شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۱۷
۰ نفر

همشهری دو - زهرا تالانی: حرف که می‌زند نگاهش پس‌پس می‌رود و عقب‌نشینی می‌کند. خط‌های نازکی گوشه چشم‌ها و لب‌هایش در کمین جوانی نشسته است.

شاید درمان را  نیمه‌کاره رها کنم

 غم خفته در نگاهش پس‌زمينه قصه‌اي است كه از زندگي مي‌گويد. 24سال دارد اما از 15سالگي مسئوليت مادر، پدر و 2برادرش با او بوده است. حالا هم از روستايشان تك و تنها، چندروزي آمده تهران تا مادرش را درمان كند اما دلش پيش پدر بيمار و 2 برادر كوچكش است. مريم از آن آدم‌هايي نيست كه وقتي ازشان مي‌پرسي چه خبر، حاضرند از سير تا پياز همه چيز را تعريف كنند. اما حالا فرق مي‌كند؛ او دوست دارد تعريف كند كه چه بر سرش آمده؛ گويي با اين حرف‌زدن‌ها سبك مي‌شود.

9سال پيش مادر مريم، وقتي هنوز 40سالش هم نشده بود، سكته مغزي كرد و از آن زمان تا‌كنون تمام بار زندگي بر دوش او كه بزرگ‌ترين فرزند خانه است افتاده. او مي‌گويد: «از وقتي يادم هست در خانه ما يك نفر بيمار بود. وقتي خيلي كوچك بودم پدرم مريض و ازكارافتاده شد و مادرم با كارگري خرج زندگي‌مان را تأمين مي‌كرد، بعد هم كه به‌خاطر فشارهاي زياد زندگي، مادرم سكته مغزي كرد و ديگر نتوانست كار كند و زندگي ما فلج شد».

  • آن صبح لعنتي

زندگي آنها با هر سختي‌اي كه بود مي‌گذشت، مادر كار مي‌كرد و هرچند درآمدش كم بود اما مخارج زندگي را مي‌داد تا اينكه ديگر او هم نتوانست و يك روز صبح كه تازه از خواب بيدار شده بود سكته مغزي به سراغش آمد و او را خانه‌نشين كرد. حالا مريم مادرش را براي درمان به تهران آورده و اين روزها در اتاقكي كه در حياط بيمارستان به شهرستاني‌ها اجاره مي‌دهند سكونت دارد اما هنوز نتوانسته اجاره اتاق را بدهد، براي همين بايد شب‌ها يواشكي به اتاق بازگردد و صبح زود بزند بيرون تا صاحبخانه او را نبيند و فعلا پولش را مطالبه نكند.

او در مورد بيماري مادرش مي‌گويد: «بعد از سكته، هرچند وقت يك‌بار سرش بي‌حس مي‌شود و نمي‌تواند تكان دهد. دكترها مي‌گويند كه چند رگش گرفته و بايد آنژيو شود. ‌ام‌آر‌آي هم كرديم، همين را نشان مي‌دهد اما پولي براي اين كار نداريم». مريم بغضش را مي‌خورد و مي‌گويد: «هزينه‌هاي درمان مامان با بيمه روستايي بسيار بالاست، براي همين ممكن است درمان را نيمه كاره رها كنيم و به روستا بازگرديم».

خودش هم چندان حال خوشي ندارد و مي‌گويد: «اگر مي‌توانستم من هم بيمارستان مي‌خوابيدم تا استراحتي كنم چون واقعا خسته و رنجور هستم و به يك استراحت طولاني نياز دارم».

  • كار با مواد شوينده

روزهايي كه هم‌سن و سال‌هاي مريم پشت ميز و نيمكت بودند و در حياط مدرسه شيطنت مي‌كردند، او در خانه مردم كار مي‌كرد تا هزينه تحصيل 2برادرش را بدهد. دستان پر از چروك و زخمي‌اش به سن شناسنامه‌اي‌اش نمي‌خورد. وقتي مدارك پزشكي مادرش را نشانم مي‌دهد، دستان زخمي‌اش را زير چادرش پنهان مي‌كند و با خجالت مي‌گويد: «از بس با مواد شوينده كار كرده‌ام، ناخن‌هايم خودبه‌خود مي‌افتد، دكتر اينجا مي‌گويد نبايد از وايتكس استفاده كنم».

  • خجالت از خريد

مريم از روزهايي مي‌گويد كه براي خريدن 3هزار تومان گوشت بايد ساعت‌ها بيرون مغازه قصابي صبر كند تا كسي نباشد و بتواند راحت و بدون خجالت خريد كند. حالا 2برادرش را با پدر بيمارش تنها گذاشته و نمي‌داند كه اين روزها آنها چكار مي‌كنند.

با گفتن اين جملات نگاهش را از من مي‌دزدد و به دور دست‌ها نگاه مي‌كند. بعد از يك سكوت طولاني ادامه مي‌دهد: «سن و سال كمي دارم اما به اندازه يك زن 60ساله سختي و مصيبت ديده‌ام. اصلا يادم نمي‌آيد آخرين باري كه يك لباس نو پوشيدم چند سال پيش بود. همه زندگي من شده خانواده‌ام و خدا كند بتوانم مشكلات را حل كنم تا حداقل برادرهايم درس بخوانند».

  • آرزوي سلامتي

مريم چشم مي‌چرخاند و از نيمكت بلند مي‌شود. بايد برود، مادرش تنها مانده و نگران اوست. از آرزوهايش مي‌پرسم. مي‌گويد: «سلامتي مادر و پدرم، نخستين و آخرين آرزوي من است چون اگر آنها سالم باشند من هم مي‌توانم ازدواج كنم و مثل همه دخترهاي هم‌سن و سالم براي خودم زندگي داشته باشم». او چادرش را مرتب و كفش‌هايش را زير بلندي چادر پنهان مي‌كند تا كهنگي آنها معلوم نباشد. بعد كاغذهايش را كه روي نيمكت ولو كرده بود جمع مي‌كند و مي‌گويد: «هزينه‌ ام‌آرآي 400هزار تومان شده، اما هنوز نرفته‌ام بگيرم چون ديگر فقط پول بازگشت به روستايمان را دارم».

  • در حسرت جواني

چشم‌ها مي‌گويد و زار مي‌زند كه دلش جواني مي‌خواهد؛ جواني ازدست‌رفته. مريم از همان سن كم مجبور به‌كار شده و با دستان كوچكش خانه‌هاي مردم را تميز مي‌كرده است. تمام اين سال‌ها با درآمد كمي كه داشته مخارج زندگي را تأمين كرده و به قول خودش چرخ زندگي را لنگ نگذاشته اما ديگر نمي‌تواند. او همه اين 2 ساعتي كه از زندگي‌اش مي‌گفت، مدام بغضش را مي‌خورد و حواسش بود كه دستان چروكيده‌اش از چادر بيرون نيايد. آفتاب ظهرگاهي زمستاني، در حياط بيمارستان خودش را روي صورت ما پهن كرده و ما هم به آسمان نگاه مي‌كنيم و به روزهاي آينده.

  • شما چه مي‌كنيد؟

پدر مريم سال‌هاست زمينگير شده و حالا مادرش نيز سكته مغزي كرده است. او را به تهران آورده براي درمان اما توان پرداخت هزينه درمان و اسكان را ندارد. شما براي كمك به او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 360117

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha