گروه اندیشه: بازگشت دین به صحنه عمومی اروپا برای ما تجربه‌کنندگان سیاست دینی می‌تواند از دو منظر تأمل‌برانگیز و مهم باشد:

‌ابتدا از این نظر که در این میان، روند رو به رشد گسترش اسلام در این قاره نیز بخشی از بازگشت را شامل می‌شود و در واقع مسلمانان به عنوان اقلیتی نه صرفاً مهاجر بلکه تدریجاً بومی‌ شده می‌توانند با ایجاد لابی ‌قدرتمند سیاسی-‌ اجتماعی در نگرش و تصمیم‌سازی‌‌های غرب در قبال جهان اسلام نقش تعدیل‌کننده داشته ‌باشند و اما دوم اینکه خود بازگشت دین به معنای کلی و فارغ ‌از انواع مذاهب، به صحنه عمومی اروپای سکولاریزه چارچوبه بسیاری از نظریه‌های مطرح در علوم انسانی را سست‌ می‌سازد؛ نظریه‌هایی که با تغلب سویه‌های وجود‌‌شناسانه- معرفت‌شناسانة نهادینه شدة عصر روشنگری ، قرائت خاصی از مدرنیزاسیون را تبلیغ می‌کنند، به قالب‌بندی و در حقیقت به تصلب مفاهیم عمده‌ای چون حکومت‌داری، فرهنگ‌سازی، جهانی شدن و... می‌پردازند و تثبیت مواضع جهان غربی در مقابل جهان غیرغربی را پیگیری می‌کنند.
 

طبعاً مخدوش شدن مفاهیم رایج در حوزه‌ علوم اجتماعی و تشکیک در گفتمان مسلط روشنگرانه  افق‌های جدیدی در پیش چشم روشنفکری دینی و به طور کلی سیاست‌ورزی دین‌مدارانه نمایان می‌سازد.البته پیش از خواندن مصاحبه روبرو نباید از هشدار‌های زیر غافل شد:

اول اینکه نباید تمامی غرب را به یک چوب راند: همان‌طور که حتی پیش از تشکیک‌های پست‌مدرنیستی در مفاهیم جاودان‌نمای عصر مدرن، سکولاریزاسیون موفق نشده بود به‌تمامی، تاثیر نماد‌ها، نهاد‌ها و گرایشات مذهبی بر عرصه سیاست و فرهنگ در غرب را بزداید. 

 اکنون نیز نباید بازگشت دین به عرصه عمومی اروپا را یک جنبش مذهبی-‌ سیاسی دانست که به طور کامل نافی روح غالب عصر روشنگری و دستاورد‌های سیاسی-‌ اجتماعی آن است و فقط خوشبینانه می‌توان گفت که این بازگشت در نتیجه انعطاف‌پذیری است که در سیر طبیعی رویه نقد‌پذیری حاکم بر تفکر غربی عارض شده و موجب تشجیع غربی‌های کنونی برای دریافت و ارائه قرائتی دیگر از رابطه دین- جامعه خواهد شد، پروسه‌ای که متولی خاصی جز همان شعور عمومی(commen sense) غرب ندارد و از این نظر متمایز از ولایت اولی‌الالبابی است که ما به عنوان اولین شرط برای هدایت جامعه به سوی دینی شدن بدان معتقدیم.


دوم اینکه واژه پست سکولاریسم هم مانند پست‌مدرنیسم دلالت بر شروع یک دوره جدید تاریخی نمی‌کند، بلکه مراد واضعان آن اشاره به تغییر وضعیتی ناشی از تلطیف فهم متصلب از سکولاریسم و وارد آمدن خدشه بر پیش‌فرض‌هایی به ظاهر غیرقابل تغییر است که دست دینداران را در صحنه ‌اجتماع بازتر خواهد کرد و دین را در حد یکی از عوامل تثبیت‌کننده جامعه مدنی فرو‌ می‌کاهد. البته این، از نظر ما یک فرو کاهش است؛ چرا که برای ما دین در رأس امور و عامل اصلی به شمار می‌رود، اما این حرکت در جامعه دین‌زدایی ‌شده غربی نوعی اعتلای منزلت دین محسوب می‌شود.


سوم؛ با توجه به اینکه یکی از مباحث اساسی در تعیین رابطه دین و اجتماع در غرب تمایز قائل شدن میان نهاد‌های دینی رسمی(کلیساهایی قدیمی)- نهاد‌های دینی غیررسمی(مذاهب غیر رسمی و به تازگی جعل شده) و گرایش‌های فردی مذهبی است، بازگشت دین به عرصه عمومی بیشتر در سطح گرایش‌ها و نهاد‌های غیر رسمی معنا می‌یابد تا در میان نهاد‌های رسمی. 

 بنابراین انتظار داشتن توانایی لازم برای ایفای نقش سیستماتیک دین در سیاست که مستلزم ایجاد نهاد‌های هژمونیکی چون کلیساست، عبث می‌نماید و باید در این زمینه صرفاً به تاثیر‌گذاری‌های موردی و مقطعی اشاره کرد.

 در عین حال نباید گمان کرد که این بازگشت چیزی است هم در رد نیست‌انگاری مدرنیته از یک سو و هم در رد اعتقادات کلیسایی. شاید بتوان گفت: ایمان فردی شده یک مسیحی بهره‌مند از آثار این بازگشت در دایره اعتقادات کلیسایی می‌گنجد، بدون اینکه برای فرد، مظاهر و ظواهر کلیسایی رنگ و بوی دوران قرون وسطایی‌اش را داشته باشند.
این بازگشت را باید در راستای تقویت نقش فرد در جامعه خود و حتی جامعه جهانی پیگیری کرد.

مخلص کلام اینکه نباید ساده‌دلانه این بازگشت را انقلاب یا جنبشی اصلاحی دانست که از بنیاد‌های فلسفی کنش‌مندانه‌ای بهره می‌برد و سرانجام اینکه در نگاه اول می‌توان آن را کوششی تجدیدنظر‌طلبانه (‌که هنوز صورت‌بندی فلسفی- ‌علمی دقیقی نیافته و از این نظر انتقادی که ادر به وبر وارد می‌داند، بر نظریه خود او نیز وارد است) در تعیین رابطه دین- ‌اجتماع برای تسکین درد بی‌دردی بشر غربی دچار بحران فلسفی «پایان متافیزیک» خواند.