هیچ پیش آمده که در مسابقه داستانهای کوتاه شرکت کنید یا در مسابقه خاطرهنویسی؟ شده داستانکی برای خودتان بنویسید یا توی دفتر انشایتان انشایی نوشته باشید که برای شما فراتر، بزرگتر، جدیتر از یک انشا باشد؟
شده ازکلمات کمک بگیرید که زندگی کنید؟ که با نوشتن آنها روی کاغذ تلاش کنید حرفتان را بزنید؟ حرفی که هیچوقت نمیتوانستهاید رودررو به زبان بیاورید؟ یا اگر میگفتید هیچوقت آن چیزی نمیشد که نوشتهاید؟ با آن همه ظرافت؟ دقت؟ حوصله؟ تعبیرهایی که دوست داشتید و کلماتی که مایل بودید طرف مقابلتان عین همانها را بشنود؟
هیچ شده که نوشتن برایتان راه «دیگر شدن»، «دیگر دیده شدن» باشد؟ راهی که برای رفتن در آن امکانات زیادی نمیخواهید؟ فقط یک مداد سیاه. یک رواننویس بنفش. یک کاغذ که حتی میتواند یکرو باشد. هیچ شده احساس کنید شما با نوشتن کاری کردهاید که با همه کارهای دیگری که توی زندگی کردهاید فرق دارد؟ که یک جور دیگر است؟ انگار از جنس آدمیزاد نیست؟
***
«نوشتن» کاری خدایی است. نوشتن، کاری بیاندازه خدایی است. نه از این بابت که نوشتن یک جور خلق کردن است. مثل نقاشی، مثل آواز، مثل مجسمهسازی یا حتی مثل ساختن ربات یا یک صندلی چوبی، نه! آنکه به جای خود. بلکه از آن جهت که نوشتن یعنی روایت کردن چیز روایتشدنی!
***
این جهان، روایت خداوند است. او دنیا را به روایت خودش نوشته است. روایت او بسیار عجیب، پیچدرپیچ، زیبا، دردناک، نامنتظر و شگفت است. روایت او، روایتی است که تنها از دستهای خداوند برمیآید. روایت یک متن با یک عالمه آدم و داستانهای طولانی و کوتاه پیچیده و درهمی که در متن کوهها، رودها، گلستانهای لالههای وحشی و بنفشههای کبود، آبشارهای دیوانه و اقیانوسهای بیآرام و آتشفشانهای خاموش و جنگلهای بکر و نیزارهای اندوهناک و هفت آسمان نادیدنی عجیب و غریب نوشته شده است، قطعاً کاری به تمامی خدایی است!
***
وقتی که ما مینویسیم یعنی داریم همزمان دو تا کار انجام میدهیم. هم داریم یک روایت به روایتهای خداوند از جهان اضافه میکنیم و هم داریم خودمان شبیه او راوی متنی میشویم که از آن ماست! چیزی که تنها قلب ما آن را دریافته. چشمهای ما آن را دیده. دستهای ما آن را لمس کرده. چیزی که به تمامی از آن ماست. اگر کامل است، یا اگر درک ناقصی از آن داشتهایم. اگرهمه آن چیزی است که درک کردهایم، یا تنها بخشی از آن است. اگر هر چه هست، کار دست ماست! کار زندگی ماست. چیزی است که متعلق به ماست و ما داریم آن را به دیگران تقدیم میکنیم. به تمام کسانی که مخاطب ما هستند. به جهانی که به ما سوژهای برای روایت داده است.
ما داریم کاری خدایی میکنیم، چون او این استعداد شگرف را در وجود ما قرار داده است. استعداد خود بودن و روایت خود را از زندگی و ماجراهایش داشتن. اینطور است که ما آدمها فرق داریم با هم. اینطور که هر کدام روایتهای خودمان را داریم.
و اینطور باید باشد که همدیگر را بفهمیم، اینطور که به روایتهای همدیگر گوش بدهیم و آنها را درک کنیم!