صحنههای تئاتری، ضبط تمامی نماها در استودیو، حضور هنرپیشههای مطرح و در نهایت استفاده از این کاراکترهای قابل برای اهداف و آنچه کارگردان میخواهد، شده است درام طولانی و دو و نیم ساعته مندرلی؛ فیلمی عجیب و غریب دقیقا مانند خلفش داگویل که اثری کاملا برخوردار از امضای کارگردانش است. هرچند پیش از این هم از فونتریه فیلمی بازیگر محور ندیده بودیم.
مندرلی دقیقا ادامه داگویل است. در واقع بیننده اگر داگویل را دیده باشد یا اینکه حداقل چیزی درباره آن خوانده باشد میتواند با داستان مندرلی همگام شود یا با کاراکترهای فیلم همذاتپنداری کند، طرفه اینکه مندرلی اصلا با خروج گریس از داگویل آغاز میشود. او از جامعهای خارج میشود که عمده رفتارها و زندگیها در آن یا بد چینش شدهاند و یا اینکه اصلا بهطور کلی غلط زائیده شده و رشد کردهاند. پس همینکه گریس از داگویل بیرون میآید، تا فیلم مندرلی آغاز شود یک خبر خوب است که به بیننده آشنا با فیلم داگویل این نوید را میدهد که منتظر هوای تازه و در پی رونمایی از حقایق باشد. البته هیچ تضمینی نیست که این حقایق دست یافتنی باشد اما حداقل ممکن است شاهد تلاش و حتی جنگیدن برای رسیدن به آن باشیم.
سبک روایی و بصری در داگویل و مندرلی را با موضوع و محتوا باید تفکیک کرد. از این منظر این تفکیک یادآوری شد که نوع روایت میتواند بیننده را از بحث اصلی و پیام غایی فیلم دور کند. هم داگویل و هم مندرلی هردو آثاری مدرن و کمی تا قسمتی پست مدرن به حساب میآیند. این نکته نباید بیننده را به لحاظ جهانبینی فیلم دچار تردید کند.
جهان بینی فون تریه در مندرلی همانا نگاه سالم به جامعه انسانی و کرامت انسانی است. اخلاقیات و مرور اینکه آیا این مهم در جامعه دورافتادهای مانند مندرلی چقدر وجود دارد و چقدر رعایت میشود، حرف اصلی فیلم است. پس مناسب است بیننده از ابتدای فیلم، محتوای آنچه را که میبیند در ظرفی جدا بریزد و فرم را نیز کناری بگذارد. آمیزش فرم و محتوای این ساخته فون تریه چنانکه یاد شد، میتواند کل داستان را برای همذات پنداری با چالش روبهرو سازد. اما از لحظهای که گریس وارد مندرلی میشود و تصمیمش مبنی بر اینکه قصد آموزش دموکراسی به سیاهان مندرلی را دارد آشکار میکند، هنگامه کنار هم قرار دادن فرم و محتواست. از اینجا به بعد دیگر آن فرم شیک و سبک بصری حواسمان را پرت نمیکند و شش دانگ هوش و حواسمان به رویدادهای بعدی در ناکجا آبادی به نام مندرلی خواهد بود.
همه چیز برای این همذاتپنداری نیز مهیاست. تماشاگری که با کاراکتر منحصر به فرد گریس آشنایی دارد، وقتی با گریس مندرلی روبهرو میشود، میپذیرد که قرار است اتفاقاتی عظیم و تغییراتی شگرف پیش رو باشد، استحالههای روحی در پیش است و تغییرات باطنی برای هر دو طرف ماجرا روی خواهد داد و دلیل این پیش بینی قاطع همانا حضور گریس است. او خود استحاله یافته. چه کسی باور میکرد که گریس داگویل با آن پیشینه حالا به گریسی معصوم تغییر یافته باشد؟ اینکه بازیگر نقش گریس در داگویل نیکول کیدمن با آن ویژگیهای خاص بود و حالا در مندرلی این نقش را برایس هوارد بازی میکند با ویژگیهایی سراسر متفاوت با نیکول کیدمن، ربطی به این استحاله ندارد. روند شکل گیری داستان و عناصر داستان و بسترسازی به واسطه شکلگیری داستانکهای منطقیای بوده است که سبب این استحاله شده نه اینکه حالا فقط به واسطه تغییر بازیگر و تفاوتهای فیزیکیشان بخواهیم تصور کنیم حالا گریس به زنی معصوم و اندیشمند تبدیل شده و باطنی پاک و سرشار از آزادی روحی به دست آورده است.
تفاوت دیگر در برقراری ارتباط است. به خاطر دارید که در داگویل هم، گریس تمام همت خود را مصروف این مهم کرده بود که بتواند با اهالی داگویل ارتباط برقرار کند. چراکه از زندگی قبلی بیزار شده بود. پدر گریس یک گانگستر و سردسته افراد شرور بود. گریس از دست او فرار کرده و خود را به داگویل رسانیده بود حالا چه میخواست؟ یک زندگی راحت به لحاظ روحی و اینکه آدمی مثبت برای دور و بریهایش باشد. اما در داگویل هیچ کس به او روی خوش نشان نداد که هیچ، مردمان داگویل همگی او را مورد شدیدترین آزارو اذیتها قرار دادند. او نتوانست با جامعه داگویل ارتباط برقرار کند، در حالی که داگویلیها آدمیانی بودند که در زمان روز آمریکا زندگی میکردند. حالا گریس بازهم در آستانه ارتباط برقرار کردن است آن هم با جامعهای که شدیدا عقب نگه داشته شده است.
تفاوتها را با تجربههای دردناک گریس کنار هم قرار دهید تا به سختی کار گریس بیشتر واقف شوید. اینجاست که وهم، درد، سیاهی و تباهی لحظهای جو مندرلی را رها نمیکند. اگر داگویلیها حرف گریس را میفهمیدند اما توجهی به او نشان نمیدادند و اصلا به حسابش نمیآوردند، حالا او در مندرلی با آدمهایی طرف است که کل جملاتی که در زندگی روزمره به کار میبرند 2 یا 3 جمله بیشتر نیست؛ اهل صحبت کردن با خودشان هم نیستند چه برسد با دیگران، طرفه اینکه اصلا بردههای مندرلی هیچ خبری از دنیای بیرون از آن ندارند. معلوم است که از همان ابتدا کار گریس چقدر طاقتفرسا خواهد بود. اما مهم اینجاست که هدف گریس بسیار متعالی است و او نیز به این هدف و پیگیریاش اعتقاد تام و تمام دارد.
مندرلی فیلمی روشنفکرانه است اما مردم عادی سینماروهم از آن راضی میشوند. منتقدین نیز مندرلی را مانند داگویل پسندیدند و جالب اینجاست که محتوای فیلمهایی که در آن آزادی و برابری باشد هنوز در سینما تکراری نشده؛ البته اگر فیلمسازانی صاحب سبک مانند فون تریه آن را بسازنند.