الهام مصدقی راد: میرآقا آرام است و از شیشه ماشین به بیرون نگاه می‌کند. رد اشک‌های ابوالفضل روی صورتش مانده و سرش را به صندلی تکیه داده است. سامان هنوز گریه و زاری می‌کند، صدایش خسته شده: «خاله جون توروخدا منو با خودتون نبرید!»

 گدایان کوچک؛ بازیگر نقش‌های تلخ زندگی

ابوالفضل نخستين كسي است كه سوار ماشين مي‌شود. كوله‌پشتي بزرگي روي دوش‌اش است و چند جفت جوراب مردانه هم دستش. ستوان يادگاري روي يكي از صندلي‌هاي ون مي‌نشانندش. با چشمان بهت زده ما را نگاه مي‌كند. خانم نوري مددكار اسم و سنش را مي‌پرسد.

- ابوالفضل. 9سالمه. كلاس اولم.

+ پدر و مادرت كجان؟

- مادرم خونه است. پدرم شاگرد خياطيه. البته الان خونه است چون پاش شكسته. يه خواهر بزرگ‌تر هم دارم.

خانه‌شان پاسگاه نعمت‌آباد است. افغاني است و شناسنامه هم دارد، اينها را در جواب سؤال‌هاي مددكار مي‌گويد. اشكش دوباره سرازير مي‌شود. بين بهت و قطره‌هاي اشكي كه پشت سر هم مي‌ريزند از خانم نوري مي‌پرسد كه كجا مي‌برندش؟ مددكار مي‌گويد مي‌رويم بهزيستي. هنوز چشمانش پر از سؤال است. نوري آرام مي‌گويد: ‌«اين مرتبه اولشه از بهت‌زدگي‌اش مشخصه. حرفه‌اي‌ها آرام سر جايشان نمي‌نشينند.»

ساعت 15:45است و خودروي گشت شهرداري در تقاطع نواب- آزادي ايستاده. كودكان متكدي در فاصله اندكي قرار دارند و تا ماشين را مي‌بينند به سرعت دور مي‌شوند. ستوان يادگاري موقعيت بچه‌ها را به نيروهاي امدادي اطلاع مي‌دهد تا بقيه گشت‌ها سراغشان بروند. چند خيابان جلوتر كنار ماشين‌هايي كه در خيابان ايستاده‌اند راننده مي‌زند روي ترمز. ستوان يادگاري پسرك ظريف و سبزه‌اي را ميان زمين و هوا بلند كرده و به داخل ماشين مي‌آورد. سامان از همان لحظه ورودش گريه را سر مي‌دهد. «آي مامان‌جان؛ مامان‌جان. خاله منو كجا مي‌بريد، خاله؟ من فقط مامان دارم خاله. مامانم مريضه، خاله. خاله خودمم مريضم كم‌خوني دارم. بذاريد برم. مامانم تنهاست دق مي‌كنه خاله.»

+ مامانت كجاست؟

- مريضه. خونه است. قبلا تخمه مي‌فروخت تو پارك نهج‌البلاغه.

+ با كي اومدي اينجا؟

- با بابام اومدم.

+ توكه گفتي فقط مامان داري!

- خاله من پول ندارم. بهم پول بده برم خونمون.

+ اين پول چيه تو جيبت؟

سامان مكث مي‌كند. سرش را به سمت شيشه ماشين مي‌چرخاند بعد مي‌گويد: خاله اينو يكي داد گفت برو براي خودت بستني بخر.

+ خونتون كجاست؟

- گمرك. خاله منو مي‌بري خونه‌مون؟

+ اون آقا كي بود كنارت كه فرار كرد؟

صداي گريه‌اش بلندتر مي‌شود. «نمي‌دونم خاله. واي من مريضم خاله مريضي قلبي دارم.»

ابوالفضل كه حالا آرام شده از حرف‌هاي سامان خنده‌اش مي‌گيرد و مي‌گويد: «‌اون آقايي كه فرار كرد باباشه. هر روز مياد با سطل آهنگ ميزنه و پول جمع مي‌كنه.»

سامان دوباره ناله و زاري‌اش را سرمي‌دهد بدون قطره‌اي اشك. «خاله منو مي‌بريد گمرك؟‌ مامانم خودشو مي‌كشه. منو خيلي دوست داره. ماماني ماماني كجايي؟» در ميان ناله و زاري سامان 12ساله از كنار چند دستفروش رد مي‌شويم. سامان با ناراحتي مي‌گويد‌: «چرا اينهارو نمي‌گيرين فقط ما بيچاره‌ها رو جمع مي‌كنيد.»

مددكار نمي‌تواند جلوي خنده‌اش را بگيرد. آرام به من مي‌گويد: «سامان كاملا حرفه‌اي است. تفاوت رفتارش با ابوالفضل را ديديد؟»

سامان ايراني است. اهل يكي از شهرهاي شمالي. بعداز دقايقي دوباره ناله و زاري را شروع مي‌كند. «خاله مگه نگفتي منو مي‌بري گمرك؟ گمرك كه اين وري نيست! خاله منو نبر گداخونه! خاله منو همين‌جا بكش ولي گداخونه نبر خاله.» اينها جمله‌هاي يك پسرك 12ساله نيست. از جنس حرف‌هاي يك زن است. نوري مي‌گويد اينها بايد جمله‌هاي مادرش باشد.

در ميانه راه ميرآقا هم به جمع اضافه مي‌شود. پسرك 14، 15ساله با يك گوني بزرگ روي پشتش. افغاني است اما كارت اقامت دارد. پدرش چند سال پيش فوت كرده. دو خواهر و برادر كوچك‌تر هم دارد. ضايعات جمع مي‌كند و روزانه درآمد اندكي از فروش آنها دارد. آرام است. به آرامي جواب مددكار را مي‌دهد.

- فقط به من بگوييد مرا كجا مي‌بريد؟

+ مي‌رويم بهزيستي. همين، نگران نباش.

ميرآقا آرام به صندلي‌اش تكيه مي‌دهد. حرف‌ها و رفتارهاي سامان را مي‌بيند. اين‌بار ميرآقا هم همراه ابوالفضل و مددكار و پليس مي‌خندد. ابوالفضل ديگر نگران نيست. چشمان بهت زده يك ساعت قبل را ندارد. ستوان يادگاري از ماشين پياده شده تا براي بچه‌ها آب بگيرد. ميرآقا ساكت و آرام از شيشه به بيرون نگاه مي‌كند و هنوز نمي‌داند مددكار تصميم گرفته او را از ماشين پياده كند. ميرآقا دارد زندگي مي‌چرخاند.

  • نگاهي به وضعيت كودكان متكدي جمع‌آوري شده

از اواخر سال95 كه جمع‌آوري كودكان متكدي به شهرداري تهران واگذار شد تا پايان سال، 254كودك جمع‌آوري و به بهزيستي منتقل شدند. 186نفر آنها پسر و 68نفر دختر بودند كه از مجموع آنها 135نفرشان نيز اتباع بيگانه محسوب مي‌شدند. فروردين و ارديبهشت سال‌جاري نيز 99كودك جمع‌آوري شدند. 84پسر و 15دختر كه در مجموع 75نفرشان اتباع بيگانه محسوب مي‌شدند. بهزيستي از خانواده بعضي كودكان تعهد مي‌گيرد، كودكان بدسرپرست يا بي‌سرپرست را نگه‌داري مي‌كند و اتباع بيگانه غيرقانوني را از مرز رد مي‌كند.

کد خبر 371542

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha