آيتالله سيدمحمود طالقاني سالهاي بسياري را در زندانهاي شاه گذراند و 2بار نيز به نقاط دور كشور تبعيد شد. رژيم شاه تلاش ميكرد تا اين روحاني آزاده را كه مسجدهدايت را به پايگاهي براي هدايت مردم و مبارزه عليه رژيم تبديل كرده بود از صحنه دور نگهدارد اما او در هر موقعيتي دست از مبارزه در كنار امامخميني(ره) برنداشت.
منش و كردار اين روحاني كه بهعنوان يكي از روحانيون روشنفكر آن زمان شناخته ميشد هنوز هم موضوعبحث بسياري از محافل سياسي ايران است. او با همين منش، جوانان بسياري را جذب كرد. زندگي آيتالله طالقاني پر از ناگفتههاست؛ ناگفتههايي از زندگي شخصي و نحوه تربيت فرزندان و همچنين شيوه مبارزه او عليه رژيم پهلوي. در سيوهشتمين سالروز رحلت اين مجاهد بزرگ با مهدي طالقاني فرزند آيتاللهطالقاني به گفتوگو نشستيم تا ناگفتههايي درباره سبك زندگي اين روحاني مبارز را مرور كنيم.
- سبك زندگي پدر موضوعي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. از سبك زندگي ايشان در دوران كودكي بگوييد؟
پدربزرگ ما يكي از علماي معروف و بنام زمان خودشان بود. حاجابوالحسن طالقاني از دوستان نزديك شهيد مدرس بود. ايشان در مسجدي پايينتر از بوذرجمهري در بازار عباسآباد امام جماعت بود و منزلشان نيز در قناتآباد تهران بود. پدربزرگ اعتقاد داشت كه نبايد هيچ پول يا مالي از وجوهات وارد زندگيشان شود و نبايد بههيچ عنوان از وجوهاتي كه مردم در اختيارشان قرار ميدادند، در زندگي استفاده كنند.
هميشه به اين امر معتقد بود و تا زمان حيات به هيچ عنوان اجازه نداد كه از اين وجوهات به جز در راهي كه بايد هزينه ميشد در جايي ديگر هزينه شود. پدربزرگ كتابخانهاي بزرگ داشت و در كنار كتابخانه جايي درست كرده بود كه در آن آچار و پيچگوشتي و انبردست و از ايندست ابزار قرار داده بود. ايشان در تعمير ساعت تخصص داشت و هر روز چند ساعتي را در كنار كتابخانه مشغول تعمير ساعت ميشد و با پولي كه از اين راه بهدست ميآورد زندگيشان را اداره ميكرد.
اين پول گرچه بسيار ناچيز و كم بود ولي پدربزرگ همين مقدار پول را در زندگيشان هزينه ميكرد. بعد از فراغت از كار، ايشان به كارهاي علمي و مطالعه ميپرداخت. پدر همراه خانواده چند سالي در روستا زندگي كردند ولي از آنجا كه پدرشان در تهران بودند آنها نيز به تهران آمدند. آيتالله طالقاني فرزند اول خانواده بود و 3 برادر تني داشت.
- و از چه زماني راهي قم و حوزه شدند؟
پدر در دوران جواني به قم رفت و در حوزه مشغول تحصيل شد و 3برادر ديگرشان را نيز به قم برد و آنها نيز معمم شدند اما بعدها از اين لباس بيرون آمدند. پدر ما در چنين خانوادهاي به دنيا آمد و در اين محيط رشد پيدا كرد. پدر هميشه رفتار و كردار پدرشان را الگوي زندگي قرار داده بود و من هيچگاه به ياد ندارم كه آيتالله طالقاني بهدنبال پول و ثروت يا اندوختهاي بوده باشد. آيتالله طالقاني علاوه بر پول و ثروت هيچگاه بهدنبال مقام و قدرت نيز نبود كه اگر ميخواست، در همان پيش از انقلاب نيز پيشنهادهاي زيادي به ايشان ميشد.
من به ياد دارم كه عوامل دربار شاه به ايشان ميگفتند شما سكوت كنيد و حرفي عليه حكومت نزنيد و در قبال آن هركاري كه بخواهيد براي شما انجام ميدهيم اما پدر به هيچ عنوان زير بار نميرفت. پدر هزينههاي زندگي ما 10خواهر و برادر و مادرمان را با پولي كه از تدريس در مدرسه سپهسالار و دانشگاه بهدست ميآورد تأمين ميكرد. زماني كه ايشان توسط رژيم دستگير و زنداني شد، برخي مواقع مسئولان مدرسه سپهسالار حقوق ايشان را به خانه ما ميآوردند و به مادرم ميدادند اما مدتي بعد ساواك متوجه شد و جلوي پرداخت حقوق را گرفت.
آيتالله طالقاني با وجود اينكه از نزديكترين ياران امام(ره) بود اما در دوران انقلاب و بعد از آن هيچ حقوقي دريافت نكرد و حتي بعداز فوت ايشان حقوق بازنشستگي و تدريس در مدرسه سپهسالار پرداخت نشد و ما مجبور شديم خانهاي كه در پيچ شميران داشتيم و در آن زندگي ميكرديم را بفروشيم و با بخشي از آن يك دستگاه آپارتمان خريديم و بقيه را نيز در بانك سپردهگذاري كرديم تا مادرمان با سودي كه از اين سپردهگذاري ميگرفت زندگي كند. وقتي آيتالله طالقاني از دنيا رفت ريالي پول در حساب ايشان نبود و هر مقدار پولي كه در اختيارشان قرار داشت را متعلق به مردم ميدانست و همه آنها را بهحساب 100 امام منتقل كرد.
- ارتباط آيتالله طالقاني با نسل جوان در روزهاي قبل و بعد از انقلاب همواره يكي از نقاط قوت ايشان محسوب ميشد. چطور اين رابطه شكل گرفت؟
پدر بعد از اينكه در قم مشغول تحصيل دروس حوزوي شدند با وجود آنكه ميتوانستند در همان شهر قم بمانند، ترجيح دادند براي جذب نسل جوان به تهران بيايند و بيشتر با جوانها باشند. سالهاي دهه20 گروههاي چپ در دانشگاهها حضور داشتند و فضا در قبضه آنها بود. پدر كتابهاي متعددي از گروههاي چپ را مطالعه كرد و در دانشگاه با جوانها و بهخصوص كساني كه عضو اين گروه بودند، بحث ميكرد و با توجه به اطلاعات كافياي كه داشت موفق شد بسياري از آنها را در سالهاي 1327به سوي مسجد هدايت كرده و آنها را از تفكر و ايدئولوژي گروههاي چپ نجات دهد.
پدر براي نسل جوان بسيار جاذبه داشت و يكي از دوستان قديمي ما ميگفت وقتي يكبار پاي سخنراني مرحومطالقاني مينشستيم مجبور بوديم هفته آينده نيز براي شنيدن سخنان ايشان به مسجد هدايت بياييم. جوانان بسياري پاي منبرهاي ايشان مينشستند و سخنانشان را گوش ميدادند. يكي از بزرگان ميگفت از امام(ره) سؤال كرديم وقتي به تهران رفتيم نزد چهكسي برويم، ايشان فرمودند برويد مسجد هدايت نزد آقاي طالقاني.
او ميگفت ما تا پيش از آن شناختي نسبت به آقاي طالقاني نداشتيم و زماني كه امام (ره) اينگونه فرمودند در تهران به مسجد هدايت رفتيم. وقتي يكبار پاي سخنان آيتالله طالقاني نشستيم احساس كرديم ديگر نميتوانيم كه نياييم و بايد هر هفته در كلاس درس تفسير قرآن ايشان حضور پيدا كنيم. آيتالله طالقاني شاگردان بسياري داشت و درس تفسير قرآن ايشان با حضور پرشور جوانان هر هفته برگزار ميشد.
- آشنايي آيتالله طالقاني با امام(ره) چه زماني بود؟
از سالهاي 1333 و زماني كه آيتالله طالقاني و حضرت امام(ره) در مدرسه فيضيه مشغول تحصيل بودند باهم آشنا شدند و علاوه بر آن آيتالله طالقاني از طريق پدر همسر امام(ره) با ايشان آشنايي داشت. ايشان رابطه بسيار خوبي با امام(ره) داشت و بسيار راحت با ايشان صحبت و مشكلات دولت را به ايشان منتقل ميكرد. بحث شوراها را نخستينبار آيتالله طالقاني با امام(ره) مطرح كرد و امام(ره) نيز پذيرفتند.
- آيا اين نگاه آيتالله طالقاني به نسل جوان، در خانه و در تربيت فرزندان نيز بهكار گرفته ميشد؟
ما زندگي كاملا معمولياي داشتيم و ايشان هيچچيزي را به ما اجبار نميكرد. هميشه با ما صحبت ميكرد و مسائلي را گوشزد ميكرد و ميگفت اگر اين راه را انتخاب كنيد به اينجا ختم ميشود و در آخر نيز اين اختيار را به ما ميدادكه خودمان انتخاب كنيم. ما 10خواهر و برادر بوديم كه هر كدام از ما به يك شكل فكر ميكرد و ايشان هيچگاه نظر خودشان را به ما تحميل نميكرد و به ادامه تحصيل خواهرها نيز بسيار اهميت ميداد تا جايي كه خواهران ما دانشگاه ميرفتند.
زماني كه پدر به رحمت خدا رفت من 27سال داشتم. ما كمتر پدر را ميديديم زيرا ايشان زمانهاي طولاني در زندان رژيم بود و زماني كه از زندان آزاد ميشد هميشه خانه ما پر از مهمان بود و از دوستان مذهبي و سياسيون از سراسر كشور به خانه ما ميآمدند و مادرم دائما از مهمانها پذيرايي ميكرد. وقتي پدر به زندان ميافتاد اين مادرمان بود كه سعي ميكرد جاي خالي اورا براي ما پر كند و هر روز از اين زندان به آن زندان ميرفت تا پدر را پيدا كند و براي او لباس و غذا ببرد.
- از نگاه شما بهعنوان فرزند ايشان، راز محبوبيت پدر چه بود؟
متأسفانه برخي در كسوت روحانيت دچار خودبيني ميشوند و همين امر باعث فاصله افتادن بين آنها و ديگران ميشود و تصور ميكنند شأن آنها اجل از ديگران است. اما آيتالله طالقاني خود را جزئي از مردم ميدانست. ايشان وقتي به دانشگاه ميرفت روي سكويي مينشت و با صدازدن جوانهاي دانشجو ساعتها درباره مسائل مختلف با آنها صحبت ميكرد. ما در آن زمان چنين اشخاصي نداشتيم كه اينگونه با جوانها ارتباط مستقيم داشته باشند.
ايشان بسيار محبوب بود و همچنان نيز محبوب است. البته متأسفانه در سالهاي اخير درمورد معرفي شخصيت آيتالله طالقاني به نسل جوان كم كاري شده است بهطوري كه امروز جوان 25ساله شناختي از آيتالله طالقاني ندارد درحاليكه روزي پدران همين نسل،مريد ايشان بودند. پدر در طول زندگيشان و دوران مبارزه و بعد از انقلاب هيچگاه چيزي براي خودشان نخواستند. وقتي پيشنهاد رياستجمهوري به ايشان داده شد گفتند ما روحانيون نبايد بهدنبال اينگونه پستها باشيم و بايد آنها را به جوانها بسپاريم.
ما بايد در مساجد جوانها را جذب كنيم و اسلام راستين را به آنها نشان بدهيم. سال 1342وقتي ايشان دستگير و زنداني شد خانهاي در اميريه داشت. مادر ما هم خانهاي در تهران نو داشت و در دوراني كه پدرمان در زندان بود مادر هردو خانه را فروخت و خانهاي را در پيچشميران به مساحت 300متر در 3 طبقه خريد. ميگفتند از آنجا كه ميهمانان پدر زياد هستند و از سراسر ايران به ديدن ايشان ميآيند بايد خانهاي بزرگتر داشته باشيم. وقتي پدر از زندان آزاد شد با آدرسي كه به ايشان داده بوديم خانه را پيدا كرد.
وقتي انقلاب شد پدر اين خانه را در اختيار انقلاب قرار داد و خودش به يك آپارتمان 80متري نقل مكان كرد. نكته جالب اينكه من هم همراه همسر و فرزندانم با پدر و مادرم زندگي ميكردم و ما نيز در همين خانه كوچك در كنار پدر و مادر زندگي كرديم. بارها به ايشان پيشنهاد شد كه در خانههاي مصادرهاي زندگي كند ولي پدر ميگفت اين خانهها براي ما نيست و براي مردم است و من چطور ميتوانم در خانهاي كه متعلق به من نيست، زندگي كنم.
مردم علاقه زيادي به آيتالله طالقاني داشتند و هيچگاه فراموش نميكنم كه دوران طاغوت درروز تاسوعا وقتي ايشان اعلام كرد از منزلشان به سمت ميدان شهياد (آزادي) سابق حركت خواهد كرد، نزديك به 3ميليون نفر از جمعيت 5ميليوني تهران به خيابان آمدند و در اين راهپيمايي حضور پيدا كردند و اين حركت پايههاي رژيم را به لرزه انداخت.
- مشي ايشان در مبارزه چه بود. درست است كه ايشان سالها جلسات تفسير قرآن را برپا ميكردند و به تربيت نسل جوان ميپرداختند اما در امور سياسي نيز از سرآمدان عصر خود بودند و با گروههاي مبارزي مثل سازمان مجاهدين خلق نيز در ارتباط بودهاند. آيا ايشان اساسا به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند؟
البته براي ايشان مهم بود كه چه گروه يا افرادي ميخواستند عليه طاغوت مبارزه مسلحانه كنند و اگر مورد تأييد بودند، حمايت ميكرد. ايشان ارتباط بسيار خوبي با فداييان اسلام داشت. پدر دوبار به اعضاي اين گروه پناه داد؛يكبار تعدادي از آنها همراه با شهيد نواب صفوي را به طالقان برد و در آنجا پناه داد و يكبار نيز در خانهاي كه در اميريه بود به آنها پناه داد و چند روز بعد وقتي آنها از خانه ايشان خارج شدند توسط عوامل رژيم دستگير ميشوند.
ايشان از هسته اوليهاي كه گروه مجاهدين را تشكيل داده بودند نيز حمايت ميكرد. البته مشي و اهداف اعضاي اوليه تشكيلدهنده اين گروه با كساني كه بعدها وارد اين گروه شده و آن را دوباره تشكيل دادند، بسيار متفاوت بود. آيتالله طالقاني سال 54 راهش را از مجاهدين خلق جدا كرد و حتي آنها تهديد كردند كه ايشان را ترور خواهند كرد. هسته اوليه مجاهدين مانند مرحوم حنيفنژاد، بديعزادگان و صادق و...، انسانهاي متديني بودند كه راه مبارزه مسلحانه را پيش گرفتند و آيتالله طالقاني در كنار بسياري از روحانيون از آنها حمايت ميكردند.
البته بسياري از اعضاي هسته اوليه اين گروه سال1350 توسط رژيم شاه اعدام شدند و گروه مجاهدين كه از مشي اصلي انقلاب فاصله گرفته و با آن مخالفت كردند كساني بودند كه بعدها دوباره اين گروه را تشكيل دادند. اعضاي اين گروه تغيير رويه دادند و از مشي خود فاصله گرفتند و تعدادي از آنها ماركسيست شدند. آنها راه اعضاي گذشته را پيش نگرفتند.
بعد از انقلاب آيتالله طالقاني از نخستين كساني بود كه در نمازجمعه نسبت به گروه مجاهدين مخالفت كرده و آنها را شماتت كرد و از آنها فاصله گرفت. ايشان در آخرين نمازجمعه تأكيد كرد بايد جوانها را نه با تنش بلكه با محبت از اين گروه جدا كنيم. البته ايشان در اين زمينه موفق بود اما و اعضاي گروه مجاهدين بعد از رحلت ايشان دست به اسلحه بردند.
- ميگفت حرف مخالفان را بايد شنيد
يكبار وقتي نيروهاي ساواك براي بازداشت ايشان آمدند اجازه نداد و گفتند بايد درجهدار نظامي براي بازداشت ايشان بيايد. حتي يكبار وقتي چند سرباز ميخواستند ايشان را بازداشت كنند اجازه نداد و فرمانده آنها كه سرهنگ بود براي بازداشت پدرم آمد. هميشه ساك پدرم آماده بود و در گوشهاي از خانه آن را قرار ميداد. در آن ساك مقداري لباس و وسايل شخصي پدر قرار داشت و لحظهاي كه ميخواستند او را دستگير كنند به مأموران دستور ميداد ساك او را هم بياورند.
هيچگاه اجازه نميداد خانه را تفتيش كنند و با قدرت مقابل آنها ميايستاد. يكبار وقتي او را بازداشت كردند و ميخواستند با ماشين جيپ به زندان ببرند اجازه نداد و گفت من با اين ماشين نميآيم و مأموران مجبور شدند او را با ماشين ديگري به زندان ببرند. پدر ميگفت مأموران رژيم مانند سگهايي هستند كه اگر بيتفاوت بايستيد آنها به شما حمله خواهند كرد و اگر فرار كنيد شما را تعقيب ميكنند، بايد به طرفشان حمله كنيد تا مجبور به عقبنشيني شوند. ايشان نخستينبار در سال 1318 بازداشت و زنداني شد.
يكبار بعد از سال 57، نيروهاي انقلابي يكي از وزراي رژيم قبل را دستگير كرده و به منزل ما آوردند. معمولا وقتي اين افراد دستگير ميشدند حسابي از مردم كتك ميخوردند. آن روز وقتي اين وزير رژيم دستگير شد برادرم يك سيلي به گوش او زد. در اين لحظه پدر وارد اتاق شده و از ديدن اين صحنه خيلي عصباني شد و با پرخاش به برادرم گفت شما به چه حقي به اين مرد سيلي زديد.
شما حق نداريد با كساني كه بازداشت ميكنيد اين رفتار را داشته باشيد. آيتالله طالقاني به حقوق مردم بسيار حساس بود و اين حساسيت را بارها متذكر ميشد. همه تلاش او اين بود كه حرف مردم شنيده شود و مسئولان به حرف مردم اعتنا كنند. ايشان معتقد بودند بايد حرف مخالفان را هم شنيد. در نخستين مجلس خبرگان قانون اساسي ميگفتند بايد همه نظرات را بشنويم و آن را نقد كنيم.
نظر شما