تاریخ انتشار: ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۸:۰۵

دوچرخه: دو شعر از ناصر کشاورز و فاضل ترکمن و داستانکی از حسین تولایی

نگاه
ناصر کشاورز

در نگاهی شاعرانه، می شود
زندگی را با گُلی تغییر داد
کودک ناسازگارِ عشق را
با دوبیتی های شیرین، شیر داد
        
شعر مثل ادویه، فلفل، نمک
در میان شوربای زندگی است
گرچه درکی ساده و بی‌واسطه است
دوربین حس‌نمای زندگی است
          
من نمی‌گویم که شعر از بر کنیم
این که کار ضبط‌صوتی ‌دستی است
قصد من از بحث شعر و شاعری
شاعرانه دیدن این هستی است
           
علم می‌گوید که  لیمو میوه است
مزه‌اش تُرش است و از جنس اسید
شعر می‌گوید از این لیمو، به عشق
یا به درکِ رنگ و بویش می‌رسید
           
شاعرانه زیستن این نیست که
شمع روشن کرد و از پروانه گفت
یا نشست و فالی از حافظ گرفت
سُنّتی ماند و بَد از رایانه گفت
        
شاعرانه زیستن یعنی نگاه
کشفِ ذاتِ عشق در پاییزها
روح و جان دادن به یک گُل یا فلز  
دیدنِ «او» در تمام چیزها

تارهای تنهایی
فاضل ترکمن

از همیشه تنهاتر
تکیه داده‌ام به سایۀ روی دیوار
به تنهایی خودم...
گاهی پنجره‌ای به آسمان می‌زنم
و پر می‌شوم
از حسرت حضور
در شب‌نشینی شلوغ ستاره‌ها
گاهی درختی می‌شوم
پر از شاخه و برگ و میوه
و گاهی مثل باران
چکه‌چکه خیس می‌کنم
تنهایی بزرگ زمین را
با این‌همه باز تنهایم
از همیشه تنهاتر
خودم را
عنکبوتی می‌بینم
که از حرص، تار می‌بافد
به دور تنهایی دلگیر خودش...

مداد شمعی بنفش
حسین تولایی

شمع، رو به باغچه داد زد:
«آهای! بیا دورم بگرد!
بیا خودت را به شعله‌ام برسان و بسوز!
تو مگر پروانه نیستی؟!»
پروانه بنفش
از روی گل بلند شد
و به سمت پنجره بال زد
شمع، کش و قوس نرمی به شعله‌اش داد
و منتظر ماند

روی طاقچه
پروانه، دور یک مداد شمعی کوچک چرخ زد
کنارش نشست
و نگاه کرد به دفتر نقاشی؛
به آن پروانه بنفش
که روی گل نشسته بود!