او میگوید: تلویزیون به نوعی دارای انحصاری عملی درشکل دادن به اندیشه بخش بزرگی از مردم است (فکوهی1387: 26) و این واقعیت انکارناپذیر سلطه تلویزیون در جهان امروز است. جدای از درنگهای اندیشهورزانی که در ساحتهای مختلف تفکر به ماهیت این غول محجوب - بهتعبیر مکلوهان- اندیشیدهاند، نظر به تأثیر بیچون و چرای تلویزیون را باید وجه مشترک همه این اندیشیدهها دانست. تا جایی که در نسبت مطالعات فرهنگی، ریموند ویلیامز انگلیسی ذیل جبرگرایی تکنولوژیکی که بر آن میتازد صراحتا اعتراف میکند که «تلویزیون دنیای ما را دگرگون ساخته است». آنچه از تأثیر سلطه بیرقیب تلویزیون گفته شد اما بهانهای است برای ورود به بحث ترویج ارزشها و فرهنگسازی تلویزیون یا به طور کلی صدا و سیمای ایران در سالهای اخیر. نقب و نقدی به رسانه ملی که هیچکس در تأثیر بیچون و چرای آن در بسترهای مختلف اجتماعی اما و اگری ندارد.
متفکر فقید دکتر علی شریعتی در چندین فراز از گفتارهای گوناگون خود به نکتهای بدیع و جامعهشناختی درباره دفاع از حقیقت اشاره دارد. این نکته قریب به این مضمون است که برای آسیب رساندن به یک حقیقت هیچ چیزی مانند بد دفاع کردن از آن حقیقت، کارسازتر نیست. این تلقی در آغاز بحث حضور ارزشهای اجتماعی و فرهنگ اسلامی- ایرانی در رسانه ملی شاخصی است که تا انتهای این نوشتار قضاوت درباره کاربرد آن برعهده مخاطب خواهد بود.
واقعیت بدون تردید جداییناپذیری رسانههای دیداری و شنیداری از زندگی کنونی انسان اصل پذیرفته شدهای است. محتواهای مختلف معرفتی حوزههای گوناگون در طول شبانهروز توسط این رسانههاست که به مردم داده میشود. به اعتقاد جامعهشناسان و پژوهشگران ارتباطات و مردمشناسان جدید، نسلهای کنونی در جوامع مختلف بخش عظیم ارزشها و هنجارها و در صورتبندی کلیتر فرهنگ خود را از این نوع رسانههای دیداری و شنیداری میگیرند.
تلویزیون و رادیو به عنوان دو ابزار مسلط تکنولوژیکی به تعبیر نظریهپردازان علوم ارتباطات دیگر اولویت ذهنی و حتی رفتاری مخاطبان خود را نیز تعیین میکنند تا جایی که در بسیاری از اوقات این قدرت جادویی را نیز از خود به نمایش میگذارند که مخاطبانشان باید به آنچه صاحبان رسانهها میخواهند فکر کنند. اما از منظر مطالعات بینارشتهای جامعهشناسی و علوم ارتباطات یکی از فصلهای مورد توجه تأثیر رادیو و تلویزیون بر ترویج ارزشهای حاکم بر جامعه و به پیروی جامعهپذیر کردن نسلهای جوان مخاطب و انتقال میراث معنوی و فرهنگی گذشته به این نسل است.
در نگاهی آرمانیتر سمت و سوی تعالی جامعه در دست یازیدن به افقهای توسعه و جلوگیری از انحرافات در این مسیر از مهمترین وظایف اجتماعی و فرهنگی رسانه رادیو و تلویزیون به عنوان یک نهاد اجتماعی است. در کند و کاو پیرامون سیر تحول جوامع و انتقال سنتها و میراث معنوی و فرهنگی این جوامع (که در حقیقت همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی و فرهنگی است) پژوهشگران در رویکردی کلی 3دوره سنت راهبر، درون راهبر و دگر راهبر را توصیف میکنند.
دوراندگر راهبر در این نظریهها دوران سیطره وسایل ارتباط جمعی است؛روزگاری که بتوارههای ذهنی بر ساخته رسانههایی چون رادیو و تلویزیون بر (سنت، مقدسانگاشته) دوران سنت راهبر و فردگرایی و تنهاشدگی عصر درون راهبر چیره شده است. در دوران دگر راهبر تلویزیون و رادیو میکوشند تا فرد را آماده پرتاب به دنیای مدرن کنند آن هم با فروپاشی همه پلهای بازگشت به سنت.
تلویزیون و رادیو که به خاطر ذات تکنولوژیک خود نمیتوانند آرامش را به مخاطبان خود هدیه کنند، میخواهند انسان تنهاتر شده را همچنان دور از خانواده (واقعی خود) به آرامش (تعریف کرده خود) برسانند؛ آرامشی که البته به تعبیر فوکویاما باید بعد از آن در انتظار دیدن یک فروپاشی بزرگ باشیم.
رادیو و تلویزیون در ایران اما چگونه از پس رسالت رسانهای خود با بازتعریفی بسیار متفاوت (از لحاظ محتوای بایستی و شایستی) و در عین حال شبیه (از منظر سلطه و ذاتیات تکنولوژیک و غربی خود) برآمده است. به نظر میرسد برای قضاوت در این باره از همان ابتدا باید به نتایج کارکردهای رسانه ملی در بطن و متن جامعه چشم داشت.آمارهای رسمی نشان میدهند که مقدار مشاهده تلویزیون در خانوادههای ایرانی نزدیک به چهار ساعت و نیم در روز است و این با توجه به سقف جهانی آمار مشاهده تلویزیون در خانوادهها که 6ساعت است تفاوت معنیداری ندارد.
اما آنچه دستامد این مقدار مخاطب داشتن صدا و سیمای ما بوده است آیا به راستی یکی داستان پر از آب چشم نیست. هیچ نهاد اجتماعی دیگری در ایران (همانگونه که در دیگر جوامع نیز چنین است) این اندازه تأثیرگذاری نسبت به سطوح مختلف مخاطب را قطعا و حتما ندارد و به همین دلیل باید به نوعی بسیاری از مشکلات و تنشهای مختلف اجتماعی را در ربط مستقیم با این نهاد اجتماعی دید. صداوسیمایی که در ایران رسانه ملی نامیده میشود و بیهیچ رقیب داخلی با سطح اعتبار مالی باشکوه! قرار است رسالتی دانشگاهگون داشته باشد، بدون شک باید پاسخگوی شکافهای نسلی و جامعهپذیری ناقص و کمرنگتر شدن ارزشهای اسلامی و ایرانی باشد.
اما اینکه این تلنگر چرا باید اکنون زده شود برمیگردد به این مسئله که دیگر 25سال از آزمون و خطای طبیعی مدیریت فرهنگی و تلاش برای بازتعریف رسانهای ذاتا غربی در خدمت ماهیت فرهنگ اسلامی- ایرانی و همینطور همگامی این مسئله با الزام رشد کمی رسانه ملی گذشته است و باز دیگر هیچ منصفی تسامح در رویکرد انتقادی به ساحت رسانه ملی را نمیپذیرد.
چشم بستن برشکاف نسلی تحقق یافته در پایان دهه سوم انقلاب ایران و کمرنگ شدن ارزشهای بیبدیل آن، نمیتواند کم از خیانت باشد. اینکه در آغاز دهه چهارم انقلاب همانگونه که رهبر معظمانقلاب به عنوان سکاندار ارزشهای اسلامی- ایرانیمان بر آن در حکم انتصاب مجدد ریاست سازمان صداوسیما تاکید داشتند، دین، اخلاق، امید و آگاهی باید بارزترین نمود طراز رسانهای، رسانه ملی باشد در کنه خود آیینهای برای این واقعیت است که در چندسال گذشته این مسئله آنقدر مشوش بوده است که اکنون باید دوباره در خطاب رهبری معظم گوشزدی موکدانه داشته باشد.
حقیقت غیرقابل کتمان این است که رهبری معظمانقلاب به فراست، تمام خلأهای اساسی برنامههای صداوسیمای ایران را با توجه به داعیهداری این رسانه در جهان اسلام گوشزد کردهاند؛دین، اخلاق، امید و آگاهی؛ مفاهیمی که دقیقا رسالت رسانه ملی در سالهای اخیر برای تحقق آن در جامعه، به غایت ناکام مانده است. نشان دادن فقدان این چهارعنصر در دریای کمیت محتوایی این سالهای رسانه ملی، همان حدیث مثنوی هفتادمن است و البته که دستامد آن در جامعه، پیشاوری هر وجدان به قضاوت نشسته حاضر و ناظر است.
اقبال پررنگ و دردناک قشر متوسط و متاسفانهگاه فرهنگی جامعه به برنامههای سخیف ماهوارهای این ماهها گرفته تا کم کیفیتترین و کم مخاطبترین برنامههای مذهبی و اندیشهای و تکرارهای ملالآور محصولات دستچندم غربی در رسانه ملی تنها گوشهای بسیار کوتاه از این انتقادات است و تازه این وجه سلبی قضایا است که وجه ایجابی آن خود حکایت مفصلتری دارد که در نمایی کوتاه باید به گله و رویگردانی بسیاری از علما و روحانیون و همینطور شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و هنری و در یک جمله نخبه، از صداوسیما دانست.
امروزه وقتی روانشناسان اجتماعی، تلویزیون و رادیو را یکی از اسباب گسترش سریع گرایشهای جدید در فرهنگ جوانان میدانند، آیا باید رسانه ملی را تطهیر کرد و دیگر رسانهها را متهم کرد یا نه صورت مسئله را پاک کنیم و در گزارشی خود متشکرانه «همهچیز را آرام و خوب» نشان دهیم! حقیقت اینکه عناصر دین، اخلاق، امید و آگاهی از منظر سلبی و ایجابی در رسانه ملی گاه حتی مورد تحقیر نیز قرارگرفتهاند.
با این توجه که باید یادمان باشد که اولا ما همچنان نتوانستهایم تکنولوژی ذاتا سرکش مدرن را رام و مطیع صددرصد سنت و ایدئولوژی مذهبیمان کنیم (همچنان که در سینما نتوانستهایم، البته اگر چشم نبسته باشیم) در این وصف البته آنچه به جایی نرسد فریاد است.
ذات رام ناشده بیخدای تکنولوژی در توهمی «نمودناک» وقتی میخواهد از مشرق ایمان و حقیقت، حرفی تاثیرگذار (آنچنان که مقتضای ذاتش است) داشته باشد، لاجرم کاری صعب پیشاروی خود دارد که مردان کهن میخواهد و البته که رسانه ملی، در سالهای اخیر به گواه بسیار کارنامهای در حد شاید قبولی به وقت شهریور در این زمینه ازخود به یادگار گذاشته است.
تلویزیون و سیاستهای افراط و تفریط
تلویزیون در جمهوریاسلامی ایران به ویژه وقتی با پیوند «ملی» همراه میشود، نقشی فراگیر و مهم در جامعه ایران مییابد. این نقش از یک دوگانگی خاص برخوردار است؛ از یکسو تلویزیون، بنابر ماهیتش که تصویر (-کلام) محور است، بیشتر برجنبههای نمایشی و سرگرمکننده استوار است و از دیگرسو، «تلویزیون اسلامی»، به نمایندگی از سیاست و ایدئولوژی نظام اسلامی، نقش انتقال و گسترش مفاهیم، آموزهها و تجربههای دینی را در میان شهروندان جمهوریاسلامی برعهده دارد. به بیان دیگر، تلویزیون ملی ما میخواهد 2نقش سرگرمی و روشنگری، هدایت و آگاهسازی دینی را همزمان داشته باشد. در واقع چالش اصلی تلویزیون ملی در چنین موقعیتی فراهم میشود؛ یعنی چگونه میتوان مابین سرگرمی و ارزشهای فرهنگی قائل به جمع شد، به گونهای که تلویزیون نه از حیطه برنامههای شاد و مفرح خود تهی شود و تنها نقش یک بنگاه تبلیغ دینی به خود بگیرد و نه کاملا از عرصه حساسیتهای ارزشی و دینی دور شود.
بیتردید نمیتوان به نظریههایی که در باب نسبت دین و تلویزیون توسط اندیشمندان مطرح شده بیتفاوت ماند. اینکه این نسبت را چگونه ببینیم، به اتخاذ نظریهای بازمیگردد که در پسزمینه سیاستگذاری کلان تلویزیون ملی ما قرار دارد.
آیا تلویزیون ملی(ما) در تعیین این سیاست کلان و ارائه چارچوبهای معرفتی خود موفق بوده است؟ برای مثال، اگر ما بنابه نظریه ابزارگرایانه، تلویزیون را چونان دیگر تکنولوژیها دارای ذاتی خنثی بدانیم، چه پیامدهایی از عرضه دین در آن میتوانیم متصور شویم؟ یا اگر بنا به نظریه ذاتگرایانه، سرشت تکنولوژی و تلویزیون را جهتمند و حامل خرد ابزاری و دیگر مولفههای مدرن بدانیم، چه پیامدهایی در عرصه دین میتوانیم متصور شویم؟ بنابر آنچه گفته شد، در آغاز باید تعریف درست و روشنی از تلویزیون ملی(ما) به دست داد و این تعریف را در سیاستگذاریهای کلان آن دخیل گردانید. در اینجا میتوان پرسید که آیا این کار در تلویزیون ملی صورت گرفته است؟
درهر صورت، تلویزیون ما از یکسو باید پاسخگوی مخاطبان داخلیای باشد که با انتظارات خاص خود از جمله سرگرمی و لذت بردن به تماشای آن مینشینند و از دیگرسو رسالت جهانی دینی آن اقتضا میکند که بربار ارشادی و ارزشی خود بیفزاید. این کار سادهای نیست و در مجموع درمورد عملکرد تلویزیون ملی میتوان گفت که 1- عدم شفافیت در تعریف تلویزیون ملی و2- کمبود متخصصان دینی و هنریای که بتوانند بین شادیسازی و نگاه دینی پیوند و نسبت درستی برقرار سازند، سبب شده که تلویزیون ملی در ارائه برنامههای خود دچار افراط و تفریط شود؛ به بیان دیگر نه حق دنیا را به خوبی ادامیکند و نه حق دین را که این از جمله آسیبهای جدی تلویزیون ملی است.