عصر هفتمین روز آذرماه، ماموران کلانتری 140 باغ فیض در جریان درگیری خونینی در غرب تهران قرار گرفته و راهی محل حادثه شدند. بررسیها نشان میداد این درگیری بین مردی میانسال و پسر معتادش صورت گرفته ودر جریان آن پسرجوان به خاطر اصابت ضربه چاقو مجروح شده و به بیمارستان انتقال یافته است.
صبح روز بعد وقتی از بیمارستان خبر رسید که جوان مجروح به خاطر شدت خونریزی روی تخت بیمارستان جان خود را از دست داده است، پرونده در اختیار بازپرس شعبه دوم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت و دستور بازداشت پدر او صادر شد.
این مرد که از شنیدن خبر مرگ پسرش شوکه شده بود، به اداره آگاهی انتقال یافت و در بازجوییها به درگیری مرگبار با پسرش اعتراف کرد. او گفت که قصد کشتن پسرش را نداشته و حتی تا قبل از حادثه دستش را روی او بلند نکرده اما روز حادثه وقتی پسرش را در حال مصرف کراک دیده، با وی درگیر شده که در این درگیری پسرش مجروح شده و در بیمارستان جان خود را از دست داده است.
سرهنگ عباسعلی محمدیان، رئیس پلیس آگاهی تهران، با اعلام این خبر گفت: با توجه به اعترافات صریح مرد میانسال به قتل پسرش، برای او قرار قانونی صادر شد و پرونده در اختیار مرجع قضایی قرار گرفت. اما اینکه درگیری خونین چطور اتفاق افتاد و چگونه مرد میانسال به اتهام قتل پسرش بازداشت شده را از زبان مرد میانسال بخوانید.
- پسرتان چند سال داشت؟
رضا 30 ساله بود و حدود 10 سال به موادمخدر اعتیاد داشت و آخر سر هم به همین خاطر جانش را از دست داد.
- از چه زمانی متوجه شدید که پسرتان به مصرف موادمخدر اعتیاد دارد ؟
9 سال پیش بود که از طریق دوستانم در جریان اعتیاد رضا قرار گرفتم. او نزد دوستان من کار میکرد و چون آنها متوجه اعتیادش شده بودند، مرا هم در جریان قرار دادند. وقتی شنیدم که پسرم معتاد شده، دنیا روی سرم خراب شد. با این حال تصمیم گرفتم برای ترک دادن او هر کاری انجام دهم و همه تلاشم این شد که او را از این منجلاب بیرون بکشم.
- برای ترک دادن او چه کارهایی کردید؟
چندین بار او را در کمپ ترک اعتیاد بستری کردم. من عاشق پسرم بودم و نمیخواستم او را در این حال ببینم. هر بار که از ترک مرخص میشد، برای اینکه دوباره سراغ مواد نرود برایش کار پیدا میکردم تا مشغول شود و دور دوستان نابابش را خط بکشد اما نمیدانم چرا هر بار که فکر میکردم پسرم سر به راه شده و دیگر سراغ مواد نمیرود، دوباره به سمت کراک کشیده میشد و روز از نو و روزی از نو.
- شما در تحقیقات اولیه گفتهاید که حتی برای پسرتان خانه خریدهاید تا تشویق شود و مواد را کنار بگذارد؛ در این خصوص توضیح دهید.
وقتی نخستینبار فهمیدم که پسرم معتاد شده، او را به کمپ بردم و گفتم که هرچه بخواهد برایش فراهم میکنم؛ به شرطی که دست از مواد بکشد. وقتی از آنجا مرخص شد، برایش مغازهای اجاره کردم تا دیگر بهانه بیکاری نیاورد اما او این بار بهانههای دیگری میآورد و میگفت که من دخترهایم را بیشتر از او دوست دارم و به آنها بیشتر میرسم. من هم به خاطر اینکه به او ثابت کنم که بین فرزندانم هیچ تفاوتی قائل نمیشوم، برای پسرم خانهای خریدم و حتی سندش را هم به نام او زدم تا دیگر بهانهای نداشته باشد اما متأسفانه باز هم او به طرف موادمخدر کشیده شد.
- پسرتان مجرد بود؟
بار اولی که پسرم مواد را کنار گذاشت و من برایش خانه خریدم و مغازه اجاره کردم، مشغول کار شد و مدتی بعد گفت که میخواهد ازدواج کند. برای همین به همراه همسرم به خواستگاری دختری رفتیم که از خانوادهای خوب و خوشنام بود. پسرم به دختر آنها علاقه داشت و حتی خودم شخصا به عروسم عنوان کردم که رضا دارای چه مشکلی است و از او درخواست کردم که مرا در پاک نگه داشتن او کمک کند. حتی به عروسم قول دادم که در این راه از هیچ کمکی به آنها دریغ نخواهم کرد اما مدتی که از ازدواج آنها گذشت، پسرم بهانه آورد که از کارش خسته شده و من یک تاکسی به نامش کردم تا اگر خواست به جای رفتن به مغازه با تاکسی کار کند.
- بعد چه اتفاقی افتاد؟
عروسم تلاش زیادی کرد که اجازه ندهد رضا به سمت موادمخدر برود اما نمیدانم چرا با همه تلاشهای ما، این اتفاق نیفتاد. عید امسال بود که عروسم به خانه ما آمد و گفت که پسرم موادمخدر را به داشتن یک زندگی پاک و عادی ترجیح داده و دوباره به سمت اعتیاد رفته است. بعد هم مدعی شد که دیگر تحمل این وضع را ندارد و برای همین قصد دارد مسیر زندگی خود را از رضا جدا کند. من هم که به خاطر کارهای پسرم از عروسم خجالتزده شده بودم، چیزی نگفتم و به سراغ رضا رفتم. او هم قول داد که مواد را ترک کند تا اینکه آن اتفاق افتاد.
- درباره روز حادثه توضیح دهید.
آن روز به همراه رضا و مادرش به یکی از خیابانها رفته بودیم تا برای پسرم داروی ترک اعتیاد تهیه کنیم. بعد از تهیه دارو، رضا را به مطب یک روانشناس بردم تا به او مشاوره دهد. از مطب که به خانه برگشتیم، برادرم را دیدم که داخل خانه نشسته و منتظر ماست.
وقتی به او گفتم که رضا میخواهد مواد را کنار بگذارد، حسابی خوشحال شد و به رضا گفت که کمکش میکند تا یک مغازه در هر جا که او بخواهد برایش کرایه کند. همان لحظه رضا گفت که مغازه مناسبی را در یکی از خیابانها دیده و برای همین همراه عمویش از خانه خارج شد تا مغازه مورد نظر را به او نشان دهد. پس از گذشت حدود نیم ساعت، برادرم با من تماس گرفت و گفت که رضا به بهانه گرفتن کلید مغازه از صاحبش، از او جدا شده اما تا حالا برنگشته است.
من که حدس میزدم، پسرم، عمویش را سر کار گذاشته و به بهانه گرفتن کلید، سراغ مواد رفته با عجله نزد برادرم رفتم تا رضا را پیدا کنیم. حدود 2 ساعت دنبال او گشتیم و دیگر مطمئن شده بودم که رضا دوباره سراغ مواد رفته است. وقتی به یکی از باغها در غرب تهران رسیدیم، به سرعت وارد آنجا شدم و رضا را دیدم که با چند نفر سرگرم مصرف کراک بود. آنقدر عصبانی شده بودم که وقتی به او رسیدم برای نخستین بار در طول زندگیام بهصورتش سیلی زدم. پسرم که باورش نمیشد او را کتک زده باشم، از جایش بلند شد و پا به فرار گذاشت.
من هم دنبالش دویدم تا اینکه در خیابان به او رسیدم. قصد داشتم او را سوار ماشین کنم که ناگهان دیدم در دستش چاقو دارد. خواستم چاقو را از او بگیرم که مقاومت کرد و با من درگیر شد. او میخواست با چاقو به من ضربه بزند و دوباره فرار کند که دستش را عقب زدم و تیغه چاقو وارد پهلویش شد. چیزی را که اتفاق افتاده بود باور نمیکردم. به سرعت با اورژانس و پلیس تماس گرفتم و پسرم را به بیمارستان بردیم. خودم نیز همراه مأموران، به کلانتری رفتم. فردای آن روز بود که به من خبر دادند رضا در بیمارستان فوت کرده است و دنیا روی سرم خراب شد.
- حرف آخر؟
من رضا را بسیار دوست داشتم و همیشه آرزو داشتم و تلاش میکردم تا او را در مسیر درست زندگی نگهدارم و خدا میداند که در این راه از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکردم. برای اثبات این ادعا میتوانید از تمامی اعضای خانواده، بستگان و دوستانم سؤال کنید. من در طول مدتی که او معتاد بود از هیچ کاری که باعث شود دور مواد را خط بکشد دریغ نکردم اما نمیدانم چرا تلاشهایم بیاثر بود. من حتی تحمل دیدن پسرم را در بیمارستان نداشتم چه برسد به اینکه باعث مرگ او شوم.