گزارشی از جلسه نقد و بررسی کتاب «شاهزاده بی‌تاج و تخت زیر زمین» در دفتر دوچرخه

جلسه نقد و بررسی کتاب «شاهزاده بی‌تاج و تخت زیر زمین»، نوشته علی‌اصغر سید‌آبادی به جلسه‌ پرسش و پاسخ تبدیل می‌شود. بی‌خود نیست که شرکت‌کننده‌های جلسه یک طرف میز می‌نشینند و نویسنده، طرف دیگر. اما این‌طرف میز چه کسانی نشسته‌اند؟ کوثر انجلاسی، پارمیس رحمانی، شادی مجدی زاده، مرجان مرندی و غزاله سیدآبادی، دختر آقای نویسنده.

 

 بحث را نویسنده با یک سؤال شروع می‌کند. او هم مثل همه نویسنده‌ها دوست دارد بداند بچه‌ها از کتاب خوششان آمده و خواندن کتاب برایشان راحت بوده یا سخت؟ شادی مجدی‌زاده می‌گوید: «من مشکلی نداشتم و کتاب را در یک نشست خواندم. کاری که شخصیت‌های کتاب می‌خواهند انجام بدهند آن‌قدر جذابیت دارد که بخواهم تا آخر کتاب بروم و ببینم سرانجام به کجا می‌رسند.»

مرجان با اشاره به آغاز کتاب می‌گوید: «داستان خوب شروع شده، خوب هم ادامه پیدا می‌کند و پایان مناسبی دارد.»

پارمیس توضیح بیشتری می‌دهد: «کتاب برای این‌که خواننده را با خودش همراه کند، کشش لازم را دارد. با این‌که چند موضوع کنار هم قرار گرفته، اما کار بچه‌ها آن‌قدر غیرعادی هست که بخواهیم بدانیم سرانجام به کجا می‌رسند، البته بعضی از بخش‌ها کمی خسته‌کننده می‌شود، که اگر حذف می‌شد، بهتر بود.»

کوثر سراغ راوی داستان می‌رود: «به‌نظر من یکی از علت‌های کشش و جاذبه داستان راوی آن است. راوی داستان را خوب تعریف می‌کند و خوب پیش می‌برد؛ ولی من هم فکر می‌‌کنم بعضی‌وقت‌ها از مسیر اصلی منحرف می‌شود.»

غزاله با اشاره به بخش‌هایی که نویسنده با دخترش چت می‌کند، می‌گوید: «استفاده از چت کار را متفاوت کرده؛ ولی به نظر من ممکن است برای بچه‌هایی که با چت و اینترنت آشنایی ندارند جالب نباشد و نتوانند با‌ آن ارتباط برقرار کنند.»

همه در این‌که کتاب با خواننده ارتباط برقرار می‌کنند، اتفاق نظر دارند؛ اما این‌که چه عاملی سبب این کشش می‌شود، سؤالی است که سیدآبادی با خواننده‌های خود مطرح می‌کند.

شادی معتقد است که لحن صمیمی کتاب باعث شد آن را راحت بخواند و مرجان با اشاره به چت‌ نویسنده با دخترش می‌گوید: «کتاب یکدست و روان پیش می‌رود. حتی بخش‌هایی که نویسنده با دخترش چت می‌کند، گرچه داستان اصلی قطع می‌شود، اما کاملاً به جا کنار هم قرار گرفته‌‌اند. چیزی که متوجهش شدم این است که در گذشته ارتباط‌‌ها نزدیک‌تر و صمیمانه‌تر بود. نسل امروز اگرچه از تکنولوژی استفاده می‌کنند، ولی فاصله‌شان با هم زیاد است. در داستان می‌بینم که راوی با پدربزرگش راحت صحبت می‌کند، اما با دختر خودش از طریق چت حرف می‌زند.»

این نکته‌ نویسنده را حسابی غافلگیر می‌کند و می‌گوید که به این موضوع توجه‌نکرده بود و خیلی خوشحال است که بچه‌ها به چنین نکته‌های مهمی اشاره می‌کنند.

بعد نوبت انتقادها می‌شود.

پارمیس می‌گوید: «چیزهایی که درباره‌ توالت فرنگی گفته می‌شود با قسمت‌های دیگر کتاب هماهنگی ندارد و توی ذوق می‌زند. من از آن خوشم نیامد. اگر حذف می‌شد، بهتر بود.»

کوثر با اشاره به یکی از شخصیت‌های کتاب می‌گوید: « چیزی که برایم جای سؤال داشت موضوع زمان بود. زمان بحث سفر به امریکا از طریق زیر زمین را مطرح می‌کند و بچه‌ها هم قبول می‌کنند به او کمک کنند. او در کودکی دوست دارد به امریکا برود، اما در پایان کتاب متوجه می‌شویم که سر از جبهه در می‌آورد. من متوجه نشدم چرا این‌طوری می‌شود. کتاب در این مورد جوابی ندارد.»

سید‌آبادی می‌‌گوید: «می‌خواستم بگویم هدف او رسیدن به برادرش است. در ضمن بین سفر به امریکا و جبهه رفتن چند سال فاصله وجود دارد. توی این فاصله دو حفره است و هرکدامش موضوع کتاب دیگری که نوشتن یکی را شروع کرده‌ام.»

سیدآبادی درباره راهی که بچه‌ها برای رسیدن به امریکا انتخاب می‌کنند، می‌پرسد: «دوست دارم نظرتان را درباره این‌که بچه‌ها حرف زمان را گوش می‌کنند و می‌خواهند با کندن چاهی سفر کنند بدانم. به نظر شما منطقی است که آنها بی‌چون و چرا حرف زمان را گوش می‌کنند؟»

غزاله می‌گوید: «وقتی من و دوستان دور هم جمع می‌شویم و می‌‌خواهیم کاری انجام بدهیم، معمولاً راهی را انتخاب می‌کنیم که هیجان داشته باشد و کمتر به واقعی یا غیرواقعی بودنش فکر می‌کنیم. مخصوصاً وقتی اطلاعات کمی درباره راهی که می‌خواهیم برویم داشته باشیم.»

شادی که هنگام مطالعه کتاب یاداشت‌هایی نوشته ‌و لای کتاب گذاشته، از روی یکی از یادداشت‌ها می‌خواند: «اسم کتاب یاد‌آور کاری است که بچه‌ها انجام می‌دهند و سرنوشتی که در انتظارشان است. فکر سفر از
زیر زمین به دنیای دیگر، کاملاً با فضای فکری آنها متناسب است و خواننده آن را می‌پذیرد.»

مرجان با اشاره به این‌که کار بچه‌ها چندان عجیب و غریب نیست، می‌گوید: «در سن و سالی که هستند و جایی که زندگی می‌کنند، این یک اتفاق طبیعی است و چون خواننده از اول این را می‌پذیرد، داستان را ادامه می‌دهد تا ببیند این خیال کودکانه آنها را به کجا می‌رساند.»

پارمیس حرف مرجان را ادامه می‌دهد و می‌گوید:‌ «این از خصوصیات دوران نوجوانی است. اتفاقاً من و کوثر که الان کنار هم نشسته‌ایم تجربه‌ای این‌طوری داشته‌ایم که پایان خنده‌داری داشت!»

کوثر بحث را به مسیر دیگری می‌کشاند. او با اشاره به پدربزرگ راوی می‌گوید: «از فضای داستان این‌طور می‌شود فهمید که در گذشته پدربزرگ‌ها نقش پررنگ‌تری داشته‌اند. با این‌که پدربزرگ‌ در کتاب حضور چندانی ندارد، اما تأثیرش زیاد است. به همین خاطر وقتی زمان گم می‌شود و پدر و مادرش به دنبالش می‌گردند، قاسم همه‌چیز را به پدربزرگ می‌گوید.»

شادی هم می‌گوید: « دوست دارم بدانم در پایان کتاب پدر بزرگ چی می‌شود؛ چون شخصیت جالبی دارد. روی پشت بام خوابیدن، رادیو گوش دادن و شاه بی‌تاج و تخت روی بام بودنش خیلی خوب است.»

سیدآبادی با اشاره به شخصیت پدربزرگ می‌گوید: «شخصیت پدربزرگ کتاب یک‌جورهای از زندگی پدربزرگ خودم گرفته شده است.»

شخصیت پدربزرگ ذهن شادی را خیلی به خودش مشغول کرده و می‌گوید: «قسمت‌هایی که درباره پدربزرگ است حس خاصی به آدم می‌دهد. البته بخش‌های دیگر هم حس خاص خودشان را دارند. حالا که به کتاب فکر می‌کنم، می‌بینم خیلی دوست دارم بدانم این داستان چگونه نوشته شده است.»

علی‌اصغر سید‌آبادی در جواب این سؤال که معمولاً در پایان چنین نشست‌هایی مطرح می‌شود،‌ می‌گوید: «این داستان از چند ایده به‌وجود آمده. یکی از ایده‌هایی که در ذهن داشتم تفاوت نسل گذشته با نسل امروز بود. وقتی نوجوانی‌ام را با نوجوان‌های امروزی مقایسه می‌کنم ، می‌بینم خیلی با هم فرق دارند؛ مثلاً آن موقع با کوچک‌ترین چیزی که به دستمان می‌رسید، به اندازه تمام دنیا شاد می‌شدیم. ایده بعدی سفر بود. سفر به آن سوی دنیا و چند ایده دیگر. همه اینها وقتی کنار هم قرار گرفتند، این داستان به وجود آمد. بار اول که آن را برای ناشری بردم، گفت خیلی تلخ است. راستی واقعاً تلخ بود؟»

شادی در جواب می‌گوید: «از همان اول که داستان را شروع کردم و با کاری که بچه‌ها می‌خواستند انجام بدهند، حدس زدم که نباید منتظر پایان خوشی باشم؛ اما به نظرم تلخ نبود. حسی که به خواننده منتقل می‌شود خیلی تأثیرگذار است.»

مرجان پایان کتاب را از جهتی دیگر مطرح می‌کند: «پایان کتاب واقعی بود؛ درست مثل خود زندگی.»

پارمیس هم می‌گوید: «تلخ است، اما تلخی خاص خودش را دارد. کار‌هایی که بچه‌ها می‌کنند و فضای روستا باعث می‌شود از تلخی آن کم شود.»

کوثر با اشاره به نامه‌ای که پایان کتاب است، می‌گوید: «نامه‌ای که قاسم می‌نویسد به دل خواننده غصه می‌نشاند؛ اما به قول مرجان باید قبول کرد که زندگی همین است.»

آخرین موضوع گفت‌وگو، چت نویسنده با دخترش است. نویسنده کتاب« شاهزاده بی‌تاج و تخت زیر زمین» از بچه‌ها می‌پرسد که این چت‌ها چه نقشی در داستان دارند و آیا در کتاب جا افتاده‌اند؟

غزاله بر حرف قبلی خود پافشاری می‌کند: «من دوست نداشتم داستان با چت شروع شود، چون از همان آغاز، ارتباط با اثر را دچار مشکل می‌کند. هنوز خیلی‌ها هستند که با چت و اینترنت آشنایی چندانی ندارند.»

سید‌آبادی می‌پرسد:‌ «یعنی هنوز بچه‌هایی هستند که ندانند چت و اینترنت یعنی چه؟»

غزاله توضیح می‌دهد: «منظورم این نیست که کسی نداند اینترنت چیست؛ ولی ممکن است خیلی‌ها زیاد با آن
سر و کار نداشته باشند؛ مخصوصاً در شهرهای کوچک و روستاها.»

شادی درباره کارکرد این بخش‌ها می‌گوید: «چت‌هایی که نویسنده با دخترش انجام می‌دهد، رمان را فصل‌بندی کرده است. می‌توان آنها را سرفصل‌ هر فصل از رمان دانست.»

پارمیس به جنبه‌ای دیگر اشاره می‌کند: «نویسنده با آوردن این بخش‌ها سعی کرده اثرش را امروزی کند. شاید اگر این چت‌ها نبودند، داستان اصلی کهنه و قدیمی به نظر می‌رسید و ممکن بود خواننده زیاد به آن توجه نکند.»

غزاله با اشاره به همین بخش‌ها و رابطه دختر و پدر هنگام چت می‌گوید: «البته به نظر من رابطه این دو خیلی صمیمی است و این سبب شده کمی غیرواقعی به نظر برسد. اگر هدف نویسنده نشان دادن تفاوت دو نسل است، می‌توانست از این بخش‌ها استفاده بهتری بکند. این پدر و دختر خیلی خیلی با هم صمیمی‌اند.»

پارمیس نظری خلاف نظر غزاله دارد: «چون آنها دور از هم هستند، این‌طوری صبحت می‌کنند. به نظر من رابطه‌شان کاملاً طبیعی است.»

سیدآبادی با اشاره به این بخش از کتاب و چت‌های نویسنده با دخترش می‌گوید:‌ «این چت‌ها یک هدف دارد و آن تأکید بر ابزارهای ارتباطی است. چون چت گفت‌وگویی دو طرفه است. در داستان این گفت‌وگو بین دو نسل انجام می‌شود؛ نسلی که ما هستیم و نسل شما نوجوان‌ها. اصلاً هدف اصلی کتاب همین بود. حالا این‌که کتاب چه‌قدر توانسته با نسل امروز رابطه برقرار کند، به نظر خواننده بستگی دارد.»

منبع: همشهری آنلاین