علی (ع) را میگویم که امشب تنها، غریب، دل شکسته و مظلوم بر سر بالین همسرش نشسته و باچشمانی اشک آلود با بدن رنجور و بیجان فاطمه (س) سخن میگوید.
حقیقت آن است که هنوز هم هیچ کس با هیچ بیانی نتوانسته است پرده از عظمت زهرا(س) کنار زند و تا ابد نیز چنین خواهد بود؛ چرا که «فاطمه را فاطمه نامیدند؛ زیرا جهان هستی از درک کُنه وجود او، عاجز است.» و چه کوتهنظرند آنان که عشق وصف ناپذیر رسول خدا و امامان هدی (سلامالله علیهم اجمعین) به این بانوی یگانه را تنها براساس روابط عاطفی و این دنیایی تحلیل میکنند.
اگر این است پس آن همه آیات بینظیر در مدح فاطمه را چگونه تفسیر و تاویل باید کرد؟! آیه تطهیر را، آیه اعطای حق ذی القربی را، آیه مباهله را، آیات سوره انسان را، سوره کوثر را و... .
راستی چرا به اذعان شیعه و سنی، رسول اکرم (ص) اینهمه فاطمه(س) را میستود و تجلیل میکرد و همیشه میفرمود: پدرش به فدایش؟! چرا برترین آفریده خدا خم میشد و دست او را میبوسید؟ به هنگام سفر، از آخرین کسی که خداحافظی میکرد، او بود و به هنگام بازگشت به نخستین محلی که وارد میشد، بازهم خانه او بود؟! چرا میفرمود: فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد مرا آزرده است؟! آیا این همه بهدلیل عشق به فرزند بود و بس؟ ماکه میدانیم «ما ینطق عن الهوی، ان هوالا و حی یوحی». راستی چرا؟
همان زمانها هم این سؤالها وجود داشت و لذا پیامبر اکرم را ناگزیر میکرد تا گاه در جواب خرده گیران، لب به سخن گشاید و با رمز و راز بگوید که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا بفرماید: من بوی بهشت را از او استشمام میکنم.
برای این بود که پیامبـر همـراه بـا مرد نابینایی به خانه فاطمه(س) آمد، بلافاصله فاطمه خود را کاملاً پوشاند. رسول خدا(ص) فرمود: چرا خود را پوشاندی با اینکه او تـو را نمیبیند؟ فاطمه(س) فرمـود: ای پیامبر خدا! اگر او مرا نمیبیند، مـن که او را میبینـم و او بوی مرا حس میکند.
برای این بود که در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه کرد. فاطمه(س) پیراهن وصلهداری نیز داشت. گدایی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه میخواهم. حضرت زهرا خواست پیراهن وصلهدار را مطابق خواست گدا به او بدهد که به یاد این آیه شریفه افتاد: هرگز به نیکی دست نمییابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید و بیدرنگ لباس عروس را تقدیم زن بینوا کرد.
آیا نباید شیفته و بیقرار کسی بود که فرزندش، مجتبی(ع) دربارهاش چنین میگوید: مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعهای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود میپرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا میکرد، آنان را نام میبرد و بسیار برایشان دعا مینمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم:ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا مینمودی، دعا نکردی؟ مادرم گفت: پسرم! اول همسایه و سپس خانه.
آیا نباید این چنین کسی را زهرای دو عالم بنامند؟زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیهالسلام) روایت شده است که: چون دخت پیامبر در محرابش میایستاد، نورش برای اهل آسمان میدرخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد.
و اینک بر این شجره طیبه آتش زدهاند؛ آتشی که «تا ابد ز آن شعله هر معمور و هر ویرانه سوخت». بر چنین جهل و ظلمی تا چه وقت و چگونه باید گریست؟
علی(ع)، دانای اسرار هر دو جهان و معدن صبر و شکیبایی، در نجوایی عاشقانه پاسخ این پرسش را داده است. او (علیهالسلام) آنگاه که «خیرکثیر» را تنها و نالان در دل خاک جای داد، داغ خود از این آتش را ـ به مثابه رازی سر به مُهر ـ چنین با پیامبر خدا در میان نهاده است: «ای رسول خدا! سلام من و دخترت بر تو باد؛ دختری که اکنون در کنار تو آرمیده و شتابان به شما رسیده است.
ای پیامبر خدا! صبر و شکیبایی من با از دست دادن دختر تو کم شده است و توان خویشتنداری ندارم اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی بار غمت را کشیدهام، راهی برای تسلی و بردباری است؛ چرا که این من بودم که با دستان خود تو را در قبر نهادم و جان عزیزت هنگامی از بدن خارج شد که سرت در دامان من بود. پس ما همه از خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم!
اینک آن امانتی که به من سپرده بودی، برگشت و امانت به صاحبش داده شد. از این پس اندوه من جاودانه و شبهایم طولانی و بیدار خواهد بود تا آنکه خداوند مرا هم در خانهای قرار دهد که تو در آن قرار داری.
بهزودی دخترت به تو خواهد گفت که امت تو چگونه در ستم بر او متحد شدند. از او بپرس و حال زار مرا از او جویا شو...»