* به عقیده کارشناسان 16 سطر ابتدای این منشور را ناظری ناشناخته روایت میکند که با «کورش و شاه جهان و...» آغاز میشود و سپس به پادشاه بابل اشاره میکند که کار ناشایست قربانی کردن را رواج داده و کارهایی ناپسند و خشن میکرده و اندوه و غم و سختی معاش را در شهرها پراکنده است.
*پس از آن، روایت به صیغه اول شخص و از زبان کوروش بازگو میشود. بخشی از آن را با هم میخوانیم:
منم کـوروش...آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم همه مـردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم...
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد... من برای صلح کوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
من بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند ...
... من همه شهرهایی را که ویران شده بودند از نو ساختم.
فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود بگشایند...
همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاههای خود برگرداندم. خانههای ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم...
بیگمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعهای آرام ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم عطا کردم.
*از اینجا به بعد بخش نویافتهای است:
باروی بزرگ شهر بابل... را استوار گردانیدم ... دیوار آجری خندق شهر را... که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند...دروازههایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب سِدر و روکشی از مفرغ...
... برای همیشه!