پیرمرد نیمنگاهی به دریا انداخت و به استخوانهای ماهی بزرگ. پایان طلاییاش این بود: «فردا باز هم به دریا میروم». صدای فارسی پیرمرد داستان ارنست همینگوی، هنوز تحت تاثیر گفتار پایانی شخصیت اصلی داستان است.
احمد رسولزاده از دوبلورهای قدیم سینماست. به جای پیرمرد داستان حرف زد و به جای کسی که شهامت و شوق او به زندگی، برایش بیاندازه جذاب است.
***
پدرش در دوران روسیه تزاری به باکو مهاجرت کرد. آنجا با یک دختر ایرانی ازدواج کرد و یک سال بعد احمد به دنیا آمد؛ اما در خاک مادری؛ در شهر تبریز. پدر احمد بعد از سقوط خاندان رومانفها و سیطره کمونیستها به روسیه ترجیح داده بود به جای درخواست پناهندگی به کشورش بازگردد.
چند ماه بعد باز هم خانواده رسولزاده مهاجرت کرد. این بار به شهر تهران؛ جایی که آینده پسرشان در آن شکل گرفت.پدر احمد در شهرداری استخدام شد و آنها یک زندگی معمولی را آغاز کردند. بدین گونه سالهای کودکی و نوجوانی احمد به آرامی سپری میشد.
«مثل بعضیها نمیگویم از بچگی نمایش بازی میکردم، نه! ولی تا پولی جمع میکردم به تماشای تئاتر و سینما میرفتم.»
احمد رسولزاده وارد دنیای تئاتر شد. او در آن هنگام 19ساله بود و آنطور که میگوید، بیقرار تئاتر شده بود؛ «پدرم روشنفکر بود و قبول کرد تئاتر کار کنم. با این وجود، مراقب من بود و نگران اینکه راه درست را بروم. آنموقع مثل حالا نبود و سینما و تئاتر هنوز در زندگی مردم جا نیفتاده بود». آغاز به کار احمد در سالهای پایانی دهه20 همراه شده بود با تحولات سریع اجتماعی. او کار را با «تئاتر تهران» و «تئاتر دهقان» که هر دو از تئاترهای معروف تهران بودند شروع کرد. «من 7سال در تئاتر بودم تا رسید به ماجرای کودتای 28مرداد که تاثیر خودش را بر کار ما هم گذاشت. تعدادی از دوستان ما که به هر حال کمی هم چپروی میکردند، بعد از کودتا از کار رانده شدند و عملا تئاتر در آن هنگام برای مدتی تعطیل شد.»
احمد از روزهای کودتا خاطرات بدی دارد؛ «کودتا همه را مبهوت کرد. هیچکس فکر نمیکرد این اتفاق بیفتد. حتی یادم هست همان صبح 28مرداد هم وضع به گونهای نبود که بعدازظهرش. به هر حال تغییرات بزرگی رخ داده بود و اثرات این رویداد بر جامعه هنری ایران دوچندان بود. روزگار بدی شروع شده بود. بین بچههای گروه تئاتر تفرقه پیش آمد. گیروببندها آغاز شده بود و همه در لاک خودشان بودند».
فضای هنری روزهای بعد از کودتا شکل دیگری به خود میگیرد. هنرمندان میلی به کار ندارند و فضای سرکوب و اختناق، بهترین شرایط را برای دلالان هنر فراهم میکند. «تئاتر دیگر آن تئاتری نبود که ما فکر میکردیم؛ چیزی بود بین تئاتر و کاباره. رقاصههای خارجی را از ترکیه و کشورهای اطراف میآوردند و به همراه آکروباتبازی چندساعتی برنامه اجرا میکردند و این چیزی نبود که من دوست داشته باشم».
دو سال دوری از تئاتر و بیکارشدن، ارمغان سالهای آغازین دهه30 هجری برای احمد است تا اینکه یکی از همکاران قدیمیاش در تئاتر، پیشنهادی به او میدهد. «به من گفت چرا به دوبله نمیآیی؟ گفتم دوبله!؟ مگر من میتوانم؟» دوست احمد در استودیو سانترال مشغول به کار بود و به کمک همین دوست بود که احمد به این استودیو راه یافت؛ یک استودیو نسبتا حرفهای که در آن زمان کار دوبله فیلم را شروع کرده بود.
«مدتی به عنوان کارآموز نشستم و دیدم که چگونه کار میکنند. بعد از چند روز، نقشی یکخطی به من دادند که بعدها شد دو، سه خطی و بعدتر یکصفحهای تا نقشهای دوم. بعد از آن بود که موفق شدم رل اول را بگویم و سپس مدیر دوبلاژ شدم. استودیو دو در داشت. به فاصله 10سانتیمتر. آدمهایی میآمدند و میرفتند و صداهایی میآمد. نمیدانستم چه خبر است. رفتم پشت شیشه دیدم میکروفنها را گذاشتهاند و گوشی به گوششان است و حرف میزنند. برایم خیلی جالب بود. آقای خسروانی که در آن زمان در یک فیلم عربی سرپرست دوبله بود، یک جمله به من داد و من آن را گفتم. جمله را چند بار تکرار کردم که بار پنجم پذیرفته شد.» زندگی احمد رسولزاده به عنوان یک دوبلور از همان سالها آغاز میشود. او به همراه دیگر دوستانش که اکثرا از تئاتر وارد این کار شده بودند، مشغول دوبله فیلمهای خارجی میشود.
«پنج،شش نفر بودیم که کار دوبله را شروع کردیم؛ از اولین نفرها بودیم. اول که کار را شروع کردیم مدلی وجود نداشت که بدانیم چگونه باید کار کرد، فقط میدانستیم که این فیلمها باید به فارسی برگردانده شود. ترجمه را از مترجم میگرفتیم و فکر میکردیم برای این هنرپیشه چه صدایی لازم است. چند صدا را با چند گوینده کار میکردیم تا ببینیم کدامیک به چهره نزدیکتر است که تماشاگر بپذیرد چهره و هیکل هنرپیشه به صدایش میخورد.»
کار دوبله بدون قانون مشخص آغاز و با روش آزمون و خطا ادامه مییابد. «همواره سعی میکردیم اشتباهاتمان را تصحیح کنیم.
سعی ما بر بهترگفتن بود و این عمل را تنها با تمرینکردن انجام میدادیم. یک متن را 25بار یا بیشتر تکرار میکردیم و طوری میشد که گوینده میتوانست چشمبسته جای کسی که میخواهد، صحبت کند. چه بسا اشتباهاتی هم مرتکب شدیم ولی به هر حال، راه درست را پیدا کردیم و راه افتادیم.»
دوبله در سینمای ایران با دوبله فیلمی به نام «دختر فراری»(با نام اصلی قرار ملاقات) در ترکیه آغاز میشود. این فیلم را دانشجویان ایرانی دوبله کرده و سپس به ایران میفرستند. چند سال بعد از آن هم عدهای از علاقهمندان به دوبله فارسی در ایتالیا دور هم جمع میشوند و شروع به دوبله فیلمهای روز دنیا به زبان فارسی میکنند. در همان زمانها با ورود فیلمهای پرفروش به بازار ایران، صنعت دوبله در ایران نیز رونق میگیرد.
«خوشبختانه آن موقع فیلمهای خوبی به بازار ایران میآمد و تجار برای کسب درآمد بیشتر، سراغ آثار بزرگ سینما میرفتند. چند سالی که گذشت، عدهای از جوانان که فیلمهای دوبلهشده را دیده بودند، به این کار علاقه پیدا کردند. آنها دیگر میدانستند دوبله فیلم یعنی چه. از جمله این جوانان، آقای والیزاده، عرفانی، خسروشاهی و اسماعیلی بودند که برخی هنوز هم به کار مشغولاند».
در میان فیلمهایی که احمد رسولزاده دوبله کرده، تنها یک نقش منفی به چشم میخورد. مابقی هر چه هست، صدای آدمهای رئوف، عاطفی و احساساتی است.
«شاید در صدایم چیزی احساس کردند که خودم متوجه نبودم؛ همیشه نقش آدمهای مثبت، فداکار، پدربزرگ مهربان، دوست خوب و... را گفتهام و این در ذهن مردم جا افتاده و انگار توقع دارند همیشه همینطور باشد. در فیلم «بینوایان» نقش کشیش را حرف زدم چون آدم مهربانی بود. آن زمان 3 کارگردان از این اثر بزرگ فیلم ساخته بودند و در هر سه نسخه، به جای کشیش حرف زدم.»
دهههای 40 و 50، سالهای طلایی دوبله ایران است. در این سالها بهترین آثار سینمای جهان به فارسی دوبله میشود؛ فیلمهای مشهوری مانند «بنهور» یا «پدرخوانده».
«در فیلم پدرخوانده مدیر دوبلاژ بودم. برای اولین بار کمپانی سازنده فیلم در آمریکا از نمایندگیاش در ایران خواسته بود که صدای گویندهای که قرار است به جای مارلون براندو حرف بزند را ضبط کند و به آنجا بفرستند تا ببینند صدا قابل قبول است یا خیر. من چند نفری را به کار دعوت کردم و امتحان گرفتم. برای این که حالوهوای چهره و صدای براندو را دقیق دربیاورم، به پیشنهاد مدیر استودیو (روبیک گریگوریان) چند تکه پنبه را بین لثه و لب گویندهها گذاشتیم و از آنها تست صدا گرفتیم. نهایتا صدای مرحوم نوربخش برای این نقش انتخاب شد که بسیار خوب این صدا را ادا کرد.»
هیچکس بهخوبی یک دوبلور قدیمی نمیتواند راز موفقیت این صنعت را در آن سالها بازگشاید؛ صداهایی که هر کدام، خاطره یک نسل شدهاند.«آن موقع دوبله فیلمها حالوهوای بهتری داشت. گویندهها دقت بیشتری داشتند. مترجمهای خوبی به کار گرفته میشد و فیلمها ویرایش خوبی داشت. برای هر فیلم وقت زیادی میگذاشتیم. به طور مثال، دوبله فیلم «بنهور» 24روز به طول انجامید. امروزه دوبله فیلمها نهایتا 3-2روزه انجام میشود و این شتاب و عجله، به ماهیت کار لطمه میزند.»
زندگی هنرمندانی که به کار دوبله مشغول هستند پر از لحظههای ناب و شیرین است. آنها با شخصیت بازیگری که دوبله صدایش را به عهده دارند، همراه میشوند و در اصل، یک بار دیگر آن نقش را در استودیو بازی میکنند.
«موقع دوبله بارها شده که گریه کردهام. وقتی یک مطلب احساسی را میخوانید، نمیتوانید نسبت به آن بیتفاوت باشید. سریال پدرسالار صحنهای داشت که پدر با پسرهایش درگیر میشود و داد و بیداد راه میاندازد و بعد از آن، حالت گریه به او دست میدهد. وقتی دیدم این شخصیت به خاطر خانواده میخواهد بچههایش را دور هم نگه دارد، خیلی احساساتی شدم و بهشدت گریه کردم.آنها صداهای ماندگار هستند. شاید چهرههایشان را نشناسیم اما زنگ صدایشان در گوشمان یک نغمه آشنا را مینوازد.
«با مردم که روبهرو میشوم، تعجب میکنم. برخوردها خیلی شیرین است. کلمات خاصی میگویند؛ «ماشاءالله»، «خدا حفظت کند». یک بار که از مغازهای در کیش خرید کردم، میخواستم پول بدهم. فروشنده گفت «اختیار دارین! از شما پول نمیگیرم» و هر کاری کردم، نگرفت. احمد رسولزاده را با صدای پیرمرد میهنپرستی به نام «عمر مختار» با نقشآفرینی آنتونی کویین به یاد میآوریم. در قالب کشیش مهربانی که مسیر زندگی «ژان وال ژان» را عوض میکند و پیرمرد مغموم سریال «پدرسالار».
و در تمام فراز و نشیبهای مجموعه مستند «جاده ابریشم». مردی که امروز موهایش به اندازه پیرمرد داستان همینگوی سفید شده است حالا پس از 50سال تلاش مستمر در عرصه دوبله ایران، وقتی مرد جوانی نامش را از تریبون یک مراسم رسمی اعلام میکند، از میان جمعیت برمیخیزد و آرام آرام از پلهها بالا میرود تا آنها به همه اعلام کنند که پیرمرد، صدای ماندگار تاریخ ایران است.