آنها در سالن تاریک سینما با هم آشنا شدند. در سینما تک پاریس؛ جایی که میشد شاهکارهای سینمای کلاسیک را روی پرده نقرهای تماشا کرد. آندره بازن دستشان را گرفت. در کایهدو سینما نقد فیلم نوشتند؛ یکی بیشتر به سینمای سنتی فرانسه حمله میکرد و دیگری به ستایش از فیلمهای رده B آمریکایی میپرداخت.در اواخر دهه50 با لیدری این دو و همراهی 3نفر دیگر، موجی بهراه افتاد که تأثیرش هنوز هم بر سینما محسوس است. فرانسوا تروفو و ژان لوکگدار با همراهی کلود شابرول، اریک رومر و ژاک ریوت موج نوی سینمای فرانسه را پایهگذاری کردند. رفاقت و صمیمیت موج نوییها و در رأسشان تروفو و گدار در آن زمان زبانزد بود . جوانهای پرشور به فتح جهان آمده بودند. چند سالی گذشت. هر کس به راه خودش رفت و دوستان شفیق دیروز به دشمنان خونی یکدیگر بدل شدند. تروفو از گدار بهعنوان فیلمسازی منحط نام برد و گدار هم در مصاحبهای جنجالی تروفو را فردی دانست که اصلا بلد نیست فیلم بسازد و این جایگاه را غصب کرده است.
با گذشت بیش از نیمقرن هنوز هم تروفو و گدار اولین نامهایی هستند که با آمدن نام موج نو، به ذهن تداعی میشوند. مستند «دونفر در موج نو» با تمرکز بر رابطه پرفراز و نشیب تروفو و گدار میکوشد تا هم تصویری از موج نو ارائه دهد و هم از دوستیای که عاقبت به دشمنی عمیقی ختم شد.امانوئل لورن، کارگردان «دونفر در موج نو» انبوهی از فیلمهای آرشیوی را با ایده و برنامه قبلی روی میز مونتاژ برده و در بررسی رابطه تروفو و گدار سراغ نزدیکان آنها نیز رفته است. از ژان پیرلئون بازیگر ثابت چندین و چند فیلم تروفو تا ژان پل بلموند و بازیگر «ازنفس افتاده» و «پییروی دیوانه» و آناکارینا که هم بازیگر فیلمهای گدار بود و هم تا سالها همسرش. «دو نفر در موج نو» تصویری نوستالژیک از یک دوران بهدست میدهد؛ از روزگاری که سینما را میشد با آرمانهای بزرگ و عشق جنونآمیز پیش برد.
فیلم، آغاز موج نو را با دوستی صمیمانه تروفو و گدار و بقیه، مرتبط میداند و بهنوعی انحطاط آن را با فاصله عمیقی که میان دوستان سابق میافتد. گروه از هم میپاشد چون لیدرهای داستان به جان هم میافتند؛ هرچند این نتیجهای بیش از حد احساساتی از ماجراست. موج نوی سینمای فرانسه با تنوع سلیقه و افکار سازندگانش پیش رفت و شکل گرفت. این یک نهضت سینمایی بود نه حزبی سیاسی که همه موظف باشند از یک مرام و عقیده خاص پیروی کنند.امانوئل لورن در «دو نفر در موج نو» وارد چنین مباحثی نمیشود و در خلال تصاویری شورانگیز، رابطه تروفو و گدار را زیر ذرهبین میبرد.
پیرمردهای سینمای فرانسه حوصله جوانترها را سر برده بودند. سینمایینویسان جوانی که در کایهدو سینما نقد مینوشتند سینمای سنتی و محافظهکارانهای که دنبال اقتباسهای پرطمطراق از آثار ادبی بودند را برنمیتابیدند. رجعت به تریلرهای آمریکایی که تا پیش از آن به عنوان محصولاتی صرفا تجاری و سرگرمکننده، جدی گرفته نمیشدند، دریچهای به سوی سینمایی گشود که کمی بعد نام مولف به خود گرفت. هیچکاک، نیکلاسری، ساموئل فولر، هواردهاکز و رابرت آلوریچ با نوشتههای پرشور منتقدان جوان فرانسوی، جایگاهی در حد خدایگان سینما یافتند؛ مولفان بزرگی که شخصیتشان را به فیلمهایی که میساختند میبخشیدند. تروفو در همان زمان حکم معروفش را در کایهدو سینما صادر کرد:«فیلم خوب و فیلم بد نداریم، فیلمساز بد و فیلمساز خوب داریم».
با این منطق حتی یک فیلم بد از فیلمسازی مولف، ارجحیت داشت بر فیلمی خوب از کارگردانی که از نظر نویسندگان کایهدو سینما مولف نبود. انسجام ساختاری «کازابلانکا» که مایکل کورتیس غیرمولف ساخته بود درحالی نادیده گرفته میشد که آشفتگی فیلمهای نیکلاسری مورد تقدیس قرار میگرفت. ژان لوکگدار سینما را با نیکلاسری معنی میکرد. شور و احساسی که گدار، تروفو، ریوت و شابرول در تریلرهای آمریکایی کشف میکردند در سینمای مبادی آداب فرانسه وجود خارجی نداشت. ژان رنوار استثنایی بود که نویسندگان عصیانگر کایهدوسینما به او احترام میگذاشتند و ژان پیرملویل بیشتر یک آمریکایی در پاریس بود که نوآر را با طعم فرانسوی میساخت؛یک غمخوار گنگسترها که برخلاف اغلب فیلمسازان هموطنش، به تبهکاران بها میداد نه ماموران قانون!
در اواخر دهه50میلادی منتقدان کایهدو سینما، با زدن پنبه سینمای فرانسه، تصمیم گرفته بودند که خود وارد عرصه شوند و فیلم بسازند. در فاصله زمانی کوتاهی، تروفو «چهارصد ضربه» را ساخت و ژان لوکگدار «از نفس افتاده» را بر اساس طرحی از تروفو جلوی دوربین برد. موج نو اینگونه متولد شد و جهان را فتح کرد؛ «چهارصد ضربه» با الهام از دوران کودکی سازندهاش، از ارجاع موجنوییها به زندگی شخصیشان حکایت میکرد و «از نفس افتاده» ادای دین به فیلمهای رده B آمریکایی، مصداق عشق بیواسطه و شورانگیز به سینما بود. تصاویر گریندار «چهارصد ضربه»، شکستن قواعد خط فرضی و انکار اصل انطباق نماها در «از نفس افتاده» و آنچه شابرول در فیلمهایش میزانسن مبتنی بر زندگی و نه قواعد دست و پاگیر سینما میدانست، سراسر جهان را شگفتزده کرده بود. موج نوییها با سبک به ظاهر شلختهشان به فتح جهان آمده بودند.
شابرول میگفت:«تمام آنچه در مورد میزانسن لازم است بدانیم، ظرف 4ساعت میشود یاد گرفت. تحصیلات سینمایی در مدرسه میتواند به نصف روز تقلیل یابد». با چنین عقایدی یافتن تهیهکنندهای که حاضر به سرمایهگذاری باشد کار سادهای نبود. شابرول اولین فیلمش را با پول ارثیهای که به همسرش رسیده بود کارگردانی کرد. «سرژ زیبا» اولین فیلم موج نو بود که اکران شد و شابرول فیلم دومش «رفقا» را با وامی که گرفت شروع کرد. تروفو وگدار هم به میدان آمدند.در کوره راه پرسنگلاخی که پیش پای جوانها بود، سیستم سینمای فرانسه به سختی حاضر به اعتماد به نویسندگانی میشد که نوشتههای تندوتیزشان رئالیسم شاعرانه فرانسویها را منحط و عقبمانده مینامید. موج نو تنها هنگامی به رسمیت شناخته شد که مردم از فیلمهایی که دستور زبان تازهای را پیشنهاد میکردند استقبال به عمل آوردند. روی خوش تماشاگری که از تکرار خسته شده بود به بازیگوشیهای تروفو، گدار و شابرول که مطبوعات آنها را 3تفنگدار موجنو مینامیدند، مسیر را باز کرد. فیلمها به توفیق تجاری دست یافتند و حالا همه تهیهکنندگان دنبال فیلمسازان موج نویی بودند.
استعدادهایی به میدان آمدند ولی تعداد بیهنران هم کم نبود. نزدیک به یک دهه انبوهی فیلم نازل و بیارزش به اسم موجنو توسط کارگردانهایی که فقط جوان بودند و بینامونشان، ساخته شد. بعد از «چهارصد ضربه» و «از نفس افتاده»، جوانی و گمنامی یک امتیاز محسوب میشد. تهیهکنندهها پذیرفته بودند که فکر جوانها خوب کار میکند و تماشاگر هم دنبال ایدههای نو است. تروفو، گدار، شابرول و ریوت به عنوان طلایهداران موجنو فیلمهایی ساختند که دنیا را تکان داد. گروه صمیمی و همراه کایهدو سینما تا وقایع می 1968 باوجود تمام اختلاف سلیقهها کنار یکدیگر ماندند. آنها جشنواره کن را به هم زدندو این جمله گدار در حافظه تاریخ ثبت شد:«وقتی مردم در خیابانها فریاد آزادی سر میدهند، جشنواره فیلم چه مفهومی دارد؟». عصیانگران جوان وقتی به میانسالی رسیدند تفاوتهایشان بیشتر به چشم آمد. در اوایل دهه70 فیلمهای گدار، تروفو و شابرول تقریبا هیچ ربطی به یکدیگر نداشتند؛ «پری میسیسیپی» تروفو به «همه چیز رو به راه است» گدار همانقدر بیربط بود که هر دویشان به «قصاب» شابرول یا «حکایتهای اخلاقی» رومر؛ موج نو به آخر خط رسیده بود اما خالقانش نه.
فرانسوا تروفو
رمانتیکترین عضو گروه موجنوییها بود. در روزگار نقدنویسی درکایهدوسینما، تروفو خشمگینتر از همه دوستانش علیه فیلمهای سنتی فرانسوی مینوشت، ولی وقتی پشت دوربین ایستاد به قول گدار، همه خشمش را در «چهارصدضربه»- اولین فیلمش- خالی کرد و پس از آن تروفو فیلمسازی بود احساساتی با فیلمهایی که آشکارا بیشتر با قلب ساخته میشدند تا مغز، البته حسابگریهایش را هم داشت. در ابتدای شکلگیری موج نو با دختر یکی از تهیهکنندگان مشهور فرانسه ازدواج کرد و از نفوذ و پول پدرزنش بهره فراوانی گرفت و در سال1965 که دیگر فیلمسازی جاافتاده و سرشناس بود همسرش را طلاق داد! با آنکه کمتر از همه دوستانش عمر کرد و در 52 سالگی از دنیا رفت، فیلمهای زیادی را در کمتر از 3دهه کارگردانی کرد که در میانشان اینها شاخصترند: «چهارصد ضربه»(1959)،«ژول و ژیم»(1961)، «فارنهایت451»(1966)، «سرگذشت آدلهـ.»(1975)، «پول توجیبی»(1976)، «اتاق سبز»(1978)، «عشق گریزان»(1979).
ژانلوک گدار
ژان پیرملویل که از او به عنوان پدر معنوی موج نو یاد میشود معتقد بود که فقط گدار میان موج نوییها سبکی را آغاز کرده و خلاقیتی به خرج داده و بقیه کار خاصی نکردهاند. گفتاری که گرچه اغراقآمیز است ولی در خود حقیقتی را به همراه دارد؛ اینکه گدار خلاقترین کارگردان جریان موج نو بود. «از نفس افتاده»اش انقلابی در زیباییشناسی سینما بهپا کرد و در دوران شکوفاییاش در دهه1960، با هر فیلمش خلاقیتی چشمگیر را بروز میداد و دریچهای تازه چه در نحوه روایت و چه از نظر ابداعات فنی میگشود. چند سالی سیاست برایش مهمتر از سینما شد و مقالههای تصویری به همراه ژانپییر گورن کارگردانی کرد. در 81 سالگی همچنان فیلم میسازد و هنوز چشمه خلاقیتش خشک نشده است. از فیلمهایش: «از نفس افتاده» (1960)، «گذران زندگی»(1962)، «تحقیر»(1963)، «آلفاویل»(1965)، «پییروی دیوانه»(1965)، «دوسه چیزی که دربارهاش میدانم»(1967)، «تعطیلی آخر هفته»(1967).
اریک رومر
بین جوانهایی که در سینما تک با هم آشنا شدند و بعد به کایهدوسینما رفتند، اریک رومر هم سوادش بیشتر بود و همسن و سالش. رومر تئوریکترین عضو گروه موجنوییها بود و بههمین دلیل خیلی زود سردبیر کایهدوسینما شد. وقتی رفقایش گدار، تروفو و شابرول کارگردانهای مشهوری شدند او تنها فیلمهای کوتاهی میساخت که موفقیتی هم کسب نمیکردند تا اینکه سرانجام از سردبیری کایهدوسینما کناره گرفت و شروع به ساخت سری فیلمهایی کرد که بعدها «حکایتهای اخلاقی» نام گرفت. رومر فرهیختهترین کارگردان موجنوییها بود و شاید به همین دلیل بیشتر از تمام دوستانش با ادبیات مانوس بود. سال 2010 در حالی که 90 ساله بود در گذشت. از فیلمهایش: «برج اسد»(1959)، «حکایتهای اخلاقی»، «زانوی کلر»(1970)، «ازدواج عالی»(1982)، «پرتوی سبز»(1986)، «دوست دوست من»(1988)، «قصههای زمستانی»(1992)، «قصه پاییزی»(1996) و «بانوی انگلیسی و دوک»(2001).
کلود شابرول
بین فیلمسازان موجنویی، شابرول از همه بیشتر به سینمای جریان اصلی نزدیک بود. شاید به همین دلیل بود که او بیشتر از همه رفقایش فیلم ساخت. شابرول شیفته هیچکاک بود و زمان نقدنویسی در کایهدوسینما کتابی هم درباره هیچکاک با همراهی اریک رومر نوشت. وقتی مادربزرگ ثروتمند همسر اول شابرول درگذشت، «سرژزیبا» ساخته شد و شابرول هزینه تولید فیلمهای دوستانش را هم تأمین کرد. در طول نیمقرن فیلمسازی و ساخت 50 فیلم بلند سینمایی، طبیعی است که بارها به جای فیلم دلخواهش، آثاری پیشپا افتاده ساخته باشد، ولی وقتی سال 2010 در 80 سالگی درگذشت انبوهی شاهکار از خود به جا گذاشته بود. فیلمهایی چون: «سرژ زیبا»(1958)، «پسرعموها»(1959)، «ماده آهوان»(1968)، «قصاب»(1970)، «ویولت نوزیید» (1978)، «اسب غرور»(1980)، «نقابها»(1987)، «مادام بوآری»(1991)، «تشریفات»(1995) و «از شکلات شما متشکرم»(2000).
ژاک ریوت
زودتر از دوستانش کار فیلمسازی را آغاز کرد. فیلم کوتاه ساخت و به عنوان دستیار کارگردان، دستیار فیلمبردار و فیلمبردار به همکاری با فیلمسازان فرانسوی پرداخت و از جمله دستیار ژان رنوار بود و با ژاک بکر نیز همکاری کرد. علاقهاش به مباحث تئوریک بیشتر از دیگر دوستانش در کایهدوسینما بود و در کنار شور و هیجان، اندیشه و تعقل را نیز در نوشتههایش لحاظ میکرد. 1961 با «پاریس از آن ماست» اولین فیلم بلند سینماییاش را ساخت و در همه این سالها فیلمهایی ساخته که به معنی مطلق کلمه متفاوت هستند. کمکاریاش را هم باید به حساب وسواس فراوانش گذاشت. از فیلمهایش: «پاریس از آن ماست»(1961)، «عشق دیوانهوار»(1968)، «سلین و ژولین قایقسواری میکنند»(1974)، «مزاحم زیبا»(1991)، «دفاع مخفی»(1998)، «چه کسی میداند»(2001) و «36 منظره از قله سنلو»(2009).