شاید از همان زمانی که جنایت سعادتآباد رخ داد و همه دیدند که چطور وقتی یک جنایتکار، جوانی را با ضربات چاقو بهشدت مجروح کرده بود، مردمی که آنجا جمع شده بودند، به جای نجات جوان مجروح، گوشیهای رنگ و وارنگشان را از جیب بیرون آورده بودند تا قدرت فیلمبرداری آنها را محک بزنند
یا شاید از همان وقتی که پسر جوانی روی پل مدیریت، دختری را هدف ضربات متعدد چاقو قرار داد و خیلی از مردمی که از آنجا میگذشتند به جای کمک به قربانی، فقط فیلمبرداری میکردند. در جریان این دو حادثه، گرچه بعضیها پلیس و بقیه دستگاهها را متهم به کمکاری و دیر رسیدن به محل جنایت کردند، اما بهنظر من متهمان دیگری هم در این حوادث حضور داشتند؛ متهمانی از جنس من و شما؛ از همین ماهایی که وقتی صحبت از مرام و معرفت میشود، چنان تعارف تکه و پاره میکنیم که انگار در هیچ جای دنیا مردمانی بامرامتر و نوعدوستتر از ما پیدا نمیشود. اما خودتان کلاهتان را قاضی کنید، آن روز اگر همان مردمی که در حال فیلمبرداری از جنایت بودند چند قدم به سمت مرد جنایتکار بر میداشتند، آیا باز هم او گردنکشی میکرد و همچنان اجازه نمیداد کسی به قربانیاش نزدیک شود؟
جنایات سعادتآباد و پل مدیریت تنها نشانه کمرنگشدن واژههایی چون «فداکاری» و «از جان گذشتگی» در صفحه حوادث روزنامهها نبود. حتما شما هم ماجراهای زیادی در خاطر دارید که میتوانید به این فهرست اضافه کنید؛ ماجراهایی که در آنها شاهدان حادثه به جای کمک به قربانی، به تماشاچی بودن قناعت کردهاند و برای یاری رساندن، قدم از قدم برنداشتهاند. اما درست زمانی که افزایش اینگونه حوادث باعث فاصله گرفتن هر چه بیشتر واژههای گذشت و فداکاری از ادبیات حوادثنویسها شده بود، 2 اتفاق مهم رخ داد که نفس تازهای در کالبد صفحات حوادث بود؛ نخست ماجرای گذشت آمنه از قصاص جوان اسیدپاشی بود که بینایی و زیباییاش را از او گرفت و دوم، فداکاری بزرگی که سرباز نیروی زمینی ارتش در آزادراه تهران- قم رقم زد. هر دوی اینها از حق خود گذشتند تا مبادا طعم شیرین زندگی برای همنوعشان تلخ شود؛ یکی در این راه بینایی2 چشم اسیدپاش را به او بخشید و دیگری جانش را به خطر انداخت تا جانی را نجات دهد.