تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۸

همشهری آنلاین - مهدی تهرانی: سینمای شخصیت محور می‌تواند برای تماشاگر بسیار جذاب باشد. بشرطی که ساز و کار و قواعد ژانر در آن پی‌گرفته شود.

فيلمنامه‌هاي اينچنيني نيز نياز مبرم به پرداخت كاراكتر اصلي و همچنين قهرمان‌هاي فرعي دارند. احتمال باران اسيدي به عنوان يك فيلم قهرمان محور از نقيصه‌هاي زيادي برخوردار است كه ايده خوب نتوانسته راهگشاي آن باشد.

احتمال باران اسيدي روايت يك پيرمرد ميانسال است. منوچهر كه سي سال در اداره دخانيات شمال كار كرده پس از بازنشستگي برخلاف ديگران و همسن و سالان خود دوباره همان كارهايي را مي‌كند كه در زمان شاغل بودن انجام مي‌داده است. در واقع يك حكم كارگزيني مبني بر بازنشستگي براي او هيچ مفهوم ذاتي و تغيير اساسي در زندگي‌اش به همراه نداشته است.او هر روز سركارش حاضر مي‌شود بدون اينكه كاري براي انجام دادن داشته باشد. روال زندگي او انجام همان كارهاي قبلي است. از خانه تا اداره و از اداره تا خانه و در اين بين گريزهايي به خيابان و خريد و رفتن به مسجد و غيره ذالك...

از همان شروع فيلم تا تقريبا اواسط آن هيچ رابطه علت و معلولي؛ ما در داستان اصلي پيدا نمي‌كنيم. منوچهر يك پيرمرد 60 ساله است. زندگي او بسيار كند نمايش داده مي شود. تنها چيزي كه دستگيرمان مي‌شود اين است كه منوچهر مادري داشته كه عاشقانه منتظر ازدواج پسرش بوده كه البته اين امر محقق نشده و از سويي تنها دوست منوچهر ؛ خسرونامي است كه در تهران زندگي مي‌كند.

نقيصه اصلي احتمال باران اسيدي در همين كشدار بودن و كندي بيش از حد معرفي منوچهر است. او نه ديالوگ خاصي دارد و نه براي كارهايش دليل به خصوصي. در هواي ابري شمال و از سكانس اوليه ما با يك شخصيت بشدت كافكايي روبرو هستيم كه نمي‌داند براي چه زنده است؟ چه كاره است؟ و فرق او در زمان شاغل بودن با الان كه حكم بازنشستگي گرفته در چيست؟ فيلمنامه مريم مقدم و بهتاش صناعي‌ها هيچ ويژگي خاصي براي منوچهر در نظر نمي‌گيرد. دنياي ابري و ساكن او اما يكباره براي تغيير مي‌كند و قرار است ابرهاي زندگي‌اش به كناري بروند. او به تهران مي آيد تا تنها دوست قديمي اش يعني خسرو را بيابد. اين در حالي است كه به تماشاگر هيچ تصويري از ويژگي هاي خسرو داده نمي شود. از سوي ديگر حركت منوچهر براي ترك زندگي ملالت بار 60 سال گذشته‌اش بدون دليل رها مي‌شود. اينگونه پيگيري فيلم و روايت داستان از سوي صناعي‌ها مسلما نقص اصلي احتمال باران اسيدي است. چرا كه تماشاگر براي كاراكتري كه هيچ سنخيت روحي و مابه ازاي اجتماعي‌اش برايش پيدا نمي‌كند همذا‌ت‌پنداري نخواهد كرد. روندي كه براي منوچهر روي مي‌دهد نيز همين است.

فيلم صناعي‌ها يك درام اجتماعي محض است. قواعد ژانر در اين گونه سينمايي محتاج تعبير و تفسير داستانك‌هاست. منوچهر حقيقتا چه داستانك‌هاي براي روايت دارد؟ او مثل هر آدمي گذشته‌اي دارد. اما تعريف اين گذشته و كالبد‌شكافي وقايعي كه بر سر او رفته فقط در طول مسير و يك تغيير جغرافيااست.

موقعي كه هوا براي او ابري است و هنوز تصميم به سفر نگرفته او بشدت آدمي فرو رفته در رخوت جلوه‌گري مي‌كند. از نوع قدم برداشتن تا خريد‌كردن و غذاخوردن تا حال و هواي نگاه كردن‌هاي او به درو ديوار شهر و خانه‌اش اين رخوت در زندگي او موج است. تغيير 180 درجه‌اي او براي رفتن به تهران يك معجزه به حساب مي‌آيد اما اين مهم بدون رو كردن هيچ علت و معلولي بيان مي‌شود. منوچهر بدنبال خسرونامي است كه اگرچه هرگز او را در تهران نمي‌بينيم اما برايمان فرقي هم نمي‌كند كه او كيست.

در سفر او نيز كاراكترهاي جوان فرعي چندي مي‌بينيم كه معلوم نيست چه كاره اند و قرار است منوچهر مثلا از نوع روايت داستان زندگي آنها نقبي به زندگي قبلي خود بزند و چرايي وجود خسرو را بازگو كند؟

احتمال باران اسيدي در لابه لاي رخوت خود غرق مي‌شود. ايده فيلم روشنفكرانه مي‌توانست جلوه‌گري كند اما اداي كافكايي بازهم احتمالا قواعد خاص خودش را مي‌خواهد كه در اين فيلم شاهد نيستيم. فيلمي كه به احتمال فراوان تحمل تماشاگر عادي را برنمي‌تابد و براي خواص نيز جذابيت خاص نخواهد داشت.