پیر روحانی هفتاد و پنج ساله بر خاکی قدم میگذاشت که ویرانی و آشوب سال های پیشین را در پس اشکها و لبخندهای هوادارانش خوب میشد دید.
آیتالله در غربت پانزده سالهاش در نجف، ترکیه و پاریس وقت کافی داشت تا به پیامدهای انقلابش فکر کند و برای مقابله با بحرانهای پس از پیروزی طرحی در افکند: حکومت دینی بر پایه ولایت فقیه؛ شکلی از مملکتداری که ایران و جهان آن را نیازموده بود.در ایران اگر چه چند صباحی حاکمانی بر سفره قدرت مینشستند که گاه جانب اهل شریعت را هم نگاه میداشتند، اما حکومت هیچ گاه «حکومت دینی» نبود.
این حکومت روحانیان با حضور بیتردید «مردم»، که مولفه نخستین هر خیزش دموکراتیک است، همراه بود و چنین بود که انقلاب بهمن ۵۷ زمینه ساز ظهور حرکتی مدرن به دست سنتیترین گروه های دینی شد. اتفاقا همین پارادوکس ظاهری، بیانگر ایده بنیادین انقلابیون در باب حکومت نوپا شد: جمهوری اسلامی.
«اعتقاد دیرینه مردم به حکومت حق و عدل قرآن» زمام امور را این بار- چنان که قانون اساسی میگوید- به دست فقیهی «عادل، باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر» سپرد. امروزه حتی مخالفان رسمی جمهوری اسلامی هم باور کرده اند که رهبر حکومت آیتاللهها گره از کار فروبسته بسیاری از بحرانها را نه با انگشتان صبور دیپلماسی، بلکه به قوه «روح اللهی»اش میگشود؛ یعنی همان چیزی که امروزه آن را، با تسامح درباره آیتالله خمینی، «رهبری کاریزماتیک» مینامند.
همین رهبری بود که باعث میشد بعضی خلأهای علمی تئوری حکومت دینی،که بعدها تکامل یافت، به چشم نیاید.
حق این است که وجه مهم مقبولیت مردمی رهبر انقلاب، بیش از آن که به سیاستمداری او مربوط باشد، به شخصیت دینی او برمیگشت. مردم او را «آقا» میدانستند؛ آقایی که خود را نه «آریامهر» بلکه «خدمتگزار» مینامید.
درست در همان زمانی که ایرانیان در گرماگرم مبارزه و پیروزی به سر میبردند، جهان درگیر «جنگ سرد» بود؛ حالتی که جهان سیاست را به دو قطب معلوم تقسیم کرده بود.
انقلاب های پیش از این، که برای تغییر حکومت یا رهایی از استعمار برپا میشدند، یا به چپ کمونیست و سوسیالیست مربوط میشد یا به راست.
حتی فرهیخته ای مثل گاندی، که خود را نه شرقی میدانست و نه غربی، اگرچه در درونمایه حرکت خود به دین- یا بهتر بگوییم به معنویت- توجه داشت، اما فرم انقلاب و حکومتش را سکولار برگزید.
به همین دلایل داخلی و خارجی، انقلابی که در ۲۲بهمن ۵۷ به جلوداری آیتاللهها در ایران به بار نشست، شکل سومی از انقلابهای مردمی بود؛ انقلابی که، علاوه بر برخورداری از نمادهای صریح دینی، ویژگیهای منحصر به فرد دیگری هم داشت: در مقایسه با انقلاب های معاصر خود، کمترین خونریزی را داشت، با فاصله دو ماه پس از پیروزی، رفراندمی بیحرف و حدیث برگزار کرد، و سرانجام این که، به اشاره همان رهبر کاریزماتیک، دولت موقت انقلاب را بنیان نهاد، آن هم درست در زمانی که هنوز بقایای رژیم سابق به شکل رسمی و در قالب دولت، در ایران نفس میکشید.
* * *
اینک پس از گذشت بیست و هشت سال از آن تب و تابها انقلاب اسلامی در کجای زمان ایستاده است؟ حتی اگر بسیار بدبینانه و با چشمان آن سوی مرز به این میراث نگاه کنیم، نمیتوانیم انکار کنیم که بحرانهایی مثل جنگ هشت ساله، تحریمها، منفعتطلبیها و کارشکنیهای خارجی و داخلی، که ربطی به رفتارهای انقلابیون نداشت، دست دستاندرکاران صف اول انقلاب را، ناخواسته، بست و زمان را به ضرر انقلاب به عقب برگرداند. اما اکنون که سالهاست آن غبارها فرونشسته و انقلاب، خاک و خُل بحرانهای اولیه را از تن خود تکانده است، چه ارمغانی برای ایران آورده است؟
در این باره هم خوب است به همان مفهوم حکومت دینی بپردازیم: حالا دیگر حتی برخی از متعصبترین هواخواهان سابق انقلاب با لحن ایدئولوژیک درباره این تجربه بیست و هشت ساله حرف نمیزنند؛ چرا که میبینند دیگر نزاع نه بر سر اصولگرایی و اصلاحطلبی که بر سر حکومت دینی و سکولاریسم است.
این جا دیگر «نه شرقی، نه غربی» نه لزوما- چنان که رهبر انقلاب میگفت- به «فقط جمهوری اسلامی»؛ که نزد برخی از تجدیدنظر طلبان، به برخی از گفتمانها و قرائتها میرسد؛ قرائتهایی که حتی معتقدان به آن درباره تفسیرش با هم ناسازگارند. این ناسازگاری نه به خود سکولاریسم، بلکه به «سکولاریسم به عنوان تجربه ما» باز میگشت.
دامن زدن به ایده «کار دین را به کلیسا و کار حکومت را به قیصر بسپار» اگر چه میتوانست به ثمر بنشیند، اما نه در فضای آشوبناک سیاسی که پزهای حزبی ایجاب میکرد، سکولاریستهای وطنی گاه در این یا آن مجمع مشارکت کنند و گاه در هیاتهای نوین روزنامه و مجله همان مفاهیمی را فرو بکوبند که دیروز آن را به عنوان «قانون اساسی» پاس میداشتند.
ایدئولوژی طناز سکولاریسم دینی، از آن رو که تجربه تاریخی خود را از سر نگذرانده بود، نه توانست از پشتوانه رشکبرانگیز مردمی طرفی ببندد، و نه، آن چنان که میپنداشت، مرد میدان قدرت بود. دریغ و افسوس این وضعیت فقط دامن دین باوران سکولاریست را نگرفت، بلکه پا برهنه های دیروز را نیز از پیشبرد آرمانها با گفتمانی نو ناامید کرد.
انقلاب، چنان که در آغاز، این بار نیز نشان داد آن قدر سعه صدر دارد که به برخی فرزندان دیروز خود، که اینک گاه ساز ناکوک میزنند، پدرانه مجال دهد تا دوباره خود را بیازمایند. چنین فراز و فرودهایی به انقلابیون گذشته و اکنون آموخته است که آراستن خانه تا آن جا مطلوب است که خانه از پای بست ویران نشود؛ اما دربند نقش ایوان نبودن و مخالف و دشمن را دست کم گرفتن نیز همان قدر ناگوار است.
دم زدن از اصول یا آنچه امروزه آن را «ارزشها» مینامند، لزوما به معنای بازگشت به منزل نخستین یا آنچه امروزه آن را «محافظه کاری» میگویند، نیست. هر انقلابی بیگمان در صیرورتی دائم است. انقلاب در این رفتنها و شدنها آن گوهر نخستین را چون قلبی تپنده در کالبد نوشونده خویش عزیز میدارد. درست همان گونه که در ۱۲ بهمن ۵۷ معمار انقلاب، فاتحانه و آرام، از پله های هواپیمای انقلاب پایین میآمد.