري مي‌كرد تا روزهايي كه به‌عنوان يك زن موفق، يك شغل خانگي بزرگ راه‌اندازي كرد. اين گفت‌وگو را تا انتها كه بخوانيد نكته‌هاي ريز و درشت زيادي كشف خواهيد كرد.

  • چه شد كه تصميم گرفتيد اين كارگاه را راه‌اندازي كنيد؟

اوايل دهه80 اتفاقاتي در زندگي‌ام پيش آمد كه به نوعي باعث شد من سرپرست خانواده باشم. آن موقع كار زياد نبود. روزهاي اول كارگري مي‌كردم. بعد به ذهنم زد بروم مدرك آرايشگري بگيرم كه حداقل بتوانم در مغازه‌اي كار كنم. بعد از اينكه مدرك را گرفتم چون يكي از آشناهاي ما هم در اين كار بود اصلا نتوانستم با خودم كنار بيايم كه آرايشگاه بزنم تا خداي نكرده كار و كاسبي آن بنده‌خدا كم شود و باعث شوم روزي‌اش از بين برود. در همين گيرودار بود كه خواهرم گفت تعدادي از خانم‌ها در رودسر دارند سبزي پاك مي‌كنند. به بهانه اينكه مشتري هستم رفتم به كارگاهشان سر زدم. ديدم تعداد زيادي خانم در محوطه‌اي جمع شده‌اند و سبزي پاك مي‌كنند و پيازداغ درست مي‌كنند و ترشي درست مي‌كنند. در مدتي كه آنجا حضور داشتم از خانم‌ها سؤال‌هايي كردم. مثلا پرسيدم كه دستگاه‌ها را از كجا خريده‌اند و شرايط كارشان چطور است. تقريبا در همان مرحله اول توانستم آشنايي خوبي با كارشان پيدا كنم. بعد از آن تصميم گرفتم كه من هم در روستايمان(گلدشت) همين كار را راه‌اندازي كنم. براي همين از طريق يكي از آشناها رفتم يك دستگاه 3كيلويي سبزي‌خردكني گرفتم و رفتم روستايمان.

  • از اينكه بالاخره مي‌خواستيد يك كار خوب راه‌اندازي كنيد خوشحال بوديد؟

نه. همان روزي كه دستگاه را خريدم همه‌اش توي ماشين داشتم گريه مي‌كردم. خب پول نداشتم و رفته بودم 120هزار تومان پول دستگاهي را داده بودم كه اصلا نمي‌دانستم مي‌توانم با آن كار كنم يا نه. مدام خودم را سركوفت مي‌زدم و هي پشيمان مي‌شدم كه دستگاه را برگردانم به فروشنده و پولش را بگيرم.

  • آن موقع 120هزار تومان پول زيادي بود؛ از كجا آورديد؟

پولش را از همان روزهايي كه در مزرعه و باغات كارگري مي‌كردم جمع كرده بودم. پس‌انداز آن روزهايم بود كه كنار گذاشته بودم براي روز مبادا.

  • خب دستگاه را خريديد و برديد خانه‌تان. بعد از آن‌چه اتفاقي افتاد؟

در خانه پدري‌ام اتاق كوچكي داشتيم كه تقريبا خالي بود. از پدرم خواهش كردم اجازه بدهد در آن اتاق خالي اين دستگاه را بگذارم و كار كنم. پدرم موافقت كرد. اما تقريبا هيچ‌كس اميدي نداشت كه من موفق شوم. بعد از انجام دادن كارهاي مقدماتي قرار شد به دوستان و آشناها بگوييم كه اگر سبزي، پياز يا چيزي دارند كه بايد پاك شود يا سرخ شود و يا آماده‌سازي‌ لازم دارد بدهند تا من كارم را شروع كنم. اوايل خيلي خجالت مي‌كشيدم. يكي سبزي آورد درست كردم. يكي چند كيلو پياز آورد سرخ كردم. يكي ترشي يا رب گوجه و انار مي‌خواست برايش آماده كردم تا اينكه كم‌كم 5تا مشتري شد 6 تا، 6 تا شد 10تا. بعد ديدم جاي من كوچك است و گاز مستقل مي‌خواهم و تشت بزرگ بايد بخرم و.... از همان روز اول هم همه‌اش توي فكرم اين بود آن جايي كه من روز اول رفتم ديدم دستگاهش بزرگ‌تر از دستگاه من بود. بالاخره بعد از مدتي كار كردن رفتم يك دستگاه 5كيلويي خريدم. پدرم انباري بزرگي داشت و وسيله‌هاي جديد را گذاشتم آنجا. نزديك يك‌سال و نيم خودم به تنهايي و بكوب كار كردم. گاهي تا 3شب حتي تا اذان صبح كار مي‌كردم. نماز مي‌خواندم و مي‌خوابيدم و بعد دوباره شروع به‌كار مي‌كردم. گاهي 16-15ساعت مداوم كار مي‌كردم. ضمن اينكه به كارهاي خانه و تحصيل بچه‌ها هم مي‌رسيدم.

  • از كي فهميديد كه ديگر كارتان گرفته و نگراني‌هايتان رفع شد؟

راستش نمي‌دانم از كي و چرا اينطوري شد (مي‌خندد). چون مدام مشغول كار بودم اصلا ذهنم به اين سمت نمي‌رفت كه مشتري‌هايم را بشمارم يا بدانم كه كارم رشد كرده است يا نه ولي از يك جايي ديدم مشتري‌ها خيلي زيادشده‌اند و ديگر يك دستگاه جواب نمي‌دهد. رفتم از همان مغازه‌اي كه دستگاه اولم را خريده بودم يكي ديگر هم خريدم، چند‌ماه بعد يكي ديگر و بعد از مدتي يكي ديگر.

  • بعد از اينكه كارتان گرفت چند نفر را به‌كار گرفتيد؟

آن اوايل با يك نفر شروع كردم بعد شدند 3 نفر و الان حدود 20نفر خانم در كنار من دارند كار مي‌كنند.

  • واكنش اهالي محل به فعاليت شما چطور بود؟

بعضي‌ها كمك مي‌كردند و بعضي‌ها هم سنگ مي‌انداختند جلوي پايم.

  • چرا اذيت مي‌كردند؟

فكر مي‌كردند من دارم از برق آنها استفاده مي‌كنم يا مشكلات تردد برايشان ايجاد مي‌كنم؛ بنابراين تصميم گرفتم يك جاي بزرگ‌تر و دور از همسايه‌ها كار كنم آمدم يك جاي علي حده‌اي از روستا خريدم كه همين جاي الانم است و دوباره شروع به‌كار كردم تا ناخواسته مزاحمتي براي كسي ايجاد نكرده باشم.

  • چطور هم كار مي‌كرديد و هم به كارهاي شخصي و زندگي‌تان مي‌رسيديد؟

خب اين قدرتي بود كه خدا به من داده بود. راستش الان كه فكر مي‌كنم مي‌بينم نيم‌ساعت پشت سر هم نمي‌توانم يك جا بنشينم اما آن موقع نمي‌دانم اين همه انرژي را از كجا مي‌آوردم. شايد باور نكنيد اما در بين اين همه كار هم براي خودم و فرزندانم خانه مي‌ساختم، هم به درس و مشقشان مي‌رسيدم هم كارهاي نظافت خانه را انجام مي‌دادم و آشپزي هم مي‌كردم.

  • چند تا فرزند داريد؟

دو تا پسر دارم؛ پسر بزرگم فوق‌ليسانس فيزيك جامدات گرفته و پسر كوچكم هم دانشجوي كارشناسي صنايع غذايي است.

  • چه شد كه تصميم گرفتيد فقط از خانم‌ها در كارگاهتان استفاده كنيد؟

خب خانم‌ها تميزتركار مي‌كنند و كار كردن با آنها راحت‌تر است.

  • الان كه كارتان گرفته با كجاها كار مي‌كنيد؟

الان من تقريبا از همه جاي ايران مشتري دارم؛ از اصفهان، شيراز، مازندران، تهران. در كرج هم شعبه داريم. هفته‌اي 200 كيلو قرمه سبزي و 100كيلو محصولات ديگر فقط به شعبه كرج‌مان مي‌دهيم.

  • محصولاتي كه شما توليد مي‌كنيد نياز به مراقبت دارد تا بدون ايراد به‌دست مشتري برسد. چطور اين كار را انجام مي‌دهيد؟

باورش سخت است اما ما قرمه‌سبزي‌اي را كه اينجا توليد مي‌كنيم بدون اينكه يخ‌اش باز شود در اصفهان به‌دست مشتري مي‌رسانيم. ما بسته‌بندي‌هاي مخصوص خودمان را داريم و كاري مي‌كنيم كه بارمان بدون معطلي به‌دست مشتري برسد.

  • مشتري‌ها از كارتان راضي هستند؟

رضايت اول رضايت خداوند است و خدا را شكر مشتري‌هايي دارم كه با هم دوست هستيم. من هم چيزي كه برايشان توليد مي‌كنم انگار براي خانواده خودم درست مي‌كنم. روزهايي هست كه مشتري‌ها اين همه راه را مي‌آيند تا فقط من را ببينند. ساعت‌ها مي‌نشينيم با هم حرف مي‌زنيم.

  • واكنش اطرافيان به فعاليت‌هاي شما چه بود؟ مثلا خواهر و برادرهايتان چه مي‌گفتند؟

برادر بزرگم هميشه تشويقم مي‌كرد. الان هم مي‌گويد موفقيت من به‌خاطر اين است كه حلال و حرام سرم مي‌شود. خواهر‌ها و برادرهايم هميشه به من روحيه مي‌دادند و نگذاشتند دلم در راهي كه مي‌رفتم خالي شود. اين خيلي كمك بزرگي به من بود.

  • الان كه به اينجا رسيده‌ايد و بزرگ‌ترين كارگاه روستايتان را داريد، چه چيزي برايتان مهم است؟

مهم‌ترين چيز براي من رضايت خداوند و مشتريانم و آنهايي كه پيش من كار مي‌كنند، است. هميشه به آنهايي كه پيش من كار مي‌كنند مي‌گويم «سعي كنيد كارتان را تميز انجام دهيد.» وقتي آدم كارش درست باشد روحيه‌اش بيشتر مي‌شود. من وقتي ميدان ميوه و تره‌بار مي‌روم همه فروشنده‌ها مي‌دانند كه محصول بي‌كيفيت نبايد به من بدهند. من امروز بخواهم هر رب گوجه‌اي از هر كسي بخرم مي‌توانم درخواست نصف مشتريانم را در يك روز جواب بدهم اما اين كار را نمي‌كنم. مي‌روم گوجه خوب مي‌خرم بعد خودم رب درست مي‌كنم. خدا شاهد است يك‌بار هم نشده كه فكرش را هم بكنم كه محصول بي‌كيفيت قاطي توليداتم بكنم. به غيراز اين من هرگز به نيروهايم نمي‌گويم كارگر! آنها جزو خانواده من هستند. آنها اينجا آمده‌اند كه در جايي امن، روزي حلال ببرند. سعي مي‌كنم امنيت روحي و مالي‌شان را تأمين كنم. ولي از آنها انتظار دارم كاري كه انجام مي‌دهند درست باشد تا مشتري به من بگويد «دستت درد نكند.» تا برود و دعايم كند. اينها چيزهايي است كه هميشه براي من مهم بوده.

  • فكر مي‌كنيد چه اتفاقي در زندگي‌تان افتاد كه توانستيد تا اين اندازه موفق شويد و به‌عنوان كارآفرين رشد كنيد؟

روزهايي در زندگي من بود كه مي‌گفتم بچه‌ها كه بزرگ شوند و بروند سر كار، من هم فعاليتم را تعطيل مي‌كنم. چون فكر نمي‌كردم اين قدر بگيرد. گاهي ساعت‌‌ها اشك مي‌ريختم و مي‌گفتم اين چقدر كار بدي است كه من شروع كردم. اما با همه اينها توكلم به خدا بود. الان هم بعد از اين مرحله به تنها چيزي كه مي‌رسم منتي است كه خداوند بر سر من گذاشته و دست من را گرفته است. از نظر من خدا خودش همه اين كارها را انجام داده است. چون من به‌خودي خودم قدرتي نداشتم. يك زن تنها بودم و تنها پناهم خدا بود. واقعا توكل بر خدا معجزه‌اي است كه من به آن رسيده‌ام و مي‌دانم هر كسي هم به خدا توكل كند گره كارهايش باز مي‌شود.

  • اين حرف شما واقعا جالب است چون خيلي‌‌ها مي‌گويند كار نيست و مي‌نشينند در خانه تا يكي برايشان كار پيدا كند بعد فعاليتشان را شروع كنند.

اين واقعا فرهنگ غلطي است كه بعضي از ما داريم. من الان رنج مي‌برم وقتي مي‌بينم باغي كه اينجا هست مي‌گويند كسي پي‌اش نمي‌رود تا آبادش كند و كار توليد كند. بعد هم مي‌گويند كار نيست. الان من واقعا در اين سن ذهنم براي كارهاي ديگر آماده است و مي‌خواهم كارهاي ديگري هم انجام بدهم. مثلا زميني كه همين نزديكي هست را بخرم و توليدي سبزي راه بيندازم آن وقت به يك نفر هم بگويم بيا اين هم كار. به‌نظر من براي كار آدم بايد تلاش كند. همين دوستاني كه الان پيش من كار مي‌كنند گاهي مي‌خواهند زودتر بروند من هم به آنها مي‌گويم من تا 3صبح كار كردم تا اين شدم. شما كه نداريد كار كنيد تا ياد بگيريد.

  • الان در گلدشت به غيراز شما افراد ديگري هم سبزي پاك كني راه انداخته‌اند؟

بله اينها همه‌شان شاگردهاي من بودند كه الان خدا را شكر براي خودشان كاسبي راه انداخته‌اند. تعدادشان هم حدود 12نفر است.

  • داستان خانه‌هايي كه ساختم

قهرمان داستان ما دستي‌هم در كارهاي خيرخواهانه هم دارد
زهره حكيمي اين روزها در فعاليت‌هاي خيرخواهانه هم فعال است و مي‌خواهد بخشي از مشكلات نيازمندان را حل كند.

  • يكي از اهالي مي‌گفت شما دست خير هم داريد و به مردم كمك مي‌كنيد. اين كار را تا چه حد انجام مي‌دهيد؟

فعلا وسعت زيادي ندارد. در حد اينكه از افرادي كه پيش من كار مي‌كنند اگر يكي عروسي كند يا دخترش يا پسرش را بخواهد عروس يا داماد كند و يا يكي بخواهد خانه‌اي بسازد تا حدي كه از دستم بربيايد كمكش مي‌كنم.

  • مثل اينكه با كميته امداد امام‌خميني (ره) هم همكاري داريد؟

بله، خدا كمك كرد و از طريق كميته امداد براي يكي خانه درست كرديم كه الان رفته و در خانه‌اش نشسته است. براي يكي ديگر دارم خانه‌اي مي‌سازم كه آن هم كارهايش در حال انجام است.

  • شما كه اين قدر با زحمت پول درآورده‌ايد چرا اينطوري پول‌هايتان را خرج مي‌كنيد؟

ببينيد من اين پول را نداشتم. هيچ‌چيز نداشتم. اگر روزي به‌دست من رسيده خدا رسانده است. براي همين از همان اول نيت كرده بودم كاري كه دست تنها شروع كردم اگر به جايي برسد من هم شروع كنم به دستگيري ديگران و كمك حال 6-5 نفر باشم تا مشكلي از مشكلاتشان حل شود. الان در كارگاه من خانمي هست كه فوق ديپلم دارد يكي ديگر ليسانسيه است و... اينها همه به اينجا پناه آورده‌اند. دوران من چنين كاري نبود. من كار مزرعه و باغ بلد نبودم اما مجبور بودم انجام دهم. براي همين الان دوست دارم كمك كنم. به بي‌سرپرست‌ها به بي‌خانمان‌ها و.... اين آرزوي من است.

  • به نام ما اما به نفع همه مردم روستا

پسر بزرگ خانم حكيمي از روزهايي مي‌گويد كه مادرش تصميم گرفت كسب و كار بزرگي را شروع كند

صادق عليزاده، بزرگ‌ترين پسر خانم حكيمي است كه حالا مدرك كارشناسي‌ارشد فيزيك جامداتش را گرفته و در دانشگاه رامسر تدريس مي‌كند. او و همسرش هر روز به كارگاه مادر مي‌آيند و كارهاي مختلف اداري و حسابداري‌اش را انجام مي‌دهند.

  • از كي متوجه شديد كه فعاليت‌هاي مادرتان خيلي زيادشده است؟

من سال اول دانشگاه بودم. حدود 19سال داشتم و در دانشگاه دامغان درس مي‌خواندم كه متوجه شدم مادرم چنين كاري را شروع كرده است.

  • شما به مادرتان كمك هم مي‌كرديد؟

تنها چيزي كه مادرم از من مي‌خواست درس خواندن بود. اما بعد از پايان درس‌هايم و در اين چند سال در كارهاي مديريتي و اداري به مادرم كمك مي‌كردم؛كارهايي مثل پرداخت ماليات، توزيع محصولات، پيگيري محصولات و... .

  • مثل اينكه فعاليت شما باعث شده كسب و كار روستايي‌ها هم رونق بگيرد؟

درست است. از روزي كه كار مادرم گرفته خيلي از مردم گلدشت به كاشت سبزي و محصولات محلي رغبت پيدا كرده‌اند چون حدود 30درصد محصولاتي كه ما مي‌خريم از اهالي روستاي خودمان است. ضمن اينكه به غيراز اينها برخي از محلي‌ها مرغ و خروس ارگانيك مي‌آورند اينجا كه ما برايشان بفروشيم و همين باعث شده تا همه اميدواري‌شان به‌كار و كاسبي بيشتر شود. در حقيقت اينجا يك نفر مدير دارد كه مادرم است اما منافع همه مردم روستاي گلدشت اينجا تأمين مي‌شود.

  • فكر مي‌كرديد مادرتان تا اين حد موفق شود؟

مادرم براي حل مشكلات اقتصادي زندگي‌اش اين كار را شروع كرد و خدا هم به دل و نيت نگاه مي‌كند. ما در روايت داريم هر كسي براي تأمين معاش حلال خانواده‌اش قدمي بردارد مانند مجاهد في‌سبيل‌الله است. يعني اين‌قدر اين كار ارزش دارد. طبيعتا خدا هم كمك مي‌كند و من مي‌دانستم مادرم موفق مي‌شود و روزهايي پيش آمد كه احساس كردم در اين كار پيشرفت هست.

  • الان تعداد زيادي از اهالي روستا فعاليت شما را تقليد كرده‌اند.

بله متأسفانه تا كاري مي‌گيرد مردم مي‌خواهند دقيقا همان كار را همانجا و بدون هيچ تنوع ديگري شروع كنند كه متأسفانه كار خوبي نيست. يعني هيچ مزيتي ايجاد نمي‌كنند كه مشتري‌ها پيش آنها بروند و فقط مي‌خواهند همين كار را شبيه‌سازي‌ كنند. البته تعدادي هم بعد از چند وقت كه ديدند مشتري ندارند اين كار را كنار گذاشتند و رفتند سراغ كاسبي ديگر.

  • براي توسعه كارتان برنامه‌ريزي هم كرده‌ايد؟

برنامه داريم اما مشكلاتي هم هست كه بايد حل شود. مثلا اينكه اينجا جزو كار مشاغل خانگي به‌حساب مي‌آيد و معاونت غذا و داروي وزارت بهداشت اجازه برچسب زدن براي مشاغل خانگي نمي‌دهد. مي‌گويد محصولات خوراكي در قالب مشاغل خانگي هر جا كه توليد مي‌شود همان جا هم بايد مصرف شود. الان بزرگ‌‌ترين مشكل ما فاصله بين محل توليد و فروش است. براي همين مي‌خواهيم يك سيلو درست كنيم تا همين كارها را در قالب صنعتي توليد كنيم. آن وقت مي‌توانيم ليبل بزنيم و در سطح وسيع عرضه كنيم.

کد خبر 338408

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha