من ژینا هستم.
من مهشیدم.
من پریا هستم.
من ... دانشآموز آن مدرسة «ورود آقایان ممنوع»ام.
برای همین وقتی پدر یکی از هممدرسهایها وارد مدرسه میشد و ما در حال ورزش بودیم، درست مثل همین مدرسة فیلم، درجا خشک میشدیم و نمیدانستیم باید ورزش را ادامه بدهیم یا نه؟
برای همین ما مهشیدیم. ما ژینا و پریاییم. ما دانشآموزان مدرسة «ورود آقایان ممنوع»ایم.
-
الف
مدیر سختگیر دبیرستان دخترانهای با تفکرات متعصبانه ضد مرد، مجبور میشود یک معلم مرد را به مدرسه خود راه دهد؛ آنهم به دلیل رقابت با مدیرِ مردِ یک دبیرستان پسرانه برای برنده شدن در المپیاد شیمی. و این آغاز ماجراست ...
-
ب
ورود آقایان ممنوع؛ ورود پسرها به بحث ممنوع. چون این خاطرة مشترک همه دختر مدرسهایهاست. چون آنها نمیدانند وقتی وسط سال و در مدرسه، معلمی برای وضع حمل کارش به بیمارستان بکشد، یعنی چه؟
آنها نمیدانند تغییر ظاهری معلم یا مدیرِِِ بد لباس و بد شکل یعنی چه؟
آنها نمیدانند ورود یک مرد به مدرسه یعنی چه؟ نمیدانند اخراج یکی از بهترین دوستان و همکلاسیها به دلیل ازدواج یعنی چه؟
-
ج
اما خانم دارابی، مدیر مدرسه که سحر را اخراج کرده است، عشق را ناشی از یک تغییر هورمونی میداند و میگوید:
« اگر روزی خدای نکرده عاشق شدید، هیچ چیزی بهتر از ورزش و دوش آب سرد نیست.»
بچههای گروه المپیاد میخواهند از هر راهی شده دوستشان را برگردانند و بهترین راه برای این کار ازدواج مدیر مدرسه و تغییر نگاه او به عشق است.
-
د
چهطور دوستانی هستیم؟
در مدرسه ما بیشترِ بچهها اکیپی بودند؛ یعنی کمتر میشد فقط دو نفر با هم بروند و بیایند. معمولاً هر هفت یا هشت نفر یک گروه را تشکیل میدادند و در موقع لزوم از هم حمایت میکردند. همیشه هم یک نفر از بقیه بلندتر، پرزورتر یا نترستر بود و بار همه را به دوش میکشید.
کجا خواندم که این گروههای داخل مدرسه، خودشان یک مدرسه نامرئی هستند و نصف آموزش بچهها در این گروههای دوستی صورت میگیرد؟... یادم آمد! کتاب «مدرسة نامرئی» بود.
ما در این مدرسه هم با همة دانشآموزان روبهرو نیستیم. حتی بیشتر مواقع، کلاس فوقالعادة شیمی را میبینیم که برای این چهار دانشآموز المپیادی برگزار میشود. این چهار نفر تصمیم میگیرند و همه مدرسه اجرا میکنند! اینها همیشه با هم هستند؛ مثل یک مدرسة نامرئی در دل مدرسة اصلی... .
-
ه
این هم گزیدهای از گفتههای کارگردان و بازیگران این فیلم:
رامبد جوان(کارگردان):
ستاره پسیانی:
رضا عطاران:
ویشکا آسایش:
-
و
در پایان ما هستیم و همه خاطرات مدرسه و دوستیهایمان. وقتی از سینما بیرون آمدم، چند دختر نوجوان داشتند درباره فیلم صحبت میکردند با بعضی از اتفاقهای آن احساس نزدیکی میکردند و حتی خاطرات مشترکی با فیلم داشتند؛ من هم.