همشهری آنلاین-نصرالله حدادی، تهرانشناس: صدای جَرَس - زنگ گردن اشتران- که برمیخاست، به مردم اطلاع میداد که باید همه چیز را از ظاهر و باطن شست و روفت و به سرخی آتش سپرد تا "روز از نو، نو شود، روزی از نو آغاز" و اول باید دلها از زنگارِ روزگار پاک و کینه و نفرت و نقار، به دورافکنده میشد و با پریدن از روی آتش به استقبال سال نو میرفتند. هر چیزِ سوختنی نیز میتوانست در این روز طعمه آتش شود. از جعبه چوبی حاوی زغال که حالا در آخرین روزهای سال تهی از این ماده دوستداشتنی در سرمای زمستان شده بود تا "گوشتکوب چوبی" که درخَلَل و فُرَج آن که می توانست انواع آلودگیها پنهان شده و میباید طعمه آتش شوند.
آتش بهانه بود؛ چرا که چند روز دیگر بهار از راه میرسید و کار و فعالیت از سرگرفته می شد و سرماهای سخت در زمستانهای استخوانسوزِ تهران، تمامی کارها و فعالیتها را تقریبا به تعطیلی میکشید و با آمدن بهار خون تازه در رگهای زندگی به جریان میافتاد و باید خود را مهیای این ایام فرخنده میکردند: "گل پامچال بیرون بیا، بیرون بیا، وقتِ بهارِه، موقع کارِه" باور عموم مردم بود.
در این روز نباید اوقات رابه تلخی می کشاندند؛ چرا که با فالگوش ایستادن و شنیدنِ حرف خوش و احوال نیکو، فال بر نیکی و تندرستی میزدند و امیدورانهتر به استقبال نوروز و بهار میرفتند.
"سالِ نو، کوزه نو" از اهم کارهای این شب بود. کوزه های قدیمی دیگر منافذشان بسته شده بود و به کار خنک نگاه داشتن آب درتابستان سالِ بعد نمیآمد و باید به دور افکنده می شد و هنگام گرگ و میش هوا و تاریک شدن هوا، درکوزه قدیمی، چند عدد سکه، به نشانه رزق و روزی، مُشتی نمک که نماد سفیدی و خیر و برکت بود و تکهای زغال که باید نشانههای سیاهی از زندگی زدوده شود، به همراه قدری گلابِ برگرفته از گلسرخِ محمدی که ازعشق و ایمان به فخرعالم وآدم، حضرت محمدمصطفی(ص) و فرزندان بزرگوارش -امامان و ائمه شیعه (ع) میداد، و سرانجام چند شکوفه نورسته-نماد جوانه زدن دوباره حیات و هستی و زنده شدن اموات در دنیای آخرت- را از درخت داخل کنده-به داخل کوزه ریخته و به پشت بام می رفتند و اغلب کوزه کهنه را به دست دختر کوچک خانه یا مادر داده، نیت به خوبی و خوشی کرده و رو به قبله آن را به داخل کوچه پرتاب میکردند و همزمان با شکستن کوزه، فریاد میزدند: "غم بره، شادی بیاد، هزار تا بیان، یکی نره" و بدین گونه یاد اموات را گرامی داشته و برای زندگان، آرزوی ماندگاری میکردند.
بعد از پریدن از روی آتش و سپردن زردی به آن و برگرفتن سرخی زندگی از گرمای آن، به قاشقزنی میرفتند و ناشناخته و پوشیده بر درگاه خانهها مینشستند و بر کاسه مسین میکوفتند و هر چه که عاید میشد سهم کودکان و خردسالان بود، آن هم به تساوی و درسی بود برای اطعام و انعام و در عین حال، برادری و برابری.
و مادر که در این شب "رشتهپلو" میپخت تا رشته کار در سال جدید به دست مَردِ خانه باشد و با خود، خیر و برکت به خانه آوَرَد و امور زندگی مبادا از رِشته گذشته و پنبه شود.
دستافشانی و پایکوبی و تقسیم شادی با "در و همسایه" هنگام آتش افروختن از اهم کارها بود و حتی افراد ناخوشاحوال و پیر را نیز به اطراف آتش میآوردند تا به شادی دیگران، شاد شده و روحیه تازه کنند؛ چرا که اعتقاد داشتند شادی آن وقت کامل است که دیگران نیز شاد باشند.
و نکته اینکه همه این کارها بهانه بود برای شکرگزاری به درگاه یگانه یکتا؛ چرا که بعد از مدتها نخوت و سردی، از زندگی و میرفت و شادابی و سرزندگی همراه با طبیعت از راه میرسیدند و چه بهتر که شُکرانه گویند تا رزقشان افزون شده و مالشان فراوان و حلال. چهارشنبهسوری، طلیعه نوروز بود و باید آن را گرامی میداشتند.