دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۷:۲۹
۰ نفر

همشهری دو - محمدرضا حیدری: پدرشدن حکایت شیرین زندگی است که شاید بسیاری از ما آن را تجربه کرده باشیم و تعدادی نیز در انتظار چشیدن لذت آن باشیم.

خانواده پنج قلوها

 همه ما هيچ‌گاه روزي را كه براي نخستين‌بار كودك‌مان كلمه «بابا» را به زبان شيرين كودكانه گفت فراموش نمي‌كنيم. پدر بودن روايت مرداني است كه بار زندگي را به دوش مي‌كشند و تنها آرزوي‌شان سعادت و خوشبختي فرزندان‌شان است؛ پدراني كه سايه حضور آنها آرامشي است كه بر زندگي حكمفرماست و تكيه گاهي براي فرزندان. اما در اين ميان پدراني نيز هستند كه روزگار متفاوتي را تجربه مي‌كنند؛ روزگاري كه يكباره براي آنها آغاز شد و در همان ابتدا به جاي يك فرزند بايد براي 5نوزاد پدري مي‌كردند. قصه زندگي 5قلوهاي يزدي پر از شيريني‌ها و سختي‌هايي است كه بايد آنها را از زبان پدرشان شنيد؛ پدري كه در نخستين سال زندگي مشترك يكباره صاحب 5فرزند شد. اكنون 5قلوهاي يزدي پا به 7سالگي گذاشته‌اند و هر روز دست‌در‌دست هم راهي مدرسه مي‌شوند و به گفته پدر، دردسر شيرين جديدي به دردسرهاي قبلي او اضافه شده است. عليرضا دهقاني پدر 32ساله 5قلوها حرف‌هاي بسياري از روزگار پدرشدن و پستي و بلندي‌هايي كه پشت سرگذاشته و سختي‌ها و كمبودهايي كه همچنان ادامه دارد براي ما دارد. آرزوي او مثل هر پدري خوشبختي فرزندانش است.

  • پدر نمونه

‌ نظامي است و باور اينكه با درآمد اين شغل تا به امروز توانسته از عهده مخارج خانواده‌اي هفت‌نفره بربيايد كمي باورنكردني است. عليرضا دهقاني همراه با همسر و 5قلوهايش اين روزها در خانه‌اي سازماني كه به‌صورت اماني در اختيار او قرار گرفته زندگي مي‌كنند؛ خانه‌اي كوچك كه سهم همه بچه‌ها از فضاي آن، تنها يك اتاق كوچك است. وعده‌هاي بسياري به او و خانواده‌اش از سوي مسئولان داده شد اما تنها تعداد كمي از آنها محقق شده و به گفته خودش از يك جايي فهميد كه بايد به تنهايي مشكلات زندگي را بر دوش بكشد. او امروز پدر 5قلوهايي است كه از نگاه آنها و مادرشان پدر نمونه دنياست. خنده‌هايش خصلت بارزي است كه در همان برخورد اول مي‌توان به خوبي حس كرد. اما عليرضا دهقاني كيست؟ خودش مي‌گويد:‌ «سال‌هاست همراه خانواده‌ام در شهرستان تفت در استان يزد زندگي مي‌كنيم. فرزند اول خانواده هستم و همه آرزو داشتند كه زودتر مرا در لباس دامادي ببينند. پدرم الگوي من در زندگي بود. مردي زحمتكش كه همه وجودش را براي ما گذاشته بود و براي آسايش و راحتي ما تلاش مي‌كرد. وقتي وارد 22سالگي شدم بستگان و اطرافيان سعي مي‌كردند تا دختر مناسبي را براي ازدواج به من معرفي كنند. به‌خاطر علاقه‌اي كه به نيروهاي نظامي داشتم به استخدام ارتش درآمدم. سرانجام يكي از عمه‌هايم، همسرم را كه در همسايگي‌شان زندگي مي‌كرد به ما معرفي كرد. بعد از آشنايي و چند جلسه رفت‌وآمد به خواستگاري او رفتيم و سال 85 به عقد هم درآمديم. 2سال عقد بوديم و در اين مدت نيز سعي مي‌كردم مقدمات شروع زندگي مشتركمان را فراهم كنم. از همان دوران نوجواني علاقه زيادي به بچه داشتم. سال 87 با برگزاري مراسم عروسي زندگي مشترك من و همسرم آغاز شد. با وجود آنكه درآمد زيادي نداشتم اما همسرم قناعت مي‌كرد و برنامه زندگي‌مان اين بود كه فرزندان خوبي تربيت كنيم. هميشه دوست داشتم طعم شيرين پدر بودن را بچشم و وقتي در ميان اطرافيان، پدري را در كنار فرزندش مي‌ديدم خودم را به جاي او تصور مي‌كردم».

  • روزي كه شوكه شدم

او از روزي مي‌گويد كه در 25سالگي به شكل غيرمنتظره‌اي فهميد پدر 5نوزاد شده است؛ «سال 88 بود كه همسرم باردار شد. شنيدن اين خبر براي من بسيار شيرين بود و از همان روزهاي اول خودمان را براي ورود عضو جديد خانواده آماده مي‌كرديم اما همه‌‌چيز از روزي شروع شد كه همسرم براي سونوگرافي رفت. در خانواده ما سابقه دوقلوزايي وجود دارد و عمه‌هايم دوقلو هستند. البته با مطالعاتي كه داشتم مي‌دانستم زوج‌هايي ممكن است صاحب چندقلو شوند كه اين موضوع در خانواده زن سابقه داشته باشد. هيچ‌گاه آن روز را فراموش نمي‌كنم. همسرم درحالي‌كه از تعجب زبانش بند آمده بود به من گفت صاحب 5قلو شده‌ايم. از شنيدن اين خبر شوكه شدم. پزشك همسرم به من گفت سونوگرافي نشان مي‌دهد كه ممكن است شما صاحب 5قلو شويد و با توجه به اينكه در خانواده همسرتان سابقه چندقلو‌زايي وجود ندارد چندقلوهاي شما يكي از موادر نادر است. در سونوگرافي بعدي به ما گفتند كه جنين‌ها 4قلو هستند و شما صاحب 4پسر مي‌شويد. در نهايت تعداد دقيق جنين‌ها مشخص نشد چون پزشك همسرم با منع سونوگرافي‌ جديد گفت ممكن است آسيبي به جنين‌ها وارد شود. آن روزها آمادگي ورود 4عضو جديد به جمع خانواده دونفري‌مان را نداشتيم اما توكل من به خدا بود و ايمان داشتم كه خدا اگر اين فرشته‌ها را به ما مي‌دهد حتما رزق و روزي آنها را نيز خواهد داد».

  • انگار عجله داشتند!

پدر 5قلوها از يادآوري سريال طنز «آقاي گرفتار» مي‌گويد كه خود را در آن وضعيت تصور مي‌كرده؛ «سال 84 سريال جالبي به نام آقاي‌گرفتار از تلويزيون پخش مي‌شد كه در آن حسن اكليلي نقش پدر 9قلوها را بازي مي‌كرد. سريال جالبي بود و هميشه با ديدن آن و دردسرهايي كه پدرشان تحمل مي‌كرد مي‌خنديدم و هيچ‌وقت تصور نمي‌كردم ممكن است روزي خودم نقش آقاي گرفتار را داشته باشم.»

او از شرايط اضطراري‌اي كه براي جنين‌ها پيش آمد مي‌گويد: «روزها و ماه‌ها به سرعت سپري مي‌شدند و با توجه به اينكه همسرم چند قلو باردار بود شرايط جسمي خوبي نداشت و به همين دليل زودتر از موعد و در‌ ماه هفتم بارداري در بيمارستان بستري و تحت عمل جراحي قرار گرفت. استرس و اضطراب زيادي پشت در اتاق عمل داشتم. روز 18بهمن سال 88 وقتي نخستين برف زمستاني در يزد روي زمين نشست 5قلوها به دنيا آمدند، انگار عجله داشتند. خاله همسرم به اتاق عمل رفت‌وآمد داشت و لحظه‌به‌لحظه خبرها را به ما مي‌داد. ما انتظار 4قلو داشتيم ولي وقتي خاله همسرم با خوشحالي خبر به دنيا آمدن 5قلوها را داد، شوكه شدم و ناباورانه به كساني كه اطرافم ايستاده بودند نگاه مي‌كردم. پزشك جراح به ما گفت پنجمين نوزاد زير معده مادر قرار داشته و به همين دليل در سونوگرافي‌ها ديده نمي‌شد! واقعا انتظار پنجمين نوزاد را نداشتيم. خدا به من و همسرم، هم رحمت هديه كرده بود و هم بركت؛ ما صاحب 3 پسر و 2دختر شده بوديم.»

  • رحمت خدا شامل همه مي‌شود

آقاي پدر ادامه مي‌دهد: «امير، امين، ابوالفضل، يگانه فاطمه و يگانه زهرا اسم‌هايي است كه براي آنها انتخاب كرديم. از آنجا كه بچه‌ها نارس بودند 50روز در دستگاه قرار گرفتند و امير كه جثه‌اش از همه كوچك‌تر است آخرين نفري بود كه از بيمارستان مرخص شد. ماجراهاي عجيب و غريب زندگي از همان روزهاي اول آغاز شد. بايد براي تغذيه آنها مكمل تهيه مي‌كردم و قيمت اين مكمل‌ها 17هزار تومان بود. علاوه بر آن، نوزادان نارس بايد از شيرخشك مخصوص تغذيه مي‌كردند كه اين شيرخشك كمياب بود و ما اين شيرخشك‌ها را از بوشهر يا تهران تأمين مي‌كرديم. وقتي به خرج‌كردن افتادم تازه متوجه شدم كه پدرشدن چه مزه‌اي دارد! (خنده) البته خدا روزي‌رسان است و من در طول اين 7سال بارها اين واقعيت را با همه وجود حس كرده‌ام. ما انسان‌ها خودمان براي خودمان سختي ايجاد مي‌كنيم در حالي كه رحمت خدا شامل همه مي‌شود. اينكه مي‌گويند «بچه روزي‌اش را با خود مي‌آورد» يك حقيقت است. روزي كه بچه‌ها به دنيا آمدند حقوق من 900هزار تومان بود و چند ماهي است كه حقوق‌ام به يك‌ميليون و 200هزار تومان افزايش پيدا كرده است. وقتي اطرافيان از درآمدم باخبر مي‌شوند با تعجب مي‌پرسند با اين درآمد چطور هزينه‌هاي زندگي را تأمين مي‌كنم اما هميشه اعتقاد داشته‌ام خدا بزرگ است و هيچ‌گاه در مشكلات من را تنها نمي‌گذارد.»

عليرضا دهقاني كه حالا از آن روزها به خوشي ياد مي‌كند، گاهي هم ياد گرفتاري‌هاي پدر شدن مي‌افتد؛ «وقتي بچه‌ها بزرگ‌تر شدند تأمين شيرخشك آنها يكي از هزينه‌هاي اصلي زندگي‌مان بود و من هر هفته يك كارتن شيرخشك براي آنها مي‌خريدم. از آنجا كه مدت طولاني در دستگاه بودند خوردن شيرخشك با شيشه براي آنها بسيار سخت بود و مجبور بوديم شب‌ها وقتي خواب هستند به آنها شير بدهيم. از آنجا كه نظامي بودم و گاهي اوقات ساعت كارم شب تا صبح بود به شب‌بيداري عادت داشتم و شب‌ها به همسرم كمك مي‌كردم. گاهي اوقات شب تا صبح بچه‌ها را در آغوش مي‌گرفتم و راه مي‌رفتم. من و همسرم هركدام دوتا از بچه‌ها را در آغوش مي‌گرفتيم و نفر پنجم را نيز به نوبت در آغوش مي‌گرفتيم. شب‌هايي كه دل‌درد داشتند شب پردردسري براي من و همسرم بود و هر كدام از آنها با گريه ديگري بيدار مي‌شد و گريه مي‌كرد.» البته آنها در اين راه تنها نبودند؛ «در يك خانه كوچك زندگي مي‌كنيم و تنها كمك‌هايي كه داشتم مادرم و مادر همسرم بودند. هر روز يكي از آنها براي كمك به همسرم به خانه ما مي‌آمد ولي با وجود اين، رسيدگي به 5نوزاد بسيار سخت بود. از همان روزهاي اول وعده‌هاي زيادي از سوي مسئولان به ما داده شد اما برخي از اين وعده‌ها تنها مقابل دوربين‌ها بود و ديگر خبري از انجام آن نبود.»

زندگي در يك خانه كوچك 80متري قديمي يكي از مشكلاتي است كه هنوز هم با آن دست و پنجه نرم مي‌كنند. بچه‌ها بزرگ‌تر شده‌اند و اين خانه ديگر براي آنها خيلي كوچك است؛ «البته مسائل دوران نوزادي و كودكي با زماني كه به مدرسه رفتند متفاوت است و هرچه بزرگ‌تر مي‌شوند مشكلات آنها نيز بزرگ‌تر مي‌شود. وقتي در مدرسه امكانات بچه‌هاي ديگر را مي‌بينند به ما انتقاد مي‌كنند كه چرا بچه‌هاي ديگر اين امكانات را دارند ولي ما نداريم؛ به‌طور مثال امير دوست دارد يك خانه جديد و بزرگ داشته باشيم و بارها به‌خاطر اينكه درخانه جايي براي بازي‌كردن ندارند اعتراض كرده است. همسرم در اين ميان بيشترين زحمت را مي‌كشد و روزها كه من سركار هستم او در خانه از بچه‌ها مراقبت مي‌كند. از آنجا كه يك‌ماه زودتر از زايمان در بيمارستان بستري شده بود با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي‌كند. درد زانو و همچنين غده بدخيم تيروئيد و درد كمر او را رها نمي‌كند و هنوز هم تحت درمان است.»

  • روز شيرين پدر

پدر 5قلوها شدن در كنار سختي‌ها و دردسرهايش شيريني‌هايي هم دارد. روز پدر يكي از همان روزهايي است كه همه پدرها دوست دارند فرزندانشان كنارشان باشند. پدر 5قلوها از نخستين هديه‌اي كه در اين روز گرفته و شيطنت‌هايي كه بچه‌ها دارند اينگونه مي‌گويد: «5قلوهاي ما همسان نيستند و پسرها وقتي كنار هم مي‌ايستند شبيه آرم شبكه سوم سيما مي‌شوند! (خنده) وقتي كوچك‌تر بودند بايد به آنها سواري مي‌دادم و 5دور سواري دادن كمر آدم را خم مي‌كرد. وقتي يكي از آنها مريض مي‌شد به بقيه هم سرايت مي‌كرد و گاهي اوقات خانه ما تبديل به بيمارستان مي‌شد. در يخچال خانه ما بيشترين چيزي كه پيدا مي‌شود دارو است. كمتر سعي مي‌كنيم كه همگي با هم در كوچه و خيابان تردد داشته باشيم زيرا مردم با انگشت ما را نشان مي‌دهند و بچه‌ها اين وضعيت را دوست ندارند. در طول هفته چند شب مهمان منزل پدرم و چند شب نيز مهمان خانه پدرهمسرم هستيم. آنها از اينكه يكباره صاحب 5نوه شده‌اند خيلي خوشحال هستند. بچه‌ها باهم بازي مي‌كنند و هميشه هم با هم اختلاف دارند. سال گذشته روز پدر با پول‌توجيبي‌هايشان برايم يك ادكلن خريدند و هديه دادند. لذتي را كه از گرفتن آن هديه بردم هيچ وقت فراموش نمي‌كنم.»

و بالاخره پاسخ به يك سؤال كليشه‌اي؛ «دخترها و پسرها براي من فرقي ندارند اما دخترها با چرب‌زباني مرا گول مي‌زنند. با وجود همه سختي‌ها من خودم را خوشبخت‌ترين پدر مي‌دانم و هميشه به اطرافيان كه فقط به داشتن يك يا 2 فرزند در زندگي‌شان بسنده مي‌كنند توصيه مي‌كنم كه بچه‌دار شويد. گاهي اوقات دلم براي بچه‌هايي كه تك‌فرزند هستند مي‌سوزد. آنها همبازي ندارند و بايد با پدر و مادري بازي كنند كه بيش از 30سال با آنها تفاوت سني دارند و به همين دليل چيزي از دنياي شيرين كودكي‌شان متوجه نمي‌شوند.»

  • پدر يعني كوه استوار

پدر 5قلوها‌ تعريف‌ جالبي از مفهوم پدر دارد. او اين روزها مثل كوه ايستاده است تا بچه‌ها بزرگ شوند؛ «پدر يعني كوه استوار؛ كسي كه هميشه پشتيبان فرزندش است. اگر در مقابل كوه بايستيد و فرياد بزنيد تنها شاهد برگشت صدا خواهيد بود و كوه هيچ حركتي نمي‌كند. پدر نيز در برابر همه حرف‌ها و شايد ناملايمات مثل يك كوه استوار مي‌ايستد. هر روز زندگي ما خاطره است و هيچ‌گاه روز تكراري نداريم و متوجه گذر زمان نمي‌شويم. گاهي اوقات بچه‌ها باهم دست به يكي مي‌كنند و نقشه مي‌كشند تا مرا خوشحال كنند. رسيدگي به درس آنها يكي ديگر از كارهاي من و همسرم است. سطح كلاس اول اين بچه‌ها را مي‌توان با كلاس چهارم زمان خودمان مقايسه كنيم. وقتي از مدرسه به خانه مي‌آيند بايد در كنار همه كارها به درس آنها نيز رسيدگي كنيم. همه اين زيبايي‌ها را من و همسرم در كنار سختي‌هايي كه تاكنون كشيده‌ايم و هنوز هم ادامه دارد مي‌بينيم.»
و در پايان هم مثل همه پدراني كه هميشه به فكر فرزندانشان هستند يك آرزو مي‌كند؛ «مي‌دانم كه با اين تعداد بچه نمي‌توانيم در آپارتمان زندگي كنيم و اميدواريم مسئولان فكري اساسي براي مسكن ما كنند. آرزوي من هم مثل آرزوي همه پدرهاست؛ آرزوي عاقبت به‌خيري فرزندانم و اينكه روزي را شاهد باشم كه آنها به جايگاه‌هاي بزرگ علمي دست پيدا كرده‌اند.»

  • پدري مهربان و همسري دلسوز

اعظم حاجيان، مادر 5قلوهاي يزدي، بسياري از سختي‌هاي زندگي را در كنار همسرش به دوش كشيده اما از اينكه در 24سالگي مادر 5فرزند شده خوشحال است. او همسرش را يكي از پدران نمونه دنيا مي‌داند و مي‌گويد: «وقتي متوجه شدم كه صاحب 5قلو هستم تا چند روز در شوك بودم. وقتي پزشك به من گفت بايد منتظر 5نوزاد باشم من ناباورانه فقط نگاه مي‌كردم و اين مادرم بود كه خيلي حرص مي‌خورد و جالب اينكه كساني كه در مطب بودند به مادرم دلداري مي‌دادند! شب و روز با خودم فكر مي‌كردم چگونه بايد با درآمد كم همسرم اين بچه‌ها را بزرگ كنيم و آيا مي‌توانيم از عهده اين كار بربياييم؟ البته هميشه به خدا اميد داشتم و مي‌دانستم كه خدا به واسطه بچه‌ها به زندگي‌مان بركت خواهد داد. در اين مدت همسرم با وجود همه سختي‌ها تلاش كرد تا زندگي خوبي داشته باشيم».

او ادامه مي‌دهد:« روزهايي كه 5قلوها در بيمارستان بستري بودند برخي از اطرافيان به ما پيغام مي‌دادند كه يكي از بچه‌ها را به آنها بدهيم و حتي بعد از ترخيص بچه‌ها از طريق واسطه به پدر و مادرم پيام مي‌دادند ولي پدرم به آنها مي‌گفت هيچ پدر و مادري حاضر نمي‌شود بخشي از وجود خودش را به ديگران بدهد. تا 20ماهگي شب تا صبح هميشه چراغ خانه ما روشن بود و من و همسرم به نوبت بچه‌ها را درآغوش گرفته و راه مي‌رفتيم».

در كنار يادآوري سختي‌ها البته يادش نمي‌رود كه خداوند چه نعمتي به آنها داده است؛ «در كنار اين سختي‌ها، شيريني داشتن 5فرزند زياد است و هميشه خدا را به‌خاطر داشتن اين بچه‌ها شاكرم. 2سال قبل بچه‌ها هر كدام براي پدرشان نقاشي كشيدند و روز پدر آن را به پدرشان هديه دادند. از آنجا كه همسرم صبح خيلي زود سركار مي‌رود، كارهاي مدرسه بچه‌ها با من است. 2 ساعت قبل از رفتن به مدرسه آنها بيدار مي‌شوم و وسايل‌شان را آماده مي‌كنم. سخت‌ترين قسمت ماجرا بيدار‌كردن هر كدام از آنها و صبحانه دادن به آنهاست. بعد از خوردن صبحانه با خودرويي كه يكي از بستگان، اماني در اختيار ما قرار داده است بچه‌ها را به مدرسه‌شان مي‌برم و ظهر هم آنها را به خانه برمي‌گردانم. بعد از خودرن ناهار، رسيدگي به تكاليف و درس بچه‌ها شروع مي‌شود و بايد براي هركدام از آنها وقت بگذارم. عصر، بچه‌ها منتظر بازگشت پدرشان هستند و با آمدن او وقت بازي فرامي‌رسد. لذتي كه در اين ساعت‌ها من و پدرشان تجربه مي‌كنيم اندازه ندارد. خستگي را با شادي آنها فراموش مي‌كنيم.» و يك آرزوي مادرانه؛ «تنها دغدغه من سلامتي اين بچه‌هاست و از آنجا كه زمان به دنيا آمدن ضعيف بودند و وزن كمي داشتند هنوز هم بدن آنها ضعيف است و خيلي زود مريض مي‌شوند. تنها آرزويم اين است كه هميشه سلامت باشند و بتوانيم آنها را خوب تربيت كنيم و تحويل اجتماع بدهيم.»

کد خبر 366589

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha