چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷ - ۱۹:۰۱
۰ نفر

علی عمادی‌: وداع سخت است و از آنکه به او دل بسته‌ای، سخت تر.

تو که در مدینه باشی از همان روز اول در این فکری که چگونه می‌توان دل کند از خاکی که اینقدر به آن مانوسی و چگونه خداحافظی کرد با شهری که چون دیار خود می‌پنداری. اگر نبود شوق دیدار خانه خدا و کعبه دل‌ها، هبوطی می‌پنداشتی این هجران را و مگر نه اینکه گوشه‌ای از این خاک، جایی میان منبر و محراب مسجد پیامبر را قطعه‌ای از بهشت خوانده‌اند.

اما چه چاره از پایان سفر؛ که این آمد و شد، خود گوشه‌ای از یک سفر است. و تو که مسافر بیت‌اللهی، ناگزیر از وداع.

این است که آخرین روزها حکم پروانه‌ای می‌یابی، بال و پر سوخته که گاهی دل به شمع می‌سپاری و لختی در آرزوی گلی. گاه سوی بقیع می‌شتابی و اندکی بعد خود را در مسجد‌النبی می‌یابی.

و اگر اشک بگذارد و بغض لحظه‌ای درنگ، ناله می‌زنی که بارالها، این حضور، آخرین زیارتم از شهر پیامبر نباشد و باز هم مرا بخوان. بخوان به آنجا که هر وجب از خاکش یادآور اولیای توست. جایی که هنوز رازدار قبر بی‌نشان زهراست.

جایی که هنوز آب از چاه‌های علی می‌کشند. جایی که هنوز به نام حسن، سفره اطعام می‌اندازند و جایی که هنوز نوحه خوان سفر بی‌بازگشت حسین است.

و چه دلتنگ است این آخرین غروب‌ها که یادآور همه وداع‌های بی‌بازگشت است. آن روز که سبط پیامبر از شهر جدش با تمام خویشان و دوستان خداحافظی کرد تا با خانواده ‌اش گام در جاده‌ای بگذارد که از هر سو مرگ احاطه‌‌اش کرده بود.

یا آن روز که غریب غریبان، با حرم نبوی وداع کرد و تنها فرزندش، تا به جور، پا در راه خراسان گذارد که می‌دانست این راه را بازگشتی نیست.

با این همه در آخرین روزها، دوست داری اگر مقدر بود و بازگشتی میسور، آن هنگام باشد که آخرین سلاله نبوت و ولایت، رایت عدل بر زمین کشیده و شهر جدش را رها ساخته از تمام جهالت و بدویت‌ها؛ که آن روز دیگر ملامت نمی‌شوی از زیارت مدفن رسول خدا؛

توهین نمی‌شنوی از مویه بر غریبی حسن؛ درک می‌کنی گنجینه ناپیدای مدینه را و نشان می‌یابی از آن قبر بی‌نشان. و آیا نزدیک نیست، صبح؟

کد خبر 69426

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز