دو شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۷۹- Mon, Feb, 10, 2003
گفت وگو با سهيل پارسا كارگردان نمايش «مكبث» بخش پاياني
قصه گوي پابرهنه
چون قصه  مي گوييم شيوه كارمان رئاليستي نيست هنرپيشه ها لباس سياه برتن كرده و پابرهنه به صحنه مي آيند براي آنكه قصه گو هستند
رضا آشفته
000750.jpg

• حذف وسايل و امكانات صحنه تا چه حد قدرت اجرايي تان را بالا مي برد؟
بي نهايت. براي من تخيل از همين جا شروع مي شود؛ وقتي چيزي روي صحنه داشته باشم مانع از ايجاد تخيل مي شود. مثلا وقتي كه پادشاه نياز به تاج دارد، به طراح صحنه ام بگويم كه چنين چيزي مي خواهم، برايم طراحي مي كند و مي سازد. او از من مي پرسد كه اين تاج بايد مربوط به چه دوره تاريخي اي باشد، من هم مثلا مي گويم مربوط به دوره اليزابت در انگلستان است. او خيلي راحت براساس كتاب هاي تاريخي مشابه آن را مي سازد. خلاقيت من از جايي آغاز مي شود كه از وسايل صحنه نبايد استفاده بكنم. مثلا اگر نياز به شمشير در صحنه قتل دارم نبايد از شمشير واقعي استفاده كنم. آن دنياي نامريي و ناديدني را سعي مي كنم كه ديدني بكنم. چون در دنياي شكسپير خيلي عوامل ناديدني داريم كه در آثارش نهفته است. فكر مي كنم وقتي كه وسايل صحنه را حذف مي كنم و به حداقل مي رسانم، فقط به اساس مي رسم، آن وقت مي توانم با آن دنياي ناديدني را ديدني كنم. به عنوان مثال، صحنه اي كه ليدي مكبث به ميهماني در خانه اش وارد مي شود، خيلي راحت مي شود با ميز و صندلي و ليوان و قاشق و غيره اين صحنه را ساخت. اين طوري كار خيلي شلوغ مي شود، و از اساس دور مي شود. در كار ما وقتي همه اينها را حذف مي كني، من تصميم مي گيرم كه ديگر احتياج به وسايل صحنه ندارم. شايد در شيوه هاي ديگر كاربرد داشته باشند اما در شيوه كار من چندان لازم نيستند. وقتي ليدي مكبث به صورت آييني ظرف آب را در دست مي گيرد و به صورت ديگران مي پاشد، يك لحظه آنها دچار خلسه مي شوند. اولين چيزي كه مي بيني اينها دچار بيهوشي و شنگولي مي شوند، و در عين حال اين ادامه پيدا مي كند و ناخودآگاه پيش زمينه قتل دانكن پادشاه را مي بينيم. همه در آن حالت شنگولي و خنده دچار وحشت مي شوند و يكهو سكوت مي كنند. تماشاگران كانادايي در اين باره گفتند در كابوس تك تك اين آدم ها قتل دانكن وجود داشته است. اينجاست كه خلاقيت به كار گرفته مي شود و تو به اصل مي رسي. فقط با ريختن چند قطره آب مي توان لحظات سرمستي عده اي را تصوير كرد. برايم همين كافي است كه با شتك خوردن آب به صورت هنرپيشه بتوان لحظات مستي را تصوير كرد. ديگر احتياج به دريافت رئاليستي موقعيت توسط هنرپيشه براي تصوير كردن خلسگي نيست. اين شيوه بازيگري استانيسلاوسكي است كه از نقطه A به B و بعد به C مي رسد تا يك كنش را تصوير كند. من به اين شيوه كار نمي كنم.
• موسيقي نمايش مكبث چندگانه بود. موسيقي غربي، موسيقي شرقي و موسيقي ايراني در اين كار تلفيق شده اند. درباره اين چندگانگي توضيح دهيد.
بله. موسيقي كاملا اصيل و اورژينال است براي آنكه ساخته و پرداخته يك موزيسين است. يك سري عوامل در صحنه است كه نبايد فراموش بشوند. در اول نمايش ما به تماشاگر مي گوييم كه قصه گو هستيم و قصه اي را براي شما تعريف مي كنيم و اسلوب كارمان اين است. چون قصه مي گوييم شيوه كارمان رئاليستي نيست. هنرپيشه ها لباس سياه برتن كرده و پابرهنه به صحنه مي آيند، براي آنكه قصه گو هستند. ولي در اين كار چراغ قوه وجود دارد كه يك علامت مدرن و امروزي است، كه من به عنوان صحنه گردان از آن استفاده مي كنم. در دنيايي كه چراغ قوه وجود دارد، نشانه اين است كه ما در دنياي امروز زندگي مي كنيم. اين چراغ قوه يك تضاد زيبايي شناسانه مي سازد. لباس ها خيلي جهاني و فرافرهنگي است. مشكي يك رنگ عمومي در دنياست، و جنبه سمبليك ندارد كه مثلا نشانه عزاداري باشد و خيلي خنثي است. در نتيجه با اين تضاد زماني مي توان از چندگونه متفاوت موسيقي هم استفاده كرد. بنابراين جا دارد كه در اين دنياي آشفته كه زنان پيشگو مكبث را به بازي مي گيرند، يك لحظه موسيقي راك بيايد. جالب اينكه مدير صدا در ابتدا موسيقي شرقي براي اين صحنه داده بود. بنابراين حس كردم كه در اين صحنه چيزي گم شده است، براي همين به او گفتم كه اين موسيقي را عوض بكند. يك دفعه او پس از كمي فكر كردن موسيقي راك غربي را براي اين صحنه تجويز كرد. در دو سه مرحله از كار، ما آن فضاي شرقي را شكستيم، و دو سه قطعه غربي انتخاب كرديم. همان طور كه شما گفتيد و درست است، ما سه لايه موسيقي داريم. يك موسيقي كه كمي ناشناخته است براي آنكه نمي تواني انگشت بگذاري كه از كجا مي آيد. قطعاتي شرقي يا ايراني است، و قطعاتي غربي است. براي خيلي ها با آنكه با قطعات غربي مخالف نبودند، جاي سؤال بود.
000759.jpg

•  تماشاگران در اجراي مكبث جزو لاينفك اجرا شدند. مي خواهيم بدانيم كه در پس اين اتفاق خوشايند چه تحليلي وجود داشته است؟
اين اتفاق ناخودآگاه بوده، و انتخاب هنري نبوده است. در اكثر كارهايم تماشاچي در دوطرف ـ رودرروي هم يا چهارطرف اجرا مي نشينند. بايد فضاي تالار اجازه بدهد كه از اين دو روش ديدن استفاده كنيم. برايم جذاب است كه تماشاچي در آني كه اجرا را مي بيند، تماشاچي روبه رويش را هم مي بيند. در كانادا بعضي از تماشاچي ها مي گفتند كه لحظاتي مكبث دارد بازي مي كند، و ما روبه روي هم نشسته ايم و جنايت او را نگاه مي كنيم. اين يك لايه ديگر به كار مي دهد، و آنها همچنين مي گفتند وقتي غرق در نمايش مي شديم، مي ديديم در عين حال كه ميزانسن تكميل و حركت مكبث مشخص است، بعد يك نفر آن طرف سرش را گرفته است. بعد درمي يابيم كه اين تئاتر است و او يك تماشاچي است. بنابراين همه اش واقعي نيست. درباره اين لايه ايجاد شده زياد هم نمي توانم عقلاني حرف بزنم. لايه اي كه تماشاچي جزو لاينفك كار مي شود، قتل و كشتار رودرروي تماشاچي اتفاق مي افتد. تماشاچي هميشه تماشاچي بوده است و توانايي هيچ گونه دخالتي را ندارد. در نمايش عروسك هاي بيضايي اولين مشكل پهلوان اين است كه نمي خواهد ديو را بكشد. مرشد از او مي پرسد كه چرا نمي خواهي ديو را بكشي؟ او مي گويد: خسته شده ام از اينكه مدام آدم بكشم و قهرمان باشم، و اينها مرا نگاه بكنند. تمام اين اتفاقات جالب ناخودآگاه است و نمي خواهم دليل عقلاني براي آن بياورم.
• يك تحليل كه عده اي از تماشاگران پس از ديدن مكبث داشتند اين بود كه مي گفتند: ما در كار سهيل پارسا مكبث را شرور و خبيث نمي بينيم، بلكه مكبث در حد يك انسان والا و محبوب مثل مسيح به نظر مي آيد. تا چه حد با اين تحليل جمعي موافق هستيد؟
خيلي خوشحالم كه تماشاچي ايراني به چنين ديدگاهي رسيده است. من اصلا درباره كارم تحليل خاصي را ارائه نكرده ام. اين يك جمله معمولي است كه از من بپرسند آقا تحليل شما درباره اين كارتان چيست؟ وقتي من متني را براي كارم انتخاب مي كنم، نبايد آن را تحليل و چيزي را به آن تحميل بكنم. مگر متن آن قدر پيچيده و گمشده باشد. مثلا از اسطوره ها و ريشه هاي تاريخي آمده باشد كه از آن استفاده نمايشي شده است و ما در اين صورت احتياج به تحليل داريم. مكبث يك كار كامل است و شكسپير خيلي قشنگ آن را توضيح داده است.

نگاهي به طراحي صحنه نمايش «در مصر برف نمي بارد»
زيستن اينگونه تلخ است
ليلا نقدي پري
000762.jpg

نمايش هايي كه دكتر علي رفيعي بر روي صحنه مي برد، جست و جوهايي زيبا و تصويري هستند كه چشم و ذهن بيننده را هم زمان به سوي خود مي كشند. با اين كه او پر حرفي زيادي در نوع طراحي خود ندارد، از عناصر به شكلي نمادين استفاده مي كند. اين بار هم در نمايش ـ در مصر برف نمي بارد ـ با آنكه نوع طراحي و ساخت دكور متفاوت و زيبا است به هيچ وجه شلوغي در آن ديده نمي شود و اجزا خود به خود بار معنايي صحنه را بر دوش مي كشند. در اين مورد مي توان ابتدا به بكراند پرده اول اشاره كنيم كه شب و ستاره ها را مي نماياند. گويي تاكيدي بر خواب بودن همه آدم ها دارد. همه دچار روياي عشق شده اند و لباس هاي آبي و نور لطيف حاكم بر صحنه اين بيان را قوي تر مي سازند هر چند در ديالوگ ها به اين امر بسيار اشاره مي شود حتي دكور اصلي هم كه شيبي عميق دارد و در يك گوشه با آويزان كردن طنابي از سقف حس متصل بودن آن ها را به وجود آورده گويي اين توهم را وجود مي آورد كه هر لحظه ممكن است با پاره شدن اين ريسمان و دكور بر روي زمين اتصال انسان ها با رويا قطع شود. شايد اگر اين اتفاق بيفتد همه از خواب بيدار شوند و درگير حقيقت. البته اين شيب علاوه بر القاي مفاهيم كمك زيادي به بازيگران در جهت ايفاي نقش مي كند. تنها يك صندلي قرمز رنگ در كنار طناب محل اتصال و زمين اشاره بر مكان ـ قصر زليخا ـ دارد.
ترنج هاي زيادي كه در پيشاپيش صحنه ريخته شده اند، نماد وسوسه هايي است كه انسان ها را به چاه خود مي كشاند. ما مي بينيم كه اين ميوه ها پايين تر از سطح اصلي دكور افتاده اند و اما رود نيل كه درست در وسط دكور و به رنگ آبي جاي گرفته، چيز عجيبي است مرگ و زندگي در آب اين رود شكل مي گيرد. انسان ها مي آيند و مي روند، گويي در جريان مسير زندگي قرار دارند و اين آب كه معناهاي زيادي با خود حمل مي كند، همه چيز را در بر مي گيرد و اما لباس ها به رنگ آبي و فرم قرن نوزدهمي طراحي شده. كه البته با شيوه بازي ها كه نمايش هاي شكسپيري را به ياد مي آورد هماهنگ است و هيچ ارتباطي ميان لباس هاي كريم مصر با اين نوع از طراحي نمي توان پيدا كرد. تنها كساني لباس رنگي پوشيده اند كه يا معرف شخصيتي هستند و يا خارج از محدوده اين رويا قرار دارند. به طوري كه يعقوب كه قضيه را روايت مي كند در هر دو پرده نمايش لباسي چند تكه و قرمز رنگ پوشيده است و تامار پيراهني بنفش كه گوياي تقدس زنانه او قبل از اسير شدن در دام عشق است. شخصيت او كسي است كه نگران آبرو و حيثيت خود و زليخاست. شوهر زليخا لباس خاكستري بر تن دارد كه فرم آن را به ياد لباس هاي بالماسكه مي اندازد كه البته رنگ لباس درست مثل حضورش كم رنگ است.
رنگ زرد كه در طول نمايش به آن تاكيد مي شود و تنها عنصر مورد استفاده زنان مصر بوده خلخال است كه در هر دو پرده به يك شكلي نمود پيدا مي كند. پرده اول تمام مي شود و ناگهان همه چيز رنگ ديگري مي يابد. قرمز به رنگ انار... ديگر اثري از ترنج ها نيست. گويا همه آدم ها به اعماق بدبختي سقوط كرده اند. آن جا كه تخطي و مرگ بر همه چيز سايه افكنده، لباس ها قرمز مي شود با همان طراحي قرن نوزدهمي. آيا قرمز نشان زندگي با همه واقعيت هايش نيست؟ آيا انسان وقتي از رويا بيرون مي آيد و در دل زندگي قرار مي گيرد شاهد همه اين جنگيدن ها براي زنده ماندن ـ فقر و فلاكت و فساد و... مي گردد؟ زيستن اينگونه تلخ است. ديگر فضاي قصر نيست. زنان در كوچه ها آواره گشتند. هر چند كه به اين طريق لقمه ناني گير مي آورند. چه تلخ است اين حقيقت پس از روياي شيرين. ديگر اثري از صندلي شاهانه نيست. در بكراند پرده اي نازك و خاكستري ديده مي شود كه در پشت آن مردي از اين همه رنج درد مي كشد. اين مرد توهمي از يوسف است؟ همان كه همه در انتظار ديدارش هستند؟ فرشته اي كه در رويا بال هاي سپيد داشت ديگر بال ندارد و دو عروسك شبيه خودش در دست دارد و بال هايشان را باز و بسته مي كند و زليخا هنوز در انتظاري شيرين به سر مي برد. و در برزخ رويا و بيداري به يوسف مي انديشد، گويي با او در رويايش زندگي مي كند. در انتظار و جست وجوي يوسف هستند. آيا او واقعيت دارد؟ اين سوالي است كه براي همه مردم شهر پيش آمده است. در انتها ناگهان در مصر برف مي بارد و سپيدي همه فلاكت ها را مي پوشاند. آيا اين يوسف است كه آمده؟ همه چيز در اين توهم سپيدمدفون مي شود. كاش يوسف آمده باشد.
000765.jpg

زمان نمايش اگر چه قرار بود دو ساعت باشد اما به درازا كشيد و زمان سه ساعته آن تماشاچي را خسته كرد.
هر چند بينندگان توانستند با خاطره خوب از يك اثر مطمئن و قوي و بازي هايي به ياد ماندني از سالن نمايش بيرون آيند.

گفت وگو با گروه نمايشي «طبيعت مرده در جوي آب» از ايتاليا
حرف زيادي
مهدي مقدم
000753.jpg
انجمن مستقل پژوهش گروه ايتاليايي شركت كننده در بيست و يكمين فستيوال فجر بود كه از شهر ميلان در اين جشنواره شركت كرده بودند. آنها فارغ التحصيلان مركز هنرهاي نمايشي شهر هستند كه به گفته خودشان ميانگين سني آنها ۲۸ سال است و از سال ۱۹۹۶ به اجراي نمايش مي پردازند از اجراي نمايش هاي پرجمعيت و از تركيب سياست و نمايش لذت مي برند و حتي در آلباني نمايش با عنوان «نامه تني چند از محكومين نهضت مقاومت اروپا» را در كلوپ ها، پاتوق ها و نمايشگاه هاي محلي و انجمن هاي معتادين اجرا كرده اند. سبك ساده بدون هيچ نوع رفتار آوانگارد و روشنفكري را دوست مي دارند و روي نمايش هاي «رومئو و ژوليت» با «كانتس» و قصه هاي كوتاه توندلي و موشكين كار كرده اند و بيشتر به رسيدن به حس اهميت مي دهند تا شكل يا فرم نمايشي آن. بنا به اعتقاد آنها همه چيز در زمان غوطه ور است و تئاتر تجربه مشترك گروهي است و هر مكاني كه تعدادي از مردم بتوانند در آن دور هم جمع شوند مكاني تئاتري است.
•••
• اجراي نمايش شما در ايران چندمين اجرا در كل و كشورهاي خارجي بوده است؟
در مجموع اين نمايش يك سال كامل در تمامي شهرهاي ايتاليا و ميادين بزرگ اجرا شده و ايران و جشنواره فجر اولين اجراي خارج از كشور اين نمايش است.
• ايده اجراي نمايش در ژانر پليسي چه طور به ذهن شما رسيد و چه طور به اين شكل اجرا نزديك شديد؟
در ايران اطلاع ندارم ولي در ايتاليا كمتر نمايشي در ژانر پليسي اجرا مي شود و بيشتر در سينما و تلويزيون شاهد اين گونه موضوعات هستيم و به خاطر همين موضوع ما مي خواستيم اين پروژه را در تئاتر امتحان كنيم.
• در مورد مراحل كار از ابتدا تا اجرا كمي توضيح دهيد؟
در ابتدا اين فقط يك ايده بود كه با سرنا داشتيم و بعد از گفت وگوهاي زياد آن را با يك نويسنده جوان در ميان گذاشتيم و از او خواستيم كه درماتولوژي قصه را به عهده بگيرد و او اين كار را در نهايت دقت و سعي در رعايت كردن نكات ريز به انجام رساند و بعد سرنا آن را در مدت كوتاهي كارگرداني كرد و بعد ما شروع به اجرا كرديم و برخورد مخاطبين نمايش را در جاهاي مختلف سنجيديم.
• در مورد نام نمايش «طبيعت مرده در جوي آب» بگوييد.
اين نامي است كه نويسنده براي نمايشنامه در نظر گرفته كه البته من با او موافقم چرا كه تم اصلي قصه روي شخصيت دختر زيبايي كه به قتل رسيده و در جوي فاضلاب جسدش رها شده متمركز است. شايد به دليل همين موضوع باشد كه نام اين قصه و نمايشنامه اين است.
• مايل هستيد در مورد سبك و شيوه اجراي نمايش با هم صحبت كنيم؟
در واقع مي توانم بگويم كه اين نمايش اصلا داراي يك سبك و پيرو شيوه و تكنيك هاي خاص است چرا كه معتقد هستم مي توان با حداقل امكانات و تكنيك هاي اجرا يك تئاتر را به مفهوم عميق كلمه به اجرا رساند و نيازي به اين جريان وجود ندارد كه حتما ما از يك سبك يا شيوه خاصي پيروي كنيم. چرا كه ممكن است اين مسئله ما را محدود نمايد.
•  پس ما در واقع مي توانيم خصوصيت بارز اين نمايش را در تك بازيگر بودن آن ببينيم؟
بله حتما چون خصوصيت بارز اين نمايش در واقع تك بازيگر بودن آن است ولي همين يك نفر تنها ناقل قضيه نيست بلكه همه افراد و شخصيت هايي را كه در نمايش نقش داشته اند، در طول داستان اجرا مي كند.
• چه قدر با ما موافق هستيد كه اين نمايش يك گونه از نمايش اكسپرسيون است؟
از چه نظر شما به اين نتيجه رسيديد.
• چرا كه يك نفر كه روان پريش مي نمايد و مشغول برون فكني چيزهايي كه ديده است مي شود و از شخصيت هاي نمايش به ما تحليل ارائه مي نمايد.
من نمايش را يك اكسپرسيون نمي بينم. چرا كه نفر بازيگر صرفا راوي اتفاقاتي كه افتاده نيست بلكه او يك ناقل است كه تمام شخصيت ها را با تمامي گوشه ها و ريزه كاري هاي شخصيت پردازي نويسنده بازي مي كند و به تصوير مي كشد. و من فكر مي كنم با توجه با ساختار سينمايي اثر سعي در بهتر كردن بازي هر شش شخصيت توسط بازيگر مي تواند در ايجاد حسي با تماشاگر نقش مهم و كليدي را داشته باشد و آن را قابل فهم و حتي ملموس نمايد.
• ما شاهد ريتم بسيار صحيحي در طول اجراي نمايش بوديم نظر شما در مورد اين ريتم چيست و چگونه به آن مي پردازيد؟
ببينيد همكار من سرنا به ريتم بسيار اهميت مي دهد و معتقد است با تغيير ريتم در طول نمايش با كمك موسيقي ما مي توانيم فاصله بين شخصيت هاي نمايشي و فضاها را حفظ نماييم و نشان دهيم چرا كه مي خواهيم تماشاچي هر آنچه را كه بايد بداند و حس نمايد را دريافت كند. ولي در عين حال از ديدن نمايش خسته نشود و اين هدف ماست.
• رنگ هاي زيادي را در پرده سفيد پشت سر بازيگر ديديم، در اين باره چه تحليلي ارائه مي كنيد؟
اين مسئله صرفا يك ايده بوده و هيچ تحليل خاصي ندارد و صرفا براي بهتر كردن درك بصري تماشاچي ايجاد شده كه البته در اجراي اصلي اينقدر محدود نبوده و نورهاي زيادي داشتيم كه به خاطر محدود بودن امكانات نوري تالار بتوانيم از همه آنها استفاده نماييم.
• در مورد چيدمان دست ابزارهاي صحنه در طرفين صحنه چه ايده اي وجود داشته كه تمام وسايل از بغل صحنه بعد از استفاده به جلوي صحنه انتقال مي يافت؟
ايده خاصي نبود صرفا براي قابل دسترس بودن وسايل براي اجراي قطعه بعدي اين كار طراحي شده بود.

حاشيه هنر
• ويژه جشنواره
مجله نمايش ويژه بيست و يكمين جشنواره بين المللي تئاتر فجر امسال هم زمان با جشنواره تئاتر فجر به چاپ رسيد. اين در حالي است كه اين ويژه نامه در سال هاي اخير با تاخير چند ماهه پس از جشنواره به چاپ مي رسيد. از جمله مطالب اين شماره به عناوين زير مي توان اشاره كرد: شهرستاني ها امسال موفق ترند، گامي براي جهاني شدن، تئاتر، اين مكبث تقلبي نيست، انستيتوي جهاني تئاتر، تعزيه خواني در جشنواره، اخبار شهر بودريد. همچنين در اين شماره مجله نمايش، نمايشنامه «بدون عنوان» از الكساندر هووسپيان با ترجمه آندرانيك خچوميان به چاپ رسيده است. الكساندر هووسپيان نمايشنامه نويس، سناريست و كارگردان تئاتر جمهوري ارمنستان است كه نوشته هايي از او به زبان روسي و اوكرايني تاكنون ترجمه شده است. نمايشنامه «بدون عنوان» نخستين اثري است از اين نمايشنامه نويس كه به فارسي ترجمه مي شود.

• يادمان رفتگان
000756.jpg

بخش يادمان كتابچه بيست و يكمين جشنواره تئاتر فجر اختصاص به چهره هايي داشت كه در فاصله جشنواره بيستم و بيست و يكم مرحوم شده اند. جمشيد اسماعيل خاني، حسين شيدايي، قاسم پاكرو، محمد هاشمي، ماندانا هوشيار، نيما لايق، بهزاد شكارچي چهره هاي تئاتري بودند كه صحنه زندگي را براي هميشه ترك كردند.

• تئاتر سنتي تاجيك
تئاتر سنتي تاجيك نيز صاحب كتاب شد. پروفسور نظام نورجانوف به تازگي كتابي در مورد تئاتر سنتي تاجيكستان در دو مجلد منتشر كرده است. نورجانوف در مورد اين كتاب گفته است محتواي اين كتاب در طول چهل سال فعاليت ادبي وي گردآوري شده و اين كتاب براي پژوهشگران فرهنگ و كارگردانان و متخصصان هنر تئاتر سودمند است. وي هدف از انتشار اين كتاب را معرفي تئاتر سنتي تاجيك به جهانيان مي داند. او مي افزايد: «مردم ما به غير از ادبيات كلاسيك، به غير از موسيقي و همچنين نقاشي كه نمونه هاي بهترين آن در بازيافت هاي پنجكت كشف شده است، فعاليت هاي نمايشي هم داشته اند. تحقيقات من اثبات كرده كه سنت هاي تئاتري و نمايشي حتي قبل از زرتشت هم در تاجيكستان وجود داشته است. » كتاب «تاريخ تئاتر سنتي تاجيك» به زبان روسي منتشر شده است. قرار است اين كتاب به فارسي نيز منتشر شود. اين كتاب را مي توان مشابه كتاب «نمايش در ايران» بهرام بيضايي دانست كه به تئاتر سنتي ايران مي پردازد.

تئاتر
ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
سينما
علم
فرهنگ
موسيقي
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  تئاتر  |  جهان  |  زندگي  |  سينما  |  علم  |
|  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |