یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۱
۰ نفر

همشهری دو - ساجده ابراهیمی: در دل یک مجتمع تجاری در شرق تهران است ولی نوع کاربری‌اش‌ برای چنین مجتمعی تعریف نشده؛ یعنی علی‌القاعده در چنین جایی، چنین چیزی راه نمی‌اندازند؛ اما همین ویژگی، متمایزش کرده.

بوفه کتاب دوستانه

 خيلي از مشتري‌ها از روي تعجب هم كه شده به داخل آن سرك مي‌كشند و اگر هم‌محله‌اي باشند بعدا پايه ثابت همانجا مي‌شوند. از پله‌هاي طبقه اول، تبليغ كتاب‌هاجلب توجه مي‌كند؛ «بخوان و بالا برو؛ من ديگر ما؛ من زنده‌ام: روايت زني آزاده...». از همين‌جا حضور جايي متفاوت از بقيه واحدهاي اين مجتمع سرگرمي- تفريحي لو مي‌رود. جلوي در ورودي نوشته‌اند: «ورود آقايان ممنوع!» و از اينجا زنانه بودن فضا هم معلوم مي‌شود. در كه باز مي‌شود سبز و سفيد به استقبال چشم مي‌آيند. نه تاريك است و نه دلگير. به جاي شمع و نورهاي خفيف، چراغ‌‌هاي زيبا و روشني آنجا را گرم و صميمي كرده‌اند. آهنگ ملايمي پخش مي‌شود و تلألو نور شمع‌ها روي شيشه‌هاي ميز، دلنشين‌ترش كرده‌است. خانم جواني كه پشت‌ميزي پر از پيكسل و برچسب‌هاي متنوع نشسته ورودمان را خوشامد مي‌گويد. پشت سرش تابلويي به ديوار است: «بوفه كتاب دوستانه».

  • به قصد كار فرهنگي

عاطفه پورحكيمي 35ساله است. قبل از اينكه از تجارب جورواجورش بگويد، راز زندگي او جلب توجه مي‌كند. انگار فقط با اين روحيه مي‌شود اين همه تجربه موفق و ناموفق از راه‌اندازي كارهاي فرهنگي و جشنواره‌هاي خياباني داشت اما از پا ننشست. 10سالي مي‌شود ‌كه به قصد انجام كارفرهنگي در حوزه سبك زندگي آستين بالا زده و هر ايده‌اي را كه به ذهنش رسيده اجرايي كرده‌است. از برگزاري جشنواره‌هاي خياباني مهدويت تا طراحي مانتو براي نمايشگاه عفاف و حجاب و همين كار اخير؛ يعني راه انداختن يك بوفه كتاب براي بانوان! از همين قيد آخر معلوم است كه دغدغه بيشتري براي همجنسان خودش دارد. دانشجوي علوم تربيتي است و 3فرزند مدرسه‌اي دارد كه معلوم است چه حجم سنگيني از وظايف مادري و خانه‌داري را بايد به دوش بكشد. اما خستگي‌ناپذير بالاي سر بوفه‌اش مانده و روزي يك ايده جديد براي بهتر شدن آن ارائه مي‌دهد و زندگي‌اش را هم پابه پاي آن مي‌چرخاند؛ «اصلا اينجا در درجه اول براي خودم است. خيلي از جلسات و دورهمي‌ها و... را اينجا برگزار مي‌كنم.» ورودش به‌كار فرهنگي از دوران نوجواني بوده‌است. نقش مدير مدرسه‌اش را در شكل‌گيري اين روحيه، پررنگ مي‌داند و مي‌گويد اهميت دادن به اين قبيل كارها را از او يادگرفته‌است؛ «مدير مدرسه‌ام از كوچك‌ترين مناسبت‌‌ها هم نمي‌گذشت. در هر مناسبتي هم خودش صحبت‌هاي اعتقادي و سياسي و مذهبي براي ما داشت. شايد بعضي بچه‌ها هم به حرفش گوش نمي‌دادند اما من هميشه شنونده‌اش بودم!» از همان 17-16سالگي پاي ثابت مسجد محلشان بوده و با جمع كردن بچه‌هاي ريزه ميزه دور خودش و برگزاري كلاس من هميشه قصه‌هاي قرآني، مسابقه، جايزه دادن و... آنها را سرگرم مي‌كرده و البته درس‌هاي زيادي هم به آنها ياد مي‌داده‌است. ازدواج و سرگرم شدن با بچه‌ها براي او بهانه خوبي براي از پا نشستن نبود. بعد از به دنيا آمدن سومين فرزندش دوباره بلند مي‌شود و با ايده‌هايي خلاقانه‌تر به انواع جشنواره‌ها و نمايشگاه‌ها وارد مي‌شود. نخستين كار، طراحي تيشرت‌هايي براي بچه‌ها با حروف فارسي بود؛ «خيلي اعتقاد داشتم كه بايد براي فرهنگ خودمان كار بكنم. بدم مي‌آمد فرهنگ غربي جابيفتد و به اين فكر كردم كه مي‌شود خيلي از طرح‌هاي آنها را بومي‌سازي كرد. با اين‌كه حروف انگليسي به‌عنوان نماد غرب جلوي چشم‌مان بيايد مخالف بودم. من مادرم! تأثير آن را روي بچه‌ام مي‌فهمم و به‌خاطر همين دست به‌كار شدم. خيلي هم سخت بود. هنوز اينترنت مثل حالا در دسترس نداشتيم. دوستم كه فتوشاپ بلد بود طرح‌ها را مي‌زد و براي چاپ سفارش مي‌داديم، تحويل مي‌گرفتيم و بعد بايد بازار فروش پيدا مي‌كرديم. فروش هم نداشتيم ولي در اندازه محدود توليد مي‌كرديم. براي نخستين جشنواره فجر مد و لباس، كلي لباس بچگانه سفارش دادم كه طرح‌هاي نستعليق و... داشت. همه مي‌گفتند كارهاي تك و خوبي است اما انتخاب نمي‌شدند. از همان جشنواره هم بود كه اسم‌ام جزو طراحان مد و لباس رفت بدون اينكه تحصيلاتش را داشته‌باشم. ولي وقتي نوآوري من را نديده گرفتند ديگر ادامه ندادم. همه‌اش ضرر بود ولي خوشحال بودم كه با داشتن 3 فرزند مي‌توانم همچنان به دغدغه‌هايم برسم.»

  • ميانبر شهدا

پروژه بعدي، عفاف و حجاب بود.با يكي از اعضاي فاميل‌شان شروع كردند و به‌خاطر اينكه خودشان توليدي نداشتند، تا مدت‌‌ها زيرمجموعه گروه عفاف و حجاب ديگري بودند؛ كار از آنها مي‌گرفتند و خودشان به بازار فروش مي‌رساندند؛ كاري كه هيچ سودي نداشت و اتفاقا همه‌اش هم ضرر بود؛ «از نخستين كسي كه براي مانتوهاي اسلامي مزون برگزار كرد مانتوي اماني مي‌گرفتم و در مغازه‌اي در همين پاساژ مي‌فروختم. فروشمان راضي‌كننده نبود اما استقبال مي‌شد. در همان موقع هم خودم دنبال اين بودم كه طرح مانتو بدهم. طرح ‌كشيدم و به «عبدل‌آباد» ‌رفتم و خواستم الگويم را بدوزند. الگو را به نمايشگاه بردم اما مثل هرسال طرح‌هاي تكراري و قديمي مانتو انتخاب شدند. واقعا اعتقاد داشتم كه با يك مدل مانتو هم مي‌شود وضعيت حجاب را تكان داد اما كم كاري مي‌كنيم. تا آمد كارمان براي فروش مانتوي اسلامي بگيرد پاساژ آتش گرفت و همه مانتوهايي كه اماني بودند و بابتشان بدهكار هم بوديم، سوختند. خيلي ضرر كرديم اما به‌نظرم همه‌اش كار خدا و خير بود. انگار داشتيم از مسير اصلي دور مي‌شديم! بعدش ديگر به سمت كارهاي عميق‌تري رفتيم.» شايد خيلي‌هاي ديگر بعد از ديدن اين ناملايمات كوتاه مي‌آمدند و از پا مي‌نشستند يا شايد به سراغ كارهايي با ريسك كمتر مي‌رفتند. اما او چنين آدمي نبود و نيست. خودش دليلش را مي‌گويد: «اين كارها توي خون من بود. از طرفي هم علاقه‌ام به شهدا كمكم مي‌كرد. انگار كه به‌خاطر آنها از نظر قلبي ميانبري پيدا كرده‌بودم».

  • دورهمي با چاشني فرهنگي متفاوت

بعد از ماجراي آتش‌سوزي پاساژ، دوباره دست به‌كار مي‌شود و ايده‌‌اي جديد را روي كاغذ مي‌آورد. خلئي وجود داشت كه او را به اينجا رسانده‌ بود؛ كمبود فضاي تفريحي براي خانم‌ها! جايي كه خانم‌ها بتوانند در آن دورهم جمع شوند و بدون نگراني از حضور نامحرم خوش بگذرانند و البته در كنار آن بشود با آنها ارتباط گرفت و چيزي كه هميشه دنبالش بوده را در اينجا هم محقق كند؛ خوراك فرهنگي دست خانم‌ها بدهد. ايده‌اش از سوي مراكز رسمي استقبال و اجرايي نشد؛ پس باز هم با سرمايه خودش دست به‌كار شد؛ «روي قالبش خيلي فكر كردم. نمي‌خواستم كافه باشد. وسايل را كه خريدم و اينجا گذاشتم يك سال وقت داشتم تا به ايده‌هاي جديدتر براي محتوا برسم. نمونه كافه كتاب‌ها زياد بود كه برنامه مي‌گذارند و نويسنده هم دعوت مي‌كنند. اما انتقادم اين بود كه اينجور جاها هم فقط آدم‌هاي خاص مي‌آيند. بايد بقيه را هم درگير مي‌كرديم! بايد چند نفر را هم به نويسندگي تشويق مي‌كرديم. از طرف ديگر، در كجاي اين شهر مي‌شود زنانه و دخترانه دورهم جمع شد، بلندبلند حرف زد و نگران چيزي هم نبود؟ قديم‌ها كه دورهم جمع مي‌شديم به‌خاطر خوردن نبود، مي‌خواستيم دورهم راحت حرف بزنيم. اصلا به همين‌خاطر هم خوراكي‌هاي خاص و زيادي به كافه نياورده‌ايم. بدون خوردن هم مي‌شود دورهمي داشت! كتاب هم چاشني فرهنگي كار است.» از برنامه‌هايي كه در كانالشان تبليغ مي‌كنند يا روي تبليغاتشان نوشته‌اند هم معلوم است كه مسئله اصلي‌‌اش بها دادن به زنان، از هر قشري است؛ براي يكي فضاي آرام براي نشستن و صحبت فراهم كند و براي ديگري هم بستري براي فروش كارهايش! «مي‌خواهم اينجا بستري شود براي ارتباط خود خانم‌هاي كارآفرين با يكديگر!»

  • تركيبي از نور و نشاط

اولين چيزي كه بعد از ورود جلب توجه مي‌كند صندلي‌هاي سبز و خوشرنگي است كه معلوم است انتخاب آنها اتفاقي نبوده؛ «من اگر چهارديواري دارم بايد با خلاقيت خودم باشد كه چگونه و چه چيزي در آن بچينم. تلاش كردم فضايش شاد و صميمي باشد تا بگويم ايراني جماعت روحيه‌اش با آن فضاهاي تاريك كافه سازگار نيست.» بعد از آن، همانطور كه از اسمش برمي‌آيد، قفسه كتاب جلب توجه مي‌كند. روي يكي از قفسه‌ها نوشته شده: «كتاب‌هاي خيريه». منظور اين است كه درآمد حاصل از فروش آنها به خيريه مي‌رود. قفسه‌هاي يك كتابخانه ديگر با عنوان از هم جدا شده‌اند: داستاني، تربيت كودك، خانواده و ازدواج و... . معلوم است قبل از اينكه اينجا چيده شوند از يك مميزي گذشته‌اند. اغلب كتاب‌هاي قفسه ديگر، از نويسندگان زن ناآشنا هستند؛ كساني كه تابه‌حال كتاب‌هاي آنان با تبليغ بالا بيرون نيامده اما به قول پورحكيمي كتاب‌هاي خوبي هستند كه حرف‌هاي خوبي براي گفتن دارند. با ورق زدن آنها دستمان مي‌آيد كه موضوع آنها در راستاي هدف كلي همين بوفه است: سبك زندگي با جزئياتش؛ از مقدمات راه‌انداختن يك مهماني بزرگ با كمترين دردسر تا خانه‌تكاني ذهني و موضوعاتي از اين دست. اين كتاب‌ها با پيگيري صاحب بوفه نوشته و چاپ شده‌اند؛ «دلم مي‌خواهد زني كه گوشه خانه نشسته‌است توانايي‌هاي خودش را بشناسد و بتواند كاري براي خودش دست و پا كند.»

كتاب كوچكي هم به چشم مي‌خورد كه نويسنده‌اش آشناست: «عاطفه پورحكيمي». قفسه‌ها خيلي پر نيست و دليلش هم معلوم است: تازه پا بودن بوفه كتاب! هرگوشه‌اي از سالن قفسه و ميزهايي به چشم مي‌آيند كه چيزي براي فروش عرضه مي‌كنند؛ «دستبند و انگشترها را زنان خانه‌دار درست مي‌كنند و من برايشان مي‌فروشم. اغلب آنها جايي براي فروش محصولاتشان ندارند.»

  • از پاساژگردي به كتابخواني

معمولا محيط‌هاي فقط زنانه با پرده بزرگ و سنگين «ورود آقايان ممنوع» جدا شده‌اند، يا نگهباني جلوي آنهاست تا امنيت كامل براي زنان فراهم شود. انتخاب مكان پاساژ براي اين محيط درواقع زدن دوتير با يك نشان بوده؛ «اين محيط فضاي امني نسبت به بقيه جاها مي‌خواست. نمي‌شد در آن به خيابان باز شود، اما پاساژ نگهبان دارد و از قبل هم معلوم است كه محيط، زنانه و ورود آقايان ممنوع است، به‌علاوه اينكه در كنارش مي‌شود فرهنگ پاساژگردي را هم عوض كرد. به خيلي از دختراني كه اينجا مي‌آيند كارت تخفيف مي‌دهيم تا دختران محل كه بعد از مدرسه مي‌آيند اينجا و مي‌چرخند اگر خواستند جايي هم بنشينند سراغ كافه‌اي كه قليان دارد نروند؛ بيايند و اينجا بنشينند و با فرهنگ كتابخواني هم آشنا شوند. طبقه منفي پاساژ هم خانه كودك است. خيلي‌ها مي‌آيند و بچه‌هايشان را آنجا مي‌گذارند و اينجا مي‌نشينند.»

  • افق‌هاي كشف‌نشده

كار فرهنگي معمولا ديربازده و پرهزينه است. خيلي وقت‌ها هم اصلا جواب نمي‌دهد. حمايت‌هاي مالي پدر و همسر خانم پورحكيمي بستر خوبي براي فعاليت‌ها و ايده‌هاي او فراهم كرده‌است؛ «اگر همراهي همسرم نباشد من در كارم لنگ مي‌زنم!» اينكه پدر او مالك اين واحد است، در موفقيت نسبي او اصلا بي‌تأثير نيست. داشتن همين جنس حمايت‌ها باعث شده كه خود او به كمتر كساني كه از او مشورت مي‌خواهند پيشنهاد آمدن سراغ اين ايده و كار را بدهد؛ اگرچه درنظر دارد شعبه دوم بوفه كتابش را هم افتتاح كند. هزينه‌هاي افتتاح اين بوفه منهاي اينكه طراح دكوراسيون دوست صميمي او بوده و پولي دريافت نكرده و منهاي عدم‌پرداخت اجاره ملك، با احتساب صندلي‌ها و يخچال‌ها حدود 10ميليون تومان برايش تمام شده‌است.

هرماه هزينه خريد خوراكي‌ها و هزينه آب و برق مصرفي و حقوق 2‌دستيارش هم اضافه مي‌شود كه در نهايت نه‌تنها هيچ سودي ندارد بلكه ضرر هم دارد. اما او براي ادامه‌دادن مصمم است و البته اميدوار به آينده؛ آينده‌اي كه پر از ايده و افق‌هاي كشف نشده براي او است. يكي ديگر از چشم‌اندازهايش، تاسيس بوفه كتاب نوجوانانه است.

  • جشنواره‌اي با 200هزار تومان!

پورحكيمي از جشنواره‌هاي خياباني مهدويت مي‌گويد

نيمه شعبان سال92 با يك تحول دروني در خود او شروع شد و بعد از آتش‌‌سوزي مغازه و پاساژ و ضرر زيادي كه كردند، تصميم گرفتند سراغ كاري عميق‌تر و محتوايي‌تر با جامعه مخاطبان بيشتري بروند. اين شد كه جشنواره‌هاي خياباني مهدويت را با هدف توجه دادن رهگذران به امام زمان(عج) راه‌اندازي كردند. اين بار هم خودش بود و خانواده‌اش.

از برگزاري اين جشنواره‌ها چه هدفي داشتيد؟

اولين هدفم اين بود كه مردم ببينند امام زمان فقط نيمه شعبان نيست و فرهنگ انتظار در باورمان شكل بگيرد تا هرلحظه و هر ساعت منتظر باشيم. بدون هيچ ادعايي، همه‌مان بايد همينطور باشيم. به‌خاطر همين هم هرماه اين جشنواره را برگزار مي‌كرديم مگر وقتي كه به ايام عزاداري مي‌رسيديم.

چرا خياباني برگزار مي‌كرديد؟ استقبال هم داشتيد؟

مي‌خواستيم جلوي چشم باشد. هركسي كه رد مي‌شود ببيند و نگاهي بيندازد و يك بسته فرهنگي هم به او مي‌داديم. چندبار هم در لابي يك رستوران برگزار كرديم كه آنجا هم خوب ديده‌ مي‌شديم. استقبال زياد بود. براي بچه‌ها خيلي برنامه داشتيم و خيلي از بزرگ‌ترها هم به‌خاطر بچه‌هايشان مي‌آمدند. به بچه‌ها جايزه مي‌داديم. مسابقه مار و پله مذهبي داشتيم و اصلا نمي‌گذاشتيم كسي دست‌خالي بيرون برود. به بچه‌ها كتاب مي‌داديم و مي‌گفتيم: «هركدام را مي‌خواهي انتخاب كن!» بزرگ‌ترها هم بسته فرهنگي كه شامل بروشورهاي شبهات عقلي حجاب و مهدويت بود با خود مي‌بردند. مطمئن بوديم وقتي آن را به خانه مي‌برند حتي اگر دور هم بخواهند بيندازند نگاهي به آن مي‌كنند. هدف ما همين بود كه حداقل بتوانيم يك سؤال آنها را جواب بدهيم.

نهاد يا اشخاصي هم بودند كه بخواهند به شما كمك كنند يا خدمتي به شما بدهند؟

با بعضي از نهادهايي كه خيلي ادعاي كار فرهنگي داشتند صحبت ‌كرديم اما نوع كمكي كه مي‌خواستند بكنند خنده‌دار بود. ما حتي حمايت مالي هم نمي‌خواستيم اما آنها اصلا هيچ توجهي به‌كار ما نداشتند درحالي‌كه خودشان براي خيلي كارها بودجه‌هاي كلان مي‌گيرند و هيچ خروجي‌اي هم ندارند. موقع برگزاري هم دوستانمان به كمك‌مان مي‌آمدند و هيچ‌كس براي همراهي دريغ نمي‌كرد.

هديه‌هايتان خيلي خرج برنمي‌داشت؟

هديه‌ها بيشتر كتاب، تقويم شهدا برچسب و... بود. با يك انتشاراتي صحبت كرده‌بوديم و كتاب‌ها را با تخفيف به ما مي‌داد. خيلي از وسايل بازي را هم از خانه با خودمان مي‌برديم. باورش سخت است اما جشنواره‌اي بود كه حتي با 200هزارتومان هم برگزار شد.

  • خانه‌اي براي بچه‌ها و بزرگ‌ترها

يكي ديگر از ايده‌هاي پورحكيمي كه اتفاقا خيلي موفق است، «خانه كودك» است. 5 سالي مي‌شود كه آن را تاسيس كرده و مشتري‌هاي ثابتي هم دارد. نوع نگاهش به آن، مهدكودك نبوده، بلكه هدف تربيتي خاصي را از آن دنبال مي‌كند. ظاهر قضيه مي‌تواند اين باشد كه وقتي مادري همراه بچه‌اش به پاساژ مي‌آيد، مي‌تواند او را در آنجا سرگرم كند و خودش مشغول خريد شود اما ايده خانم پورحكيمي اين است كه پدر و مادر كنار بچه‌شان بمانند. در اين صورت هزينه حضور كودك هم كمتر مي‌شود. محيط خيلي بزرگي نيست اما تعداد بچه‌هايي كه آنجا مشغول بازي و سرو صدا هستند زياد است. پدرو مادرها هم نشسته‌اند و بازي بچه‌ها را نگاه مي‌كنند. مربي هم دارند كه هر چندثانيه يك‌بار يكي با جيغ او را «خاله بهار» صدا مي‌زند. سرسره دارد و استخر توپش هم آنقدر براي بچه‌ها هيجان‌آور است كه تا از در وارد مي‌شوند اول دلشان مي‌خواهد شيرجه‌زدن در آن را امتحان كنند. اينجا تلويزيون نيست و دليلش هم معلوم است: بچه‌ها براي مدت طولاني اينجا نمي‌آيند و تلويزيون و كارتون را توي خانه هم مي‌توانند ببينند. ولي آهنگ‌هاي عموپورنگ پخش مي‌شود وتركيبش با صداي جيغ و فرياد بچه‌ها، صداي زيادي از اين واحد كوچك بيرون مي‌فرستد. روي ديوارها پوسترهايي براي تبليغ فرزندآوري بيشتر ديده‌ مي‌شود كه معلوم است مدير آن، پشت همان پوستر هم دنبال نشان دادن يك دغدغه بوده‌است. امنيت و شادي بچه‌ها اينجا آنقدر زياد است كه مشتري‌هاي ثابت و هرروزه زيادي دارند. از درآمد همين‌جا هم بيشتر هزينه‌هاي بوفه كتاب تأمين مي‌شود.

کد خبر 367128

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha