از یک منظر، پیدایی و رشد انقلاب‌ها را حاصل آمادگی شرایط ذهنی و عینی یک جامعه برای تحول انقلابی دانسته‌اند.

 انقلاب 57 هم به یک معنا برخاسته از این دو آمادگی بود؛ به این معنا که هم جامعه و شرایط و بسترهای اجتماعی و سیاسی آن، در آستانه تحول بودند و هم ذهنیت مردم ایران این تحول‌خواهی را دریافته بود. با این حال، نمی‌توان از نقش متفکرانی که در پیدایی این شرایط ذهنی تاثیرگذار بودند، غافل ماند. مرحوم دکتر شریعتی، شهیدمطهری و شهید دکتربهشتی در آگاهی رسانی به مردم از نقش ویژه‌ای برخوردار بودند. در این میان شهید دکتربهشتی چه در ایران و چه در مرکز اسلامی‌ هامبورگ، با ایراد سخنرانی‌‌ها و نگارش آثاری درخصوص مهم‌ترین مسائل مبتلا به جامعه، به تدریج ذهنیت مردم ایران را برای انقلاب و حکومت‌اسلامی آماده می‌کرد. حتی سال‌ها پیش از وقوع انقلاب اسلامی،‌دکتر بهشتی در جلسات گوناگونی که در قم و تهران برپا می‌شد، به طرح موضوع «حکومت‌اسلامی» پرداخته بود. با این حال، شهید بهشتی پس از انقلاب نیز با عهده‌دار شدن مسئولیت‌های خطیری، در استقرار و تثبیت انقلاب اسلامی و آرمان‌های آن کوشید. آنچه از پی می‌آید، حاصل گفت‌وگویی است با دکتر شریف لک‌زایی درباره اندیشه‌های شهیدبهشتی درباره مفهوم «آزادی».

به نظر می‌رسد که شهید بهشتی بحث آزادی را از منظرهای گوناگونی مطرح می‌کند. باتوجه به تحصیلات حوزوی و دانشگاهی، یک بعد فلسفی در بحث‌های وی مطرح است؛ به این دلیل که شهید بهشتی در حوزه، فلسفه متعالیه خوانده بود. منظر دیگری که او بحث می‌کند دینی است. به هر حال شهید بهشتی یک عالم دینی است و لذا نگاه وی به آزادی نمی‌تواند فارغ از دین باشد. این انتظار از ایشان به حق است که به عنوان عالم دینی موضع خود را در ارتباط با بحث مهمی چون آزادی بیان کند. موضوع دیگری که او مورد توجه قرار می‌دهد، از منظر جامعه شناختی است. به نظر ایشان وضعیت جامعه ما، به گونه‌ای است که استبداد در آن ریشه دوانده است. البته ایشان به طور کلی، مشکل بنیادین آزادی در ایران را در 2نکته می‌دانند: یکی اینکه آزادی در جامعه ما به معنای نفی استبداد درک می‌شود و لذا اینگونه نتیجه گرفته می‌شود که با ساقط کردن فرد مستبد به آزادی می‌رسیم.

نمونه این مسئله را در انقلاب اسلامی می‌توان دید. بر اثر انقلاب اسلامی، شاه مستبد از کشور می‌رود و تصور می‌شود که این کفایت می‌کند که به آزادی دسترسی پیدا کنیم. مشکل دوم، این است که برخی اینگونه تصور می‌کنند که آزادی یعنی نیل به خواسته‌ها و آرزوها، از هر راهی که ممکن باشد، حتی اگر منجر به پایمال شدن نظم و قانون و حقوق دیگران بشود. در این خصوص، عده‌ای می‌اندیشند که آزادی رسیدن به خواست فردی است ولی توجه نمی‌شود که بدون امکانات و ظرفیت‌های مادی و معنوی جامعه و منطقی و مشروع بودن خواسته‌های افراد نمی‌توان به آن دست یافت.این یک تلقی منفی از آزادی است. در واقع براساس دیدگاه شهید‌بهشتی، بیشتر بربعد منفی آزادی تاکید می‌شود. براساس دیدگاه ایشان ما تنها با آزادی منفی(آزادی‌از) به‌آزادی نمی‌رسیم. این مسئله نیاز به این دارد که «آزادی برای» یا آزادی مثبت نیز مورد توجه قرار گیرد. با این دو برداشتی که در جامعه وجود دارد، دکتر بهشتی به سمت تصحیح نگاه به آزادی حرکت و در همین راستا آزادی را تعریف می‌کند.

وی در بحث آزادی اشاره می‌کند که تعریف و تبیین دقیق آزادی‌، باید در جامعه روشن باشد و ارائه شود، به طوری که ما ابهامی راجع به مفهوم آزادی نداشته باشیم. شرط اول تحقق آزادی در جامعه، شناخت درست و عمیق آن است. دکتر بهشتی مباحث دیگری را ذیل این بحث عنوان می‌کند که مهم‌ترین آنها، تعهد، وظیفه‌شناسی، ابتکار و خلاقیت و به ویژه روح تعاون و همکاری است. در واقع او می‌خواهد این بحث را مطرح سازد که آزادی تنها در سایه تعهد و احساس مسئولیت در اداره امور تحقق و معنا پیدا می‌کند؛ اما اینکه او چه تعریفی از آزادی ارائه می‌کند، نکته مهمی است. او تعریف جالبی از آزادی ارائه می‌دهد:آزادی، یعنی تسلط انسان بر ساختن خویش و محیط‌خویش. به این معنا که انسان هم از این توان برخوردار باشد که خود را بسازد و هم جامعه را. انسان هم نسبت به خودش مسئول است و هم نسبت به جامعه خویش. اگر خلاصه کنیم، آزادی از دیدگاه شهید بهشتی، به معنای توانمندی است. در ادامه این تعریف، وی آزادی را بر دو قسم می‌داند: اول، آزادی درونی یا آزادی از تعلقات و هوی و هوس‌های درون و آزادی از استبداد بیرونی.

تسلط انسان بر خویشتن خود ناظر بر همین قسم از آزادی است. شهید بهشتی معتقد است که این نوع آزادی، یک نیاز عمیق و اصیل درونی است و در هر فردی هم یافت می‌شود. براساس تعبیر وی، آزادی، ذاتی انسان است و آدمی براساس آموزه‌های دینی مجاز به از دست دادن آزادی خویش نیست. دومین قسم آزادی، بعد اجتماعی دارد. دکتر بهشتی معتقد است که در گونه دوم آ‌زادی ما از آن به عنوان یک واقعیت اجتماعی سخن می‌گوییم که باید شرایط و امکان اعمال و تحقق و برخورداری مردم از آن به صورت تدریجی فراهم شود. در واژه «تدریجی» نکته‌ای نهفته است و آن، اینکه آزادی با دستور و یک شبه تحقق نمی‌یابد و با رفتن یک مستبد هم محقق نمی‌شود. بنابراین شهید بهشتی از 2گونه آزادی درونی و آزادی به عنوان یک واقعیت اجتماعی سخن می‌گوید.

اینکه شهید بهشتی بحث آزادی را از چه منظری پی می‌گیرد، به نظر می‌رسد که از منظر انسان‌شناختی باشد. برهمین اساس وی بر این نظر است که انسان موجودی است آزاد، خودساز و محیط‌ساز و آ‌زاد از جبر طبیعت و جبر جامعه و تاریخ. می‌بینیم که در اینجا عناصر دیگری هم به بحث آزادی افزوده می‌شود و آن اینکه انسان از طبیعت هم آزاد است، همان گونه که از جبر جامعه و تاریخ. در واقع نه محیط طبیعی در انسان تاثیر می‌گذارد و وی را مجبور می‌سازد که به سمت خاصی سوق یابد و نه جامعه و تاریخ می‌تواند اینگونه در وی اثرگذار باشد. انسان در طبیعت، جامعه و محیطی که زیست می‌کند قادر به پاره کردن بندها و رهاسازی خود از آنهاست. براین اساس نوع نگاه دکتر بهشتی به انسان هم، نگاه به انسان انتخابگرو آزاد است؛ به این معنا که اگر فردی نپذیرد که از طبیعت و جامعه‌اش آزاد شود، به انسان غیرانتخابگر بدل می‌شود و نیازمند «قیّم» می‌شود و درمقابل، اگر کسی به انسان آزاد معتقد باشد، او نیازمند «قیم» نیست. آزادی در این‌نگاه، ذاتی انسان است که بر اساس آموزه‌های دینی هم ما معتقدیم که انسان از آزادی تکوینی برخوردار است؛ بنابر‌این تعریف شهید بهشتی از انسان این است که وی موجودی آگاه و انتخابگر است و با این آگاهی و انتخاب، آینده و سرنوشت خویش را می‌سازد. اگر آزادی از آدمی دریغ شود، مسخ شخصیت و انسانیت آدمی را به‌همراه دارد. در این صورت او دیگر انسان انتخابگر نخواهد بود و وقتی انتخابگر نباشد، نخواهد توانست خالق شخصیت و معمار سرنوشت خویش باشد.

البته دکتر بهشتی، آزادی درونی را فدای آزادی اجتماعی نمی‌سازد. در طرح آن دو مشکل پیش گفته، مسئله آزادی، دکتر بهشتی به دنبال حل آنهاست؛ از این رو، ایشان یک بحث جامعه‌شناختی را مطرح می‌کند؛ به این معنا که همان‌گونه که انسان برای دستیابی به آزادی درونی نیازمند مجاهدت و اقدام است، در بحث تحقق آزادی اجتماعی هم نیازمند فعالیت‌های خاصی است- که به چندتای آن اشاره شد- ازجمله روحیه تعاون و همکاری و نیز احترام به قانون، حتی وظیفه‌شناسی هم به عنوان ضروریات تحقق آزادی می‌تواند مطرح باشد. به تعبیر دکتر بهشتی، اگر مردم نخواهند خود را تغییر دهند، تغییر روابط اجتماعی به تنهایی اثری نخواهد داشت و احتمالا نتایج منفی آن، خیلی بیش از نتایج مثبت آن خواهد بود. آزادی هم نیازمند به اخلاق است؛ اخلاق آزادیخواهانه. انسانی می‌تواند در عمل آزادی‌خواه باشد که ظرفیت و اخلاق آزادیخواهانه را کسب کرده باشد.

این بحث تماما به همان دو مشکل پیش‌گفته باز می‌گردد؛ یک جامعه با یک انقلاب ضرورتا به آزادی نمی‌رسد، سقوط یک مستبد، یک شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. دکتر بهشتی معتقد است که باید نظام استبدادی از جامعه برچیده شود. اینجاست که باید پرورش روحیه آزادیخواهانه صورت گیرد. انسان برای تحقق آزادی باید تربیت شود. در فقدان این امر (تربیت آزادیخواهانه) ممکن است آزادی به ضد خود بدل شود. ویژگی‌های یک مستبد، خودبینی، تک‌روی و استبداد فکری است. گیریم که این فرد از جامعه بیرون رانده شد، اما میلیون‌ها مستبد دیگر در جامعه وجود دارند که با توجه به وجود نظام استبدادی و روابط استبدادی در طول تاریخ در جامعه شکل گرفته‌اند؛ از این‌رو، تحقق آزادی نیازمند شرایطی است که در وهله اول بتواند نظام و روابط استبدادی را از میان بردارد. دکتر بهشتی به‌نوعی تصریح دارند که نهادهای اجتماعی را به سمت پذیرش و تحقق آزادی سوق دهیم. دکتر بهشتی بر این باور است که روحیه استبدادی نهادینه شده باید به روحیه آزادی‌منشانه تبدیل شود و روابط آزادی‌گرایانه‌ای میان افراد شکل گیرد؛ به این معنا که شبکه قدرت اجتماعی، آزادی‌ را نهادینه کند.

بحث آزادی همواره در جامعه ما مطرح بوده است و ما باید به سمتی حرکت کنیم تا آزادی در جامعه نهادینه شود و حداقل از آرمان‌های انقلاب دور نشویم. به نظر می‌رسد بازخوانی آرا و آثار بزرگانی مثل شهید بهشتی می‌تواند به ما کمک کند تا بتوانیم این خواسته اصیل و ذاتی انسان را در جامعه محقق سازیم. آزادی با حرف و شعار در جامعه پدیدار نمی‌شود، لذا نیازمند تحقق بخشیدن به آن در عمل است.