محمد رضا ارشاد: شناخت هر اندیشمندی باید همزمان در متن آثارش و بر بستر اجتماعی و فرهنگی‌ای که وی در آن آثارش را می‌آفرید، صورت گیرد.

 اگر غیر از این باشدیعنی به انتزاع هر یک از این دو از دیگری بینجامد، این شناخت حاصلی نخواهد داشت. دکتر شریعتی نیز به عنوان اندیشمند اسلامی‌ای که بیشترین تأثیر را در گفتمان روشنفکری دینی داشته و مقوله‌ها و مفاهیم‌ اندیشیده وی همچنان سیطره خود را بر بخشی از فضای فکری جامعه ما حفظ کرده‌اند، از این روش بر کنار نیست.

افزون بر این خوانش تاریخی، نباید ابزار نقد را فروگذاشت؛ به این معنا که در این به واقع تکاپوی تاریخی، عقل انتقادی را باید راهنمای خویش قرار داد تا امکان بالندگی و توسعه‌ اندیشه‌ها فراهم آید؛ امری که شریعتی و هر متفکری دیگری، نمی‌توانند بر آن همداستان نباشند.مطلب حاضر، گفت‌وگوی کوتاهی است با محمدمنصور هاشمی،  نویسنده و پژوهشگر عرصه تاریخ اندیشه معاصر ایران درباره فضاهای مختلف آثار شریعتی و پیامدهای آنها.

 از محمدمنصور هاشمی تاکنون کتاب‌های «هویت‌اندیشان (میراث فردید)، «دین‌اندیشان متجدد (روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان)» و  «صیرورت در فلسفه هگل و ملاصدرا» به چاپ رسیده است. این گفت و گو به طریق کتبی انجام شده است.

  • با بررسی آثار شریعتی درمی‌یابیم که وی بر بنیان آموزه‌های اسلامی (شیعی)، مارکسیسم (این‌که چه قرائتی از مارکسیسم را قبول داشت نیز مهم است) و اگزیستانسیالیسم به ارائه نظراتش پرداخت؛گذشته از آن که این سه آبشخور که یکی دینی است و دو دیگر ایدئولوژیک و فلسفی چگونه با یکدیگر قابل تطبیق اند، می‌توانید بگویید که شریعتی-  به زعم خود- چه هسته مشترکی میان آنها می‌دید؟

مرحوم دکتر شریعتی ازهر سه  اینها کمک می‌گرفت تا منظومه فکری آرمانی‌اش را بسازد. آن منظومه آرمانی هم چیزی نبود جز ایدئولوژی انقلابی؛ ایدئولوژی‌ای که مایه دینی داشته باشد و بتواند نقش بدیل ایدئولوژی‌های غیردینی را بازی کند. در واقع باید گفت او می‌کوشید از هر یک از سه جریانی که اسم بردید قرائتی عرضه کند و عناصری را برگیرد که به کار ساختن آن منظومه بیاید. در میان آن سه،  نقش مارکسیسم از همه پررنگ‌تر بود چه در حقیقت این مارکسیسم بود که ایدئولوژی انقلابی را به مثابه آرمان مطرح کرده بود و شریعتی هر چند در مقام منتقد آن ظاهر می‌شد، سخت تحت تأثیر آن قرار داشت.

نقد شریعتی به مارکسیسم ناظر به جنبه‌های مادی‌گرایانه در آن و عدم‌توجه آن به کارکرد دین در تحقق آرمان‌های عدالت‌جویانه انقلابی بود. شریعتی اصول و ارزش‌ها را اولا از مارکسیسم اخذ کرد و ثانیا قرائتی از دین عرضه کرد که نه تنها با آن سازگار بیفتد بلکه به آن کمک هم بکند. اگزیستانسیالیسم به مثابه یک مکتب در کنار آن دو اهمیت کمتری داشت و بیشتر از علاقه شریعتی به اندیشه‌های سارتر (که خود تمایل مارکسیستی روشنی داشت و اگزیستانسیالیسم‌اش را با آن پیوند زد و از این جهت می‌توان گفت به نظر شریعتی فقط باید دین را هم به نظام فکری‌اش می‌افزود تا مکتب آرمانی را خلق کرده باشد) یا گاهی هیدگر و یاسپرس نشأت می‌گرفت.

در واقع ذوق شریعتی به نحوی بود که دغدغه‌های وجودی و به اصطلاح «اگزیستانس» داشت، دغدغه‌هایی اصیل، اما این دغدغه‌ها هم در خدمت آرمان اصلی او قرار گرفت و ذیل پروژه ساختن آن مکتب یا ایدئولوژی آرمانی رنگ باخت.

  • شما وجه مارکسیستی آثار شریعتی را بیشتر  می‌دانید؛ اما مارکسیسم مورد توجه شریعتی از چه نوعی بود و چرا به آن اعتقاد داشت؟

 پاسخ به این پرسش نیازمند مجالی فراختر است و امیدوارم در کتاب بعدی‌ام «ناهمتاریخی» مفصل‌تر به آن بپردازم اما در حدی که در اینجا می‌توان گفت باید نخست این را یادآوری کنم که شریعتی به معنی مصطلح و رسمی کلمه مارکسیست نبود و خود را مارکسیست نمی‌دانست. همه تلاش او این بود که ایدئولوژی‌ای اسلامی بدیل مارکسیسم عرضه کند اما در این بدیل‌سازی، ناآگاهانه،‌ خود اسلام را به ایدئولوژی مارکسیستی فروکاست.

در واقع او در فضایی پر از مارکسیسم واقع شده بود و البته صرفا براساس مطلوبیت آرمان‌های عدالت‌جویانه و بدون بررسی و ارزیابی روش‌ها و راهکارهای رسیدن به آن عدالت وعده داده شده، ناآگاهانه مارکسیست بود. او در گفتمان مارکسیستی غرق شده بود. این را هم که او تحت تأثیر چه نوع مارکسیسمی قرار داشت باز باید با همین ناآگاهی و این‌بار البته نه صرفا ناآگاهی شخصی که ناآگاهی تاریخی توضیح داد.

مارکسیسم شاخه‌های گوناگون دارد، اما در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان از مارکسیسم در کشورهای متجدد و اروپایی و مارکسیسم در کشورهای پیرامونی سخن گفت. مارکسیسم در کشورهای متجدد و در سنت‌هایی که آن را در دل خود پرورانده بودند یک وضع داشت و در کشورهای دیگری که آن را به مثابه آخرین محصول فکری دنیای متجدد می‌پذیرفتند و در حقیقت «وارد می‌کردند»‌وضعی دیگر.

 در آن کشورهای غربی، سنت نقادی و مجموعه‌ای دیگر از شرایط اجتماعی و فرهنگی و علمی و فلسفی و سیاسی سبب می‌شد حضور مارکسیسم به عنوان اندیشه‌ای انتقادی نسبت به وضع موجود هم معنی‌دار باشد و هم کم‌خطر. در واقع مارکسیسم آنها مرحله‌ای از همان سنت نقادی بود و همان سنت را ادامه می‌داد و به عنوان نمونه می‌توان به متفکران مکتب فرانکفورت اشاره کرد؛ اما در دیگر نقاط دنیا و در نبود آن شرایط مذکور مارکسیسم به اندیشه رهایی محتوم بدل شد که ورای نقادی بنیادین قرار می‌گرفت و در پیوند با شرایط موجود در این کشورها به جای آنکه به ایده‌ای رهایی‌بخش تبدیل شود به‌رغم خواست اولیه ابزاری ویرانگر می‌شد.

در شوروی،‌چین، کوبا،‌کامبوج و مانند اینها این ایدئولوژی بریده از بستر تاریخی اصلی و پیوند خورده با شرایط توسعه‌نیافتگی بود که حاکم شد. این توضیح مجمل را از این جهت آوردم تا بگویم مرحوم شریعتی اگر هم می‌خواست نمی‌توانست اندیشه‌ای مثلا از سنخ اندیشه مکتب فرانکفورت عرضه کند (جدای از اینکه به شهادت مجموعه آثار شخصا هم پشتوانه علمی و نظری چنین مباحثی را نداشت).

او در همان فرآیند ناآگاهی تاریخی در آثارش ایدئولوژی را عرضه کرده است که امروزه اگر منصفانه و به دور از شیفتگی به آن بنگریم و تحلیلش کنیم، می‌بینیم بدیل مارکسیسم‌های شرقی است و مثلا می‌توان آن را از جنبه‌هایی با مائوییسم مقایسه کرد. اما باز تاکید می‌کنم این حاصل شرایط تاریخی و جهل به آن بود، چنانکه مارکسیست‌های رسمی ایران هم از قبیل حزب توده و سازمان انقلابی و غیره یکی دل به اندیشه‌های لنین و استالین داده بود و دیگری مائو و سومی کاسترو و به همین ترتیب.

  • امروزه که به آثار شریعتی رجوع می‌کنیم، آیا می‌توانیم با ساختارشکنی، نقد و سنجش عقلانی آنها (به دور از شیفتگی و دشمنی) عناصر پویایی از آنها بیرون بکشیم؟ آنها کدامند؟

شریعتی معلم آرمان‌گرایی است. معلم خوش‌ذوقی هم هست. پس خواندن آثارش به مثابه آثاری احساس‌برانگیز همواره می‌تواند محل توجه باشد. همچنان که در «دین‌اندیشان متجدد» (ص29) نوشته‌ام: «شریعتی دردمند است و صادق... او آرمانخواهی است در فکر همه مظلومان و ضعیفان. این آرمان داشتن- که وجه باشکوهی از حیات انسانی است- خود از بزرگترین محاسن اوست... حرف‌های او دست‌کم برای نوجوانان خوب و مفید است تا حس کمال‌جویی و مسئولیت را در آنها تقویت کند.»

اما پروژه فکری او یعنی ایدئولوژی چپ و انقلابی ساختن از دین و اسلام را بدیل مارکسیسم قرار دادن، پروژه‌ای است که نباید نگاه نقادانه به آن را فرو گذاشت. به ویژه اینکه دلبستگی به آن پروژه و ترجیح عمل بر علم و نظر سبب شده در مجموعه آثار شریعتی نه تنها مجموعه فراوانی از مطالب نادرست و سطحی راه‌یابد (که مشتی از آنها را نمونه خروار در «دین‌اندیشان متجدد» ذکر کرده‌ام) بلکه باعث شده است، به‌رغم میل باطنی‌اش آثارش مروج احساساتی‌گری و عواطف رمانتیک سطحی و اسباب دوری از خردمندی و دانش باشد و من فکر می‌کنم آنچه ما سخت به آن نیازمندیم ارزش نهادن به علم و دانش است و عقلانیت و نقادی در پی آنها بودن. این همه اگر باشد شاید نیازی نباشد از مجموعه آثار شریعتی «عناصر پویایی بیرون بکشیم.»

 آنها را به مثابه بخشی از تاریخ‌اندیشه معاصرمان می‌خوانیم و نقد می‌کنیم. این کار هر چند شیفتگان شخصیت شریعتی را خوش نمی‌آید، عین احترام به او به عنوان پدید‌آوردنده آن افکار و آثار است. در این فرآیند شاید چیزهای مفیدی هم بتوان در آثار او یافت؛ اما تا وقتی ارادت‌کیشان آن مرحوم- با کمترین بضاعت‌ها برای پژوهش و بحث علمی- در زمینه هر بحث نقادانه‌ای که به او مربوط می‌شود خود را موظف می‌بینند آب را گل‌آلود کنند تا عمیق به نظر برسد به همان حداقل فایده هم نمی‌توان امید داشت و باید با تحیر و تأسف به آثار ماندگار ایدئولوژی‌ای که خود را به مثابه تفکر اصیل عرضه کرده است، نگریست و درس گرفت.

کد خبر 55223

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز