سالهای طلایی سینمای صامت و کلاسیک با پیدایش صدا و فراگیر شدن سینمای ناطق شاید اولین احتضار بوده باشد.
دهههای 40 و 50 کمی تا قسمتی تکراری شدن ساختهها و بیرمق شدن استودیوهای سینمایی و رقابتشان با تلویزیون تازه پدیدار شده؛ احتضار بعدی بود.
اواخر دهه 70 موج بیکاری بازهم سینما را لرزاند.
شروع دهه هشتاد، آغاز مرگ قدیمیها و صاحب سبکها بود. مدتها طول کشید تا جوانترها پا جای قدیمیها و از دست رفتهها بگذرانند با تثبیت تازه واردها سینما نفسی کشید و دوران پررونق دهه نود از راه رسید که موج تکنولوژی و ورود اسپیشال افکتهای دیجیتال آرامش را از پرده ی نقرهای گرفت. تولیدات اگرچه با کمک نوآوریهای دیجیتال به لحاظ آماری بسیار بالاتر رفت اما کار در اوایل هزاره سوم به جایی رسید که داستانها و فیلمهای سینمایی از یکدیگر قابل تشخیص نبودند و تکرار به عنوان بلای ذاتی سینما گریبانگیر و فراگیر شد. انچه ماند دست و پا زدن در این سیاهی فراگیر بود.
طی سالهای بین 2003 تا 2009 این انیمیشنهای سینمایی بودند که پرده نقرهای را نجات دادند و همچنین تک فیلمها و یا فیلمهای مستقل سازها کارسازی و چاره سازی میکردند.
پس از گذشت یک دهه از هزاره سوم اما دیگر کارد علاقمندان به سینما و شیفتگان این هنر به استخوان رسید. خود اهالی هنر هفتم خسته از یک اعتصاب؛ گیج و منگ دوباره به صحنه آمدند و نتیجه آن شد که آکادمی علوم سینمایی حتی برای انتخاب 5 فیلم برتر به بن بست برخورد و مجبور شد این لیست را دو برابر کند.
سالهای 2010 و 2011 نفرت انگیز از کار درآمدند و به جرات میتوان گفت هیچ دورانی سینما اینقدر افول نداشته است. تمامی ژانرها بدترین دوران را میگذرانند و فیلمهایی که در چرخش و اکران رسمی رنگ پرده نقرهای را میبینند با تبلیغات چند برابری و اکران جهانی دخل و خرج میکنند. بازهم این سینمای انیمیشن و کمی تاقسمتی سینمای کودک و نوجوان بود که به داد هنر هفتم رسید.
شش ماه اول هر دوسال 2010 و 2011 از بیخاصیتترین سالهای سینما برای تمام دوران شناخته میشوند. سال گذشته، تماشاگران توانستند شاتر آیلند؛ و چگونه اژدهای خود را تربیت کنید و یکی دو اثر را در ابتدای سال ببینند و بعد از آن هرچه اکران شد خفت بار بود. در اکران سراسری و جهانی نیز وضع همینگونه بود.
برای ایرانی جماعت طبیعتا اوضاع فرق میکرد و از جهاتی بسیار بدتر بود و هست. یک سینمادوست و یا شیفته سینمای روز جهان باید برای دیدن فیلمهای جدید هر دوماه یا سه ماه یکبار صبر کند مگر در تور علاقمندی اش چیزی صید شود آنهم شکاری به نام دی وی دیهای قاچاق با کیفیتهای نه چندان مناسب.
جالب اینجاست که همین سینما دوست ایرانی از طریق شبکههای تلویزیونی خارجی و یا سرچ در اینترنت؛ ویدیوها و تریلرهایی درباره فیلمهای مورد علاقهاش دیده و بازتابهای مثبت و منفی را مشاهده کرده است.
استون با بازی رابرت دنیرو و ادوارد نورتون بهترین مثال است. اثری که همگان منتظرش بودند تا دوباره دنیروی افسانهای را در یک نقش اول؛ تمام قد ببینند. با اینکه استون فیلمی راضی کننده از کار درنیامده؛ اما هرچه بود کمی توانست این ولنگاری در اکران فیلمهای مزخرف را حداقل برای یک هفته به تعویق بیندازد.
به هر روی همان فضای نفرت انگیزی که برای نیم سال اول 2010 و فیلمهای اکران شدهاش وجود داشت حالا برای 2011 که یک هفته به پایان نیم سال اولش مانده جلوه گری میکند. امسال هیچ اثر به درد بخوری که قابل ذکر باشد برای سینما وجود ندارد. قصههای به شدت تکراری و حال بهم زن و کمدیهای سخیف و اعصاب داغان کن مدام در حال اکران هستند و فقط گاهی نسیم خوشی و بندرت توسط سینمای انیمیشن میوزد. برای مثال در این برهه طاقت فرسا حداقل اکران کارتون ریو کمی از این نفس تنگی کم کرد.
فیلم های مانند شرکت مردان (بابازی تامی لی جونز، کوین کاستنر و بن افلک)، ناشناخته ( لیام نیسون )، بدون محدویت (رابرت دنیرو) و... نیز در بهترین حالت اگرچه آثاری بودند با بازیگران تثبیت شده و محبوب اما فقط و فقط فیلمهای متوسطی بودند که در بازار مکاره ی جنسهای آشغال ناپدید شدند.
بنظر میرسد همان فترت سالهای 1982 تا 1990 برای سینما اتفاق افتاده است. سالهایی که پیران مردند و جوانترها هنوز تثبیت نشده بودند و یا استعدادهای شناخته شده هنوز فرصت خودنمایی پیدا نکرده بودند. در آن سالها استیون اسپیلبرگ دوباره شروع به تاختن کرد و ئی تی را روانه اکران کرد. برایان دی پالما در بهترین سالهای کاری خود تسخیر ناپذیران را ساخت. مارتین اسکورسیزی اثر به یاد ماندنی دوستان خوب را کارگردانی کرد و بالاخره تا اواسط دهه ی 90 سرو کله ی چند استعداد ناب مانند فرانک دارابونت با ساخت رستگاری در شاوشنک و دیوید فینچر با رو کردن تریلر جاودانه هفت هم پیدا شد که خود را تثبیت کنند.
حالا در یک دهه گذشته از هزاره سوم چنته سینما خالی از استعداد شده است. اسکورسیزی که خود پدر معنوی موج سازان سینما بود؛ پا به سن گذاشته؛ اسپیلبرگ بیانگیزهتر از این حرفهاست که هر سال فیلم بسازد. جورج لوکاس فقط به مقام تهیه کنندگی قانع شده؛ و بقیه نیز مانند همین سه تن مورد اشاره هرکدام بالای 60 سال سن دارند و برخی در آستانه 70 سالگیاند. دیگری خبری از جوشش نیست. بازیگران محبوب نیز دیگر دارند پیر میشوند. تام کروز؛ براد پیت؛ شان پن و بقیه همگی پشت سر تام هنکس گام برمیدارند. هنکس که چند سالی است 50 سالگی را پشت سر گذاشته؛ بعد از اگر میتوانی مرا بگیر (محصول 2002) و تقریبا در آستانه پنجاه سالگی دیگر کم کار شد و یا در اثر درخشانی بازی نکرد. برای بقیه نیز داستان اینگونه پیش میرود. عمده هنرپیشههایی که ذکر کردم متولد 1960 تا 1962 هستند. اینها فعلا جایگزین ندارند و به همین میزان نویسنده خوب در سینمای آمریکا کم شده است...
اصلا برای اینکه خودتان را بیازمائید؛ چشمانتان را ببندید و فورا نام سه فیلم یا نه دو فیلم و یا حتی یک فیلم که اخیرا دیدهاید را به زبان بیاورید. فیلمی محصول 2011 که روی شما تاثیر گذاشته باشد...آیا اصلا نامی بر زبان راندید؟
نیم سالهای نفرت انگیزی را پشت سرگذاشتیم. شاید اوضاع نه خیلی بهتر اما ممکن است با شروع سپتامبر قابل تحملتر شود. پارسال نیز شهامت واقعی و شبکه اجتماعی، داستان اسباب بازی؛ استخوان زمستان و ... نجاتمان دادند. شاید برای نیم سال دوم 2011 نیز چند فیلمی بتوانند این حال و هوای نفرت انگیز را کمی تا قسمتی عوض کنند