تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۸۹ - ۱۶:۵۵

از میان پرسش‌های زیادی که درخصوص پایان ناگهانی دوره کاری ژنرال استنلی مک‌کریستال در فرماندهی نیروهای آمریکا و ناتو در افغانستان وجود دارد، یک سؤال است که کسی نتوانسته به آن پاسخ رضایت‌بخشی بدهد؛ اینکه چرا؟

آیا واقعاً ممکن است که یکی از چهره‌های برجسته عملیات ضدشورش – کسی که مسئول یافتن و کشتن ابومصعب زرقاوی فرمانده‌القاعده در عراق و کمک به برگرداندن اوضاع عادی به این کشور بود - متوجه نشده باشد که نمی‌توان به زنجیره فرماندهی غیرنظامی توهین‌های سراسر مبتذل کرد و در عین حال، مدیریت جنگ را بر عهده داشت؟

مفسران زیادی گفته‌اند که کلمات نابجای وی در گفت‌وگو با نشریه رولینگ استون و گفته‌های زیانبارتر چندین نفر از دستیاران نزدیکش نشان‌دهنده سیاسی شدن ارتش آمریکاست که به جناح راست متمایل شده است.

اکثریت فزاینده‌ای از فرماندهان ارتش آمریکا را جمهوریخواهان مسیحی افراطی تشکیل می‌دهند که به‌نظر می‌رسد مایل هستند ایمان خود را فراتر از سوگند‌شان برای تقویت و حفاظت از قانون اساسی و جامعه تکثرگرای  زیر حاکمیت غیرنظامیان قرار دهند.

دیگران استدلال می‌کنند که برخلاف جانشین وی، دیوید پترائوس که به تشویق عقاید متفاوت مشهور است، سابقه مک‌کریستال در نیروهای ویژه و جرگه محدود دستیارانش سبب شد تا وی عقایدی را که کاملاً‌ حامی آرای خودش نباشد، نپذیرد.

حتی با وجود اینکه اوباما 9ماه پیش طرح افزایش نیرو در افغانستان را پذیرفت، بی‌میلی رئیس‌جمهور برای پایبندی به حضور نامحدود در افغانستان باعث نگرانی مک‌کریستال و گروه وی از این امر شد که جدول زمانی ارائه‌شده برای موفقیت در مأموریت اصلی راهبرد ضدشورش آنان ناکافی است.

برخی مانند مایکل هستینگز، گزارشگر نشریه رولینگ استون که مطلبش به دوره کاری مک‌کریستال پایان داد، معتقدند وی صرفاً‌ ژنرالی فراری است که بیشتر به دشمنان خود در کاخ سفید توجه کرده تا تدوین راهبردی سیاسی برای پایان دادن به اشغال افغانستان توسط آمریکا و این امر سبب شد تا وی کنترل جنگ را به دست بگیرد.

تمام این فرضیات مسلماً نقاط قوتی دارد، اما احتمالاً دلیل مهم‌ دیگری برای گفته‌های نسنجیده ژنرال و اطرافیان وی وجود دارد؛ آنان در محیطی پر از ریاکاری چشمگیر و فزاینده در سطح سیاسی و بی‌صداقتی فکری در سطح سیاستگذاری فعالیت می‌کردند.

این وضع به نوعی تعارض شناختی فرساینده انجامیده است که کسانی که در قلب مأموریت افغانستان هستند، نتوانند وقتی فرصتی دست داد، این واقعیت را از جهانیان پوشیده نگه دارند؛هر چند که این کار برای دوره کاری و به‌طور کلی مأموریت آنان نابخردانه بود.

فصل 7کتاب راهنمای مبارزه با شورش به نام رهبری و اخلاق برای مبارزه با شورش که ظاهراً‌ مک‌کریستال آن را به‌عنوان طرح اولیه خود برای تغییر مسیر جنگ برگزید، با این مطلب شروع می‌شود که فرماندهان ارشد باید حال و هوای اخلاقی مناسبی را برای سازمان خود ایجاد و حفظ کنند و این حال و هوا باید مبتنی بر ارتباط گسست‌ناپذیر بین شرافت و اخلاق باشد. 

با این حال پس از گذشت یکسال از حضور مک‌کریستال در افغانستان، جنگ به فرماندهی وی به خوبی پیش نمی‌رفت. در واقع، یکی از اندک چهره‌هایی که در آخرین روزها به پشتیبانی از وی برخاست، حامدکرزی رئیس‌جمهوری افغانستان بود. دولت وی به‌قدری زیر ضربات اتهام فساد قرار دارد و به قدری دچار کمبود مشروعیت است که حمایت وی نشان می‌دهد مک‌کریستال و گروه وی چقدر با مردم افغانستان بیگانه‌اند. 

مهم‌تر از حمایت منفی کرزی، این واقعیت است که عملاً نمی‌توان بین اخلاق و شرافت و پیشه نابسامان سیاست همبستگی ایجاد کرد؛گسست‌ناپذیری پیشکش. در حقیقت، سیاست را ریاکاری سازمان‌یافته با قدری استدلال درست توصیف کرده‌اند.

هر‌چند که بسیاری از دولت‌ها قرار است نماینده مردم باشند، منافع حاکمان و دولت‌ها برای حفظ و حتی افزایش اختیار خود به ندرت با منافع مردم برای رها بودن از اجبار، کنترل و حتی خشونت دولتی سازگاری دارد.

الجزیره
ترجمه: وحیدرضا نعیمی