وقتی کاری را نصفه میگذاریم، نه اینکه به پایان نرساندیمش. بلکه پایانش این است که نصفه مانده باشد. وقتی حرف از کار است، حواسمان هست که پایانی دارد، چون وظیفه داریم یا میخواهیم تمامش کنیم. ولی وقتی چیزی به صراحت کار نیست، اصلاً به پایانش فکر نمیکنیم.
چند روز پیش که نشسته بودیم با دوستم توی کافهای، همین شد. وقتی که ساعت رسید به وقت تمام شدن، ما نگاه کردیم به هم، یکیمان که یادم نیست کداممان بودیم گفت: «تموم شد؟ چه زود!» ما اصلاً حواسمان به تمام شدن نبود. غرق خودش بودیم. فکر نمیکردیم به تهش. حتی در این مورد بهخصوص دوست هم نداشتیم تمام شود. چون تمام شدنش را دوست نداشتیم، پس خودمان را غرق کرده بودیم توی مکالمه! برای این لحظههاست که قیصر این شعر را گفته است:
«پیش از آن که با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگریز میشود
آی! ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چهقدر زود دیر میشود!»
برعکسش هم هست. وقتی که توی یک جمع خستهکننده هستیم. عصبی میشویم. ناخنهایمان را میجویم و ساعتمان را نگاه میکنیم که وقت زودتر بگذرد. میخواهیم به پایان برسد. ما داریم به پایان فکر میکنیم. پایان برای ما یک جور خلاصی است. خلاص شدن از آن چیزی که فکر میکنیم ما شروعش نکردهایم!
***
زندگی هم همینطور است. ما زندگی میکنیم، در حالیکه آغازش را به یاد نمیآوریم. در حالیکه به پایانش فکر نمیکنیم. اما همهمان خوب میدانیم که ما همان جور که شروعی داشتهایم، پایانی داریم و همهمان میدانیم که شاید زمان این پایان را بشود تغییر داد، اما خودش قابل تغییر نیست. ما آمیخته با زندگی هستیم و آنقدر در آن غرقیم که نمیدانیم اصلاً داریم با چه سرعتی به سمتش پیش میرویم... گاهی فکر میکنم خوش بهحال خدا!
***
خدا ازلی و ابدی است. درک این جمله برایم سخت است. اما سخت دوستش دارم. خدا آغازی ندارد. نمیتوانم تصورش کنم؛ اما حس اینکه او همیشه بوده است، همیشه بوده بوده است، آنقدر برایم خوشایند و دوستداشتنی است که دیگر فکر کردن لازم ندارد.
خدا پایانی ندارد. نمیتوانم تصورش کنم؛ اما حس اینکه او همیشه خواهد بود، همیشه خدا خواهد بود، آنقدر برایم خوشایند و دوستداشتنی است که دیگر فکر کردن لازم ندارد.
***
به خودم میگویم زندگیات یک روز تمام میشود. اما خودت تمام نمیشوی. من مطمئنم که این را میگویم به تو. تو یک چیز کوچک را پایان میدهی که به دامن یک چیز بیپایان بروی. تجربه عجیبی در پیش خواهی داشت. این تجربه را دوست داری. چون تنها و تنها تجربهای است برای تو که پایانی ندارد...