کسی که «در بارانداز»، «شرق بهشت»، «رودخانه وحشی» و حتی «شکوه علفزار» را ساخته قطعا فیلمساز بزرگی بوده اما نکته اینجاست که اگر در مک کارتیسم رفقایش را نمیفروخت، هیچ کدام از این فیلمها را نمیتوانست بسازد و دستکم در هالیوود امکان فعالیت نمییافت؛ همان طور که بسیاری از همقطاران سابقش چنین امکانی نیافتند و در لیست سیاه کمیته ضدخرابکاری قرار گرفتند. کازان برای اینکه نام خود را از لیست سیاه خارج کند آدمفروشی کرد؛ این واقعیتی است انکارناپذیر که حتی ساخت چندین و چند شاهکار سینمایی هم نمیتواند کمرنگش کند. فشاری که کازان چه در آن دوران تحمل کرد و چه پس از اعتراف متحملش شد بسیار زیاد و طاقتفرسا بود. ترجمان سینمایی این فشار را میتوان بعینه در فیلم «در بارانداز» مشاهده کرد؛ فیلمی که کازان آن را پس از اعترافاتش در کمیته ضدخرابکاری ساخت. براندو در این فیلم آدمفروشی میکند ولی کسانی را لو میدهد که از دیدگاه کازان عناصر نامطلوب اجتماع هستند.
سکانس بینظیر و تکاندهنده کتکخوردن براندو در فیلم بیانکننده فشاری است که کازان بعد از اعترافاتش با آن مواجه شده بود. «در بارانداز» فیلم واکنشی است و معمولا چنین آثاری جز اینکه جواب مخالفان فیلمساز را بدهند کارکرد دیگری ندارند ولی این بار با اثری مواجهیم که جدای از تمام نکات فرامتنی در تاریخ سینما، به عنوان اثری ارزشمند ماندگار شده است.
کازان که تا قبل از این ماجراها هم فیلمساز خوبی بود و آثار ارزشمندی ساخته بود، پس از اعترافات کذایی استعدادش شکوفاتر و قریحهاش سرشارتر شد. این هم شایداز طعن روزگار است که کازان از وقتی منفور شد تازه اوج گرفت و فیلمهای درخشانتری کارگردانی کرد.
کوششهای منتقدان چپ برای زیر سؤال بردن فیلمهایش و بیارزش قلمداد کردنشان ثمری نداشت. منتقد میتواند فیلمی را که «خوب» ساخته شده «بد» بنامد ولی راست این است که هیچ دشنامی در تاریخ ماندگار نمیشود.
هیچ فیلم با ارزشی با نوشتههای مغرضانه به زبالهدان تاریخ انداخته نمیشود. اینکه کازان در زندگی شخصی و اجتماعیاش چه اعمالی را مرتکب شده و چگونه رفقایش را فروخته تا بتواند خودش در هالیوود دوام بیاورد نه میزانسنهایش را سست میکند و نه قاببندیهایش را ناموزون. دستکم تا یک دهه بعد از اعترافات، کازان فیلمساز درجه یکی بود. ضمن اینکه گرایشهای عدالتخواهانهاش را هم با وجود سازشی که با سیستم کرده بود، حفظ کرد. دیدگاه اجتماعی ناب و معترضانه «رودخانه وحشی» نشان میداد که چپ پشیمان هنوز برخی از باورهای قدیمیاش را حفظ کرده است.
کازان دوره طلاییاش را سپری کرد و از میانههای دهه 60 دیگر به ندرت توانست فیلم شاخصی بسازد. «آخرین قارون» با بازی رابرت دنیرو آخرین جاهطلبی پیرمرد برای بازگشت به دوران اوج بود که حاصلی جز شکست به همراه نداشت.
او فیلمهایش را ساخت، نمایشنامههایی که دوست داشت را روی صحنه برد، کتاب نوشت و به عنوان یک هنرمند مهاجر توانست در آمریکا از فرصتهایی که به دست آورد خوب استفاده کند.
میراث او برای سینمادوستان فیلمهایی هستند که حتی ضعیفترینشان هم نکتهای و آنی به همراه دارند اما نمیتوان فراموش کرد که خیلی از استعدادها به واسطه شهادت کازان و امثال او به مسلخ برده شدند. خیلی از هنرمندان درجه یک اعدام حرفهای شدند و در اوج توانایی و خلاقیت خشکیدند. درباره کازان چه باید کرد؟ فیلمهای درخشانش را در نظر بگیریم یا خیانت به رفقایش را؟