سال1969 رئیس ستاد مشترک ارتش شدم. سال73 ژنرال شدم. در سومین سال ریاست جمهوری سالوادور آلنده که سوسیالیستی محبوب بود، فرمانده ارتش بودم. آلنده را دوست نداشتم. شیلی پر از بحران و تورم بود. از آلنده خواستم استعفا دهد، نداد، کودتا کردم. با 71درصد آرا در سال1974 رئیسجمهور شدم. تا سال1990 در همین مقام بودم. بیش از 3هزار نفر توسط دستگاه من ناپدید یا کشته شدند. من آگوستو پینوشه همیشه دستکش سفید به دست داشتم. دست سفیدم را برای همه تکان میدادم. باور کنید دروغ نمیگویم. در مصاحبهای هم گفتم که همه این جنایتها که شما میگویید، برای دفاع از سرزمین مادریام بود؛ مگر نبود؟ اما نشد.
دهه80 بدشانس شدم. رکود اقتصادی و چیزهای دیگری که اصلا دوست ندارم درباره آنها صحبت کنم! به هر حال دستکشهای سفید من دیگر محبوب نبود. در انتخابات افت کردم و با بیمیلی به کار قبلی خودم ادامه دادم. 2سال بعد، از مقام خود کناره گرفتم. در بازنشستگی بودم که در سال1998 دستگیر شدم. پس از مدتی، مصونیت مرا لغو کردند. البته هنوز هم نظامیهای عزیز که دوستان و همراهان من هستند، به دست سفیدم ادای احترام میکنند. حالا هم میمیرم؛ خیال همه راحت. هنوز محاکمه هم نشدهام. ای کاش سکتههای مغزی اجازه میداد تا کمی درباره گذشته خود فکر کنم و باز هم به همه ثابت کنم که من آگوستو پینوشه، یک وطندوست حقیقی هستم."