زمان خاص جلسات به اعضا انگیزه میداد و این قابلیت را ایجاد میکرد که شاعر یا نویسنده از پیش، خود را برای جلسه آماده کند؛ به این معنا که در فرصتی که پیش از جلسه وجود داشت شاعر یا نویسنده سعی میکرد، کار جدیدی را فراهم کرده و با دست پر به نشست پا بگذارد. این جلسات و نشستها حتی یکی از محرکهای اصلی چاپ و انتشار کتاب بود. اگر شاعری اثر جدیدش را منتشر میکرد، دیگری هم به این ظرفیت پی میبرد و انگیزه انتشار اثر را پیدا میکرد. از سوی دیگر حاشیههای این جلسات هم مهم بود. گاهی در حاشیه جلسات بحثها و گفتوگوهایی درمیگرفت که فضای رسمی جلسه آن را برنمیتافت یا جای طرح آن نبود اما همین بحثهای حاشیهای گاه تبدیل به یادداشتها و مقالاتی نظری میشد و ایدههای تازهای در فضای ادبیات ارائه میکرد.
مهمترین جلسات ادبی و تشکیل پاتوقها در این برهه در کافههای شهر شکل میگرفتند. اتفاقات جالب و بدیعی در برخی از این جلسات رخ میداد که هنوز برای من قابل تأمل و قابل پیگیری است. یادم هست پروژه شعرهای دو نفره و مشترک من از همین جلسات کافهای کلید خورد و تا الان ادامه دارد؛ این ایده تا آنجا پیش رفت که مرحله به مرحله تبدیل به کتاب شد.
این ایدههای جدید در جلسات کافههای دیگر هم بهوجود میآمد، گاهی میشد که شرکتکنندگان در جلسه حرف کم میآوردند و کار جدیدی هم برای خواندن و نقد کردن نبود، اینجا بود که ایدههای تازه در قالب بازیهای نشاطبخش کلامی و زبانی آغاز میشد. این کافهنشینیها ویژگی دیگری هم داشت. شاعران و نویسندگانی که در این نشستها حاضر میشدند بیآنکه قصد و نیتی از قبل داشته باشند و تنها بهدلیل درک وضعیت بیرونی و شعر و ادبیات رایج، بهگونهای کار میکردند که فضای کارشان با آن وضعیت بیرونی تفاوت داشت. به اعتقاد من این گونهای از نقد بود که به شکل عملی خودش را نشان میداد و کمکم به این سمت میرفت که شاعران و نویسندگان جدید به فکر یافتن تریبونی برای خود باشند و این اتفاقات تازه و نقدهای عملی را در آنجا طرح کنند. اینگونه پای آنها به مطبوعات هم باز شد. حالا که سالها از آن زمان میگذرد گمان میکنم کافهها و مکان جلسات تبدیل به نقشهای شاعرانه برای ما شده است.