رکنا نوشت: مرد ۴۳ سالهای که به اتهام قتل شوهر خواهرش و با صدور دستور ویژهای از سوی قاضی احمدینژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شده است، پس از پاسخ به سوالات فنی کارآگاه جمالی (افسر پرونده) درباره سرگذشت تلخ خود گفت: در منطقه دررود نیشابور به دنیا آمدم. پدرم از راه کشاورزی و باغداری مخارج خانواده ۱۱ نفره ما را تامین میکرد اما وضعیت مالی خوبی نداشتیم. به همین خاطر من در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به قالیبافی روی آوردم چراکه بیشتر اهالی آن منطقه به قالیبافی اشتغال داشتند. ابتدا روزی ۲۰ تومان حقوق میگرفتم اما بعد که این حرفه را آموختم و به قول معروف استادکار شدم، روزی ۹۰ تومان درآمد داشتم.
هفت سال آن جا کار کردم و بعد از اینکه دختر داییام را به عقد خودم درآوردم به مشهد مهاجرت کردم. داییام پسری نداشت و مرا مانند پسر خودش میدانست. در سال ۷۳ عازم خدمت سربازی شدم و بعد از دو سال خدمت در حالی به مشهد بازگشتم که برادرانم نیز به این شهر مهاجرت کرده بودند. یک سال به صورت قراردادی در مخابرات مشغول کار شدم و زندگی مشترکم را آغاز کردم. حاصل این ازدواج دو پسر بود که حالا ۲۱ و ۱۷ ساله هستند، اما مسیر بدبختیهای من از سال ۷۲ شکل گرفت.
خوب به خاطر دارم که به همراه چند تن از دوستانم برای تفریح و خوشگذرانی در روز سیزده بهدر به باغ پدرم رفته بودیم. آنجا دوستانم آتشی برپا کردند و بساط استعمال مواد مخدر را به راه انداختند. آنها چنان از احساس لذت سخن میگفتند که من هم برای اولین بار استعمال تریاک را تجربه کردم. از آن روز به بعد دیگر خودم به صورت پنهانی مواد میکشیدم ولی آرامآرام ماجرای اعتیاد من لو رفت و دیگر کسی مرا تحویل نمیگرفت.
حدود ۱۰ سال مواد مخدر سنتی مصرف میکردم اما بعد به کریستال آلوده شدم و به دره تباهی سقوط کردم. اردیبهشت ۹۰ ماموران انتظامی به منزلم ریختند و ۸۴ گرم کریستال از زیر کابینتهای خانه بیرون آوردند؛ البته من به شوهر خواهرم مظنون بودم که با همدستی همسرم مرا لو داده بودند. شوهر خواهرم از اعتیاد متنفر بود و هر بار مرا به خاطر اعتیاد سرزنش میکرد. خلاصه من به ۱۵ سال حبس محکوم شدم و همسرم با بخشیدن مهریهاش از من طلاق گرفت و سرپرستی فرزندانم را نیز عهدهدار شد.
حدود هشت سال در زندان بودم تا این که اوایل اسفند سال گذشته از زندان آزاد شدم. دو ماه بعد برادر بزرگترم خواهر یکی از دوستانش را که زنی مطلقه بود برای ازدواج با من پیشنهاد کرد. من هم رضایت دادم و به خواستگاری رفتم. به او گفتم وضعیت مالی خوبی ندارم و بعد از آزادی از زندان قرصهای مخدردار مصرف میکنم. با این حال او شرایط مرا پذیرفت و به عقد من درآمد. حدود سه ماه بعد زندگی مشترکمان را در بولوار دوم طبرسی آغاز کردیم اما شوهر خواهرم که در نزدیکی محل سکونت ما زندگی میکرد دست از سرزنشهایش برنمیداشت و بعد از ازدواج دومم مدام پشت سرم حرف میزد. هر بار به اتفاق همسرم به خانه آنها میرفتیم، همسرم تا مدتی غمگین میشد.
بالاخره یک بار سر بزنگاه رسیدم و با گوشهای خودم شنیدم که شوهر خواهرم از من نزد همسرم بدگویی میکند. وقتی به او اعتراض کردم که چرا چنین حرفهایی را پشت سرم میزند سکوت کرد و چیزی نگفت. او مردی روحانی بود و نمیخواست کسی متوجه عصبانیتش شود. این بود که خیلی به هم ریختم و تصمیم به قتل او گرفتم به خاطر این که از قبل نیز کینه عجیبی از شوهر خواهرم به دل داشتم، شب بیستویکم شهریور، زمانی که کسی در منزلش نبود، به آنجا رفتم و او را با ضربات چاقو طوری به قتل رساندم که همه اتاق پر از خون شد.
تحقیقات بیشتر درباره این جنایت همچنان ادامه دارد.