نه اینکه بقیه سال به یادتون نباشم، نه! شما که همیشه هستین. همیشه توی صفحههای چرخفلک حضور پررنگی دارین. درسته که سه ساله پیش ما نیستین، اما هنوز هم همه بخشهای «سرگرمی هوش»، «بازی با حروف»، «بازی با اعداد»، «جدول سودوکو» و «معما» از کارهای شماست که پیش منه. فکر نمیکنم کسی مثل شما وجود داشته باشه. بیشتر آدمها وقتی به بهشت میرن، دیگه توی دید نیستن. اما شما، هنوز حضورتون توی مطبوعات حس میشه. هنوز کشوها و کمدهای من پر از دستخطهای شماست. شما هیچوقت از پیش نوجوونهای دوچرخه نرفتین.
بابابزرگ! یه چیزی درِگوشی بهتون بگم؟ راستش اسفند سال پیش خیلی دلم گرفت. دیدم فقط چندتا سودوکو از شما پیش من باقی مونده و خب دلم گرفت.
شاید بعضی از نوجوونها ندونن؛ ولی من که میدونم، شما سودوکو رو به مطبوعات آوردین. شما اولین سودوکو رو توی دوچرخه چاپ کردین و چند هفته بعد، روزنامه همشهری هم چاپ کرد. حالا توی همه روزنامهها جدول سودوکو هست؛ یه عالمه کتاب سودوکو چاپ شده و یه عالمه مجله سودوکو روی دکهها چشمک میزنن. نمیگم کاش بودین و میدیدین، چون میدونم که هستین و میبینین.
بابابزرگ! یادمه سه سال پیش که مسئول صفحههای چرخفلک شدم، خانم فتوحی بهم گفت اگه آقای پوراسدالله زنده بود، خیلی از کار کردن با تو خوشش میاومد؛ چون همیشه آرزو داشت همه سرگرمیها اینشکلی، بخش بخش و با سرکلیشههای مشخص باشن. از اون روز تا حالا همیشه به این موضوع فکر میکنم که من با شما همکارم. سه ساله که شما به بهشت سفر کردین، اما هنوز اونقدر سرگرمیهای جالب از شما پیش من هست که تا چند سال دیگه هم نوجوونها اسم شما رو میبینن و سرگرمیهای شما رو حل میکنن.
ببخشید بابابزرگ. از اینکه سودوکوهاتون تموم شده بود دلم گرفته بود و فکر کردم براتون نامه بنویسم. راستی شما اونجا برای فرشتهها هم سرگرمی طرح میکنین؟ فرشتهها هم سودوکوهاتون رو دوست دارن؟
تاریخ انتشار: ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۹:۰۰
علی مولوی: بابابزرگ دوچرخه، سلام! باز بهار اومد و من یاد شما افتادم. همیشه همین طوریه. بهار که میشه یاد شما میافتم.