زندگی هم در رو و هم در زیر شهر جریان دارد. گاه حتی زندگی در زیر آن زودتر از روی آن به جنب و جوش می‌افتد.

ستاد اشیا پیداشده

همشهری آنلاین-سحر جعفریان عصر: از صبح خیلی زود درست از وقتی که هوا هنوز گرگ‌ومیش است و مسافران یکی پس از دیگری، خواب‌آلود، شتابان و پریشان از مسیر راه پله‌ها و پله‌های برقی به کیلومترها زیر زمین و به ایستگاه‌های گوناگون مترو سرازیر می‌شوند. البته پیش از این مسافران، کارکنان راه‌آهن شهری از راهبران قطار، ماموران پلیس هر ایستگاه تا متصدیان اتاق‌های مانیتورینگ، فروش بلیت و دست‌فروشان واگن‌ها به کار درمی‌آیند. میان همه این جنبندگان زیرزمینی شهر از کاربران ستاد اشیا پیداشده متروی تهران نیز نباید غافل شد. آنها که کمتر یاد می‌شوند اما بیشتر به مسافران عجول و حواس‌پرت خدمت می‌کنند. همان‌ها که گمشده‌های ریز و درشت وعجیب و غریب از کالسکه بچه، رخت دامادی، چمدان‌های مشکوک، کیسه‌های پر از سکه‌های طلای ۲۴ عیار، پرونده‌های پزشکی ناامیدکننده، داروهای گران، مُشتی دلار و تومان، عصاهای سفید با خط قرمز و بیشتر و بیشتر، کارت‌های ملی و کلید و سوییچ‌های را به صاحبشان بی‌چشمداشت بازمی‌گردانند.

هر پیداشده یک قصه

کره‌کره ستاد اشیا پیداشده مترو را که در قدیمی‌ترین ایستگاه تقاطعیِ نخستین خط مترو(ایستگاه امام‌خمینی‌(ره)) واقع شده، کارکناش از ۸ صبح بالا می‌دهند؛ ستادی در محلِ ورودی و خروجی خیابان خیام در ضلع جنوبی میدان امام‌خمینی (ره) و البته در همسایگی با بنایی باقی‌مانده از قورخانه قاجاری (کارخانه تولید اسلحه و مهمات نظامی). هنوز چای ناشتایی‌شان را سرنکشیده که تلفن به صدا درمی‌آید. محمدصادق آقاخانی یکی از پرسابقه‌ترین کاربران ستاد به تلفن نزدیک‌تر است: «سلام، بفرمایید» صدای زنی مضطرب در گوشش می‌پیچد: «گردنبند طلام رو دیروز گم کردم...فکر کنم توی مترو این اتفاق افتاده...تو رو خدا...آقا بگید که پیداش کردید!؟ اون گردنبند امانت بود...اگه پیدا نشه، شوهرم قیامت به‌پا می‌کنه.» محمدصادق بادقت مشخصات گردنبند را در رایانه ستاد، جستجو می‌کند. ویژگی‌های یک آیتم از میان ۴ آیتم یافت‌شده، بیشترین همگونی را با مشخصات گردنبند زنِ مضطرب دارد...زنجیری ضخیم و بلند با مدال‌آویزی به شکل خورشید: «می‌تونید تا قبل از ساعت ۱۷ با مدارک هویتی خودتون و فاکتور یا عکسی واضح از گردنبند به آدرس ستاد مراجعه کنید.» پیداست امید بر جای اضطراب در زن نشسته که سخاوتمندانه وعده مژدگانیِ گران می‌دهد. محمدصادق اما بی‌توجه به مژدگانی که خلافِ مقررات ستادهست، به کارش ادامه می‌دهد. کاربران ستاد هر روز سر حوصله به بیش از ۲۰۰ تا ۳۰۰ تماس تلفنی این چنین، پاسخ می‌دهند.

رکورددارِ پیداشده‌ها و گمشده‌های فصلی

«لعنتی، درست وقتی گم شد که باید می‌رفتم بانک برای نقد کردن چک!» این را مرد جوانی می‌گوید که از گشتن به دنبال کارت‌ملی خود خسته و کلافه شده و از دردسرهای صدور دوباره آن نیز گریزان است. تا محمدصادق با چای تازه‌دَم، گلویی تَر کند، محمد مشهدی، همکارش، پیگیر گمشده مردجوان که جزو پرتکرارترین پیداشده‌های متروست، می‌شود: «همیشه همین‌طور است... تابستان که می‌شود بیشتر از هر چیزی ماموران ما در خطوط هفتگانه، عینک‌های آفتابی از آن معمولی‌های ۱۰۰ هزارتومانی تا آن برندهای چند میلیون‌تومانی‌ و قمقمه‌های آب از پلاستیکی تا سیلیکونی پیدا می‌کنن و پاییز و زمستون هم اغلبچتر و کاپشن، دَشت می‌کنیم! مشابه گمشده شما هم که پای ثابت هر روز و هر فصل است... دست‌کم روزی ۱۰۰ تا کارت‌ملی پیدا می‌کنیم.» مرد جوان، دل و دماغِ هم‌کلامی ندارد: «امیدی به پیدا شدن کارت‌ملیم هست!؟» کارت‌های‌ملیِ یافت‌شده را به ترتیب شماره سند (هر شی پیداشده در ستاد به کدی مجزا ثبت می‌شود) وارسی می‌کند: «کمال سروآبادی، فرزند حشمت، متولد یکم شهریور سال ۱۳۶۱، صادره از شهرستانِ بهارِ استان همدان، به شماره ملی...» همین جمله محمد، مردجوان را به چنان وجدی آورد که گویی جایزه‌نخستِ قرعه‌کشی بانک را برده‌است. محمد، لابه‌لای کارت‌های ملی، باز چشمش می‌افتد به کارت شناسایی اتباع که قدیمی‌ترینشان به «لنگرخانِ...» تعلق دارد.

کالسکه صورتی، عصای نابینا، کتاب کنکور و لباس آقای داماد

نیم‌روزهای ستاد معمولا تلفن کمتر به زنگ درمی‌آید و کاربران، بیشتر به کدنویسی اشیا پیداشده که ماموران از خطوط هفتگانه می‌آورند، می‌پردازند. محمدصادق، مشخصات کالسکه‌ای صورتی که مامور خط ۵ یافته، وارد رایانه می‌کند و بعد آن را به اتاقِ حدود ۲۰ متری پیداشده‌ها که سینه‌کش هر دیوارش کمدهای قفل‌دار فلزی چیده‌شده، انتقال می‌دهد. همان‌جا که انواع عصاهای دستی و زیربغلی و عصاهای سفید ویژه نابینایان تلنبار است. چترهای رنگارنگ نیز در طبقه یکی از کمدها، کنار استند انواع ساعت‌های مچی عقربه‌ای و هوشمند، قرار گرفته‌اند. یک جام در شکل کاپِ جام جهانی فوتبال هم هست. کتاب‌های درسی از پیش‌دبستان تا کنکور هم دیده می‌شوند. روی برچسب یکی‌شان نوشته: «متین سمیعی...کلاس۳/۲» یا آن کتاب کنکورِ علوم انسانی که در صفحه مقدمه‌اش به طنز یا یادگار چنین خط شده: «به بابام بگید، خواستگارا رو راه نده؛ می‌خوام ادامه تحصیل بدم!» و اقسام سوییچ‌ها که از قرار هر کدامشان قصه‌ای دارند؛ سوییچ بزک شده مرسدس‌بنز یا سوییچ زنگ‌زده پیکان. چندتایی چمدان چرمی از همان‌ها که دهه ۶۰ بسیار مُد بود به تعدادی چمدان نونوار، تکیه زده‌اند. طبق قانون ستاد، بعد از ۳ تا ۶ ماه پیگیری اگر صاحب چمدانی پیدا نشود، پوشاک داخل آن به خیریه‌ها و مراکز بهزیستی اهدا خواهد شد. کت و شلوار آقای داماد که نامش هنوز روی فاکتور خرید که تَهِ یکی از جیب‌ها مچاله شده، خواناست و با کروات و کفش‌های ورنی به چوب‌رختی آویزان است. در جایی نیز بساط دستفروشانی از انواع زیورآلات دیده می‌شود.

ساده مثل خانم ماریا یا گران مثل ۸۰۰ سکه طلا

کیسه اسباب‌بازی‌ها را محمد جابه‌جا می‌کند تا فضا برای باقی کیسه‌ها باز شود. خاطره اسباب‌بازی‌هایی که به صاحبان کوچولوشان بازگردانده شده‌بودند، به یادش آمد. مانند آن پسر خردسال که با تحویل تفنگ پلاستیکی‌اش شادمانه اشک ریخت یا آن دختربچه شیرین‌زبان که عروسکش را به آغوش کشید و گفت: «دیگه گم نشو خانمِ ماریای عزیز!» او و همکارانش از بازگرداندنپیداشده‌های ساده مثل اسباب‌بازی‌ها و کارت‌های ملیِ همیشه در حال گمشدن و چترهای اغلب، جامانده به اندازه بازپس دادن کیسه انباشته از ۸۰۰ سکه طلا به صاحبش یا داروهای گرانی که به قدِ حقوقِ چند ماه یک کارگر ارزش دارد، خوشحال می‌شوند. کاربران ستاد، چندین مرتبه پرونده‌های پزشکی بیمارانی که قرار بوده به زودی تحت جراحی‌های سخت قرار گیرند را به آنها بازگردانده‌اند و یا دفترچه خاطراتِ قدیمی زوجی سالخورده که هنوز هم بعد از ۶۷ سال زندگی مشترک، عاشقانه یکدیگر را دوست دارند. جایی در انتهای اتاق پیداشده‌ها، داخل یکی از کمدهای فلزی قفل‌دار، صدها گوشی تلفن همراه که قدمت تعدادی‌شان به دهه هفتاد و آن زمان که هر گوشی با کلی دکمه به سنگینی پاره‌آجر بود و به روز بودن تعدادی دیگرشان هم به تولید در ماه‌های اخیر می‌رسد، نگهداری می‌شود. کمدِ رایانه‌های شخصی و تبلت‌ها نیز جداست. آنچه کمی بیش از اینها، خودنمایی می‌کنند یک جلد قرآن نفیس با جعبه‌ای خاتم‌کاری شده و یک دوربین‌عکاسی آنالوگ کهنه (دهه ۳۰) است. کاربران ستاد با نزدیک شدن به ساعت ۱۷ دست از کار می‌کشند تا فردا که دوباره پیِ پیداشده‌ها از قرص‌های مولتی‌ویتامین، هولاهوپ، بارانیِ زنانه تا دریلِ بُتن‌کَن و سنگ‌فرز و نخ‌های ویسکوز و پنبه‌ای با بسته‌ای از دکمه‌های مانتویی را بگیرند.

کد خبر 905022
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار گزارش

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 14
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • IR ۰۹:۲۳ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    2 1
    آخه یه آدم نابینا چرا باید عصاشو جا بذاره!
  • IR ۰۹:۵۴ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    خدا قوت به این پرسنل
  • مختاری IR ۰۹:۵۸ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    کیف منم با همه محتویاتش برگردوندند
  • IR ۱۰:۱۷ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    2 0
    دمشون گرم که دست پاکن
  • خودم IR ۱۰:۲۲ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    2 2
    طرف چطوری 800 سکه طلا را جا گذاشته؟ اصلا آدمی که 800 تا سکه طلا داشته تو مترو چکار میکرده؟ کسی با همچین دارایی با بنز میره و میاد نه با مترو
    • IR ۱۲:۱۸ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
      2 0
      اخبارش هست؛ قضیه مال سه سال پیش بود. تازه طرف طلافروش هم بوده
  • IR ۱۰:۵۵ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    مترو برای خودش کلی فیلم و سریاله
  • IR ۱۲:۱۶ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    آدم توی شلوغی مترو گم میشه چه برسه به اشیا!
  • حاجی پور IR ۱۲:۱۷ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    حکایت آدم با بارش گم میشه، است.
  • پروین IR ۱۲:۱۹ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    اشیا گم شوند مهم نیست، فقط بچه گم نشود که انگار غم عالم را می ریزند توی دل آدم که آن طور گریه می کنند.
  • IR ۱۲:۲۰ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    2 0
    آخه بگو چرا 800 ت اسکه رو با مترو این ور و اون ور می بری تو!!!!!!!!
  • دانشجو IR ۱۲:۲۱ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    3 0
    والله منم هر روز تو مترو گم میشم و پیدا میشم بس که شلوغه.
  • IR ۱۳:۰۳ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    2 0
    یکشون من شاهد بودم که 2 تا باتری قلمی گمش کرده بود و رفته بود ستاد اشیا گمشده تا پیداشون کنه
  • صدرا IR ۱۳:۳۱ - ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
    2 0
    واقعا کارت ملی چرا اینقدر گم میشه؟ من تازگی‌ها می ندازم گردنم