گروه اندیشه: بیداری اسلامی با گذشت یکی، دو قرن از آغاز پیدایی‌اش تاکنون به درختی پرشاخ و برگ از تجربه‌های گرانقدر بدل شده است.

با این همه سوالی که برای بیشتر پژوهشگران مطرح می‌شود این است که آیا بیداری اسلامی، تنها حرکتی است معطوف به ساختارهای سیاسی -اجتماعی کشورهای اسلامی یا آنکه در عرصه جهانی نیز حرفی برای گفتن دارد و به اصطلاح در پی طرح‌ریزی نظم نوینی است؟ دقت در مولفه‌ها و ویژگی‌های گفتمان بیداری اسلامی این نکته را به اثبات می‌رساند که این حرکت اساسا خود را در تقابل با نظم موجود جهانی تعریف کرده است و از این سبب می‌کوشد ضمن توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی، زمینه گسترش تمدن نوین اسلامی را به جهان معاصر فراهم سازد. مطلبی که از پی می‌آید، گفت‌وگویی است با دکتر محمدجعفر جوادی؛ استادیار حوزه روابط بین‌الملل و ایران دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درباره نسبت جریان بیداری با نظم نوین جهانی. لازم به یادآوری است که از دکتر جوادی تاکنون کتاب‌های تصمیم‌گیری در سیاست خارجی (ترجمه)، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از منظر جهانی (تالیف)، دانشنامه حل‌وفصل منازعه(ترجمه) و برخی کتاب‌ها و مقاله‌های دیگر در حوزه روابط بین‌الملل و سیاست‌خارجی به چاپ رسیده است.

  • پیش از هرچیز، تعریف شما از بیداری اسلامی و ماهیت آن چیست؟

بیداری اسلامی حرکتی است که در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا از مدت‌ها پیش در قالب حرکت‌های خودجوش و مردمی و با انگیزه‌های اسلامی و انسانی برای پیگیری مطالباتی که مردم این کشورها در ارتباط با حکومت‌ها و دولت‌های خود دارند، شروع شده است.

  • این بیداری اسلامی چه ویژگی‌ها و مشخصه‌هایی دارد؟

از جمله شاخص‌های بیداری اسلامی که امروزه در منطقه خاورمیانه شاهدش هستیم، این است که یک حرکت سیاسی- اجتماعی است که توده‌ها و اقشار مختلف مردم را دربرگرفته و نمادها و شعائری که در جریان بیداری اسلامی وجود دارند، همه اسلامی هستند؛ مثل حرکت به سمت مساجد و سردادن شعار الله‌اکبر. یکی دیگر از شاخص‌های بیداری اسلامی این است که این حرکت‌ها عمدتا مربوط به قشرهای جوان جامعه است. در مصر، عربستان، یمن و لیبی که درگیر این جریان هستند، غالبا اقشار جوان شرکت دارند و مطالبات جدی خود را مطرح می‌سازند، ضمن اینکه در فضای فعلی کشورهای خاورمیانه، باتوجه به فرایندهای تکنولوژیکی‌ای که وجود دارد، جنبش بیداری اسلامی به نوعی در فضای سایبر هم دنبال می‌شود.

  • نظم بین‌المللی که امروزه برجهان حاکم است، فراورده تحولات مدرنیته در کشورهای غربی است. جنبش بیداری اسلامی چه نسبتی با این نظم دارد؟ آیا در تعامل با آن است یا در حاشیه و یا ضدآن عمل می‌کند؟

البته مقدمتا باید 3نظم را از هم بازشناخت؛ یکی نظم حاکم بر دولت - ملت‌ها،‌ دومی نظم منطقه‌ای که اصطلاحا از آن به خاورمیانه و شمال آفریقا تعبیر می‌شد و سومی نظم بین‌المللی است. البته نظم دیگری به نام نظم جهانی هم وجود دارد که گسترده‌تر از نظم بین‌المللی است. در فضای نظم داخلی، ملت‌ها و گروه‌های سیاسی- اجتماعی و اقشار مختلف مردم قراردارند ودر ساختار این نظم هم به نوعی دولت‌ها حضور دارند؛ به این معنا که اگر بخواهیم براساس ساختار- کارگزار نگاه کنیم، می‌توان گفت که کارگزاران گروه‌های سیاسی و اجتماعی هستند و ساختار هم دولت ملی است. از زمانی که کشورهای خارومیانه به استقلال رسیدند، این فرایند (دولت ملی) را طی کرده‌اند. نظم منطقه‌ای هم نوعی نظم است که شامل منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا می‌شود. نظم بین‌المللی هم در واقع دربردارنده ساختاری است که پس از فضای دوقطبی جنگ سرد وارد دوره‌گذار شده که از آن به ساختار تک‌قطبی با محوریت آمریکا از نظر نظامی و همچنین ساختار چندقطبی از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، تعبیر می‌شود. این نظم بین‌المللی، نظمی فراگیر است که نظم‌ها و سامانه‌های دیگر از جمله نظم منطقه خاورمیانه را هم دربرمی گیرد.

  • بیداری اسلامی در کدام یک از 3نظم یاد شده قرار می‌گیرد؟ آیا اساسا می‌توان از آن به نظم تعبیر کرد؟

امروزه می‌توان از 5 نظم منطقه‌ای یاد کرد. این پنج‌نظم به صورت دایره‌های متداخل در نظام بین‌الملل وجود دارند. نظم مبتنی بر بیداری اسلامی،‌ واجد هیچ یک از این پنج‌ نظم نیست اما می‌تواند از لحاظ هستی‌شناسی در تداخل با این نظم‌ها قرارگیرد اما از لحاظ معرفت‌شناسی می‌تواند از آنها جدا باشد. ما یک نظم هژمونیک داریم که معمولا یک قدرت هژمون با ابزار اقتصادی، ‌سیاسی و فرهنگی سلطه ایجاد می‌کند و بازیگران پایین‌دست را با توازنی که پدید می‌آورد، در دایره‌ای قرارمی‌دهد؛ البته این نظم پایدار نیست و همواره دچار نوسان است. نوعی دیگر از نظم منطقه‌ای، موازانه‌ای است که معمولا قدرت‌ها بدون اینکه هژمون برتر باشند، به دنبال این هستند که موازنه را بین خودشان پدید آورند. اگر با نگاه‌واقع‌گرایانه یا نو واقع‌گرایانه بنگریم، ساختاری که «کنت اسوالد» در روابط‌بین‌الملل از آن صحبت می‌کند، مبتنی بر توازن قواست.

به نظر وی مفهومی به نام «آنارشی» وجود دارد که نقطه ثقل است. این نقطه ثقل، لزوما هیچ کشوری نیست اما باعث‌شده که یک حالت گریز از مرکز ایجاد کند و قدرت‌هایی که اطراف آن هستند در حالت توازن قرارگیرند. فرض کنید ایالات متحده آمریکا در منطقه اروپای شرقی سپر دفاعی موشکی ایجاد کند و روسیه هم به موازات آن چینش‌هایی انجام می‌دهد که بتواند با قدرت موشکی آمریکا مقابله کند. نظم دیگری هم وجود دارد که بیشتر درگذشته مطرح بوده و از آن به نظم «کنسرتی» تعبیر می‌شود؛ مثلا قبل از جنگ جهانی اول در اروپا قدرت‌های منطقه‌ای و خاندان‌های آن سامان، برای آنکه بتوانند از جنگ جلوگیری کنند، به این نوع نظم متوسل می‌شوند که مانند نظم نوازندگان در یک کنسرت است. نظم دیگری وجود که به آن نظم امنیتی دسته‌جمعی می‌گویند. این نوع نظم با ظهور سازمان ملل پدید آمد. البته سازمان‌ملل نتوانست این امنیت دسته‌جمعی را طی چندسالی که از تاسیس‌اش می‌گذرد پدید آورد چرا که ما شاهد جنگ‌ها و پدیده‌هایی چون تروریسم بوده‌ایم. امروزه نظم دیگری هم هست که از آن به نظم امنیتی تکثرگرا یاد می‌کنند این نظم بیشتر توسط خود جوامع دنبال می‌شود تا اینکه دولت محور باشد. در نظم‌های پیشین معمولا دولت‌محوری مطرح بوده است اما هم اکنون مفاهیمی از نظم اجتماعی طرح می‌شود که لزوما دیگر دولت‌ها در آن نقشی ندارند بلکه اقشار و گروه‌های متفاوت اجتماعی، سازمان‌های غیردولتی و... حضور دارند؛ مثلا اتحادیه اروپا از جمله جوامع کثرت‌گرا به شمار می‌آید. به هر روی در همه این نظم‌ها، لزوما اندیشه دینی و مذهبی وجود نداشته است بلکه همه آنها مبتنی بر انسان‌گرایی و سکولاریسم هستند. نظم اسلامی‌ای که امروزه از آن سخن می‌گوییم، نظمی است که اولا بر مبنای انسان‌گرایی نیست بلکه محور آن خداگرایی است. تمام سمت و سو و هدف این حرکت‌های اسلامی، خداگرایانه است؛ در واقع نوعی فرهنگ مقاومت است و این فرهنگ مقاومت از هویت جوامع اسلامی برخاسته است.

  • منظورتان این است که این فرهنگ مقاومت جنبش بیداری اسلامی، در برابر هژمونی نظم بین‌المللی قد علم کرده است؟

بله. هم در برابر هژمونی منطقه‌ای و هم هژمونی جهانی قرارگرفته است. نظمی که از این فرهنگ مقاومت برمی‌خیزد، سکولار نیست و همراه با مفاهیم دینی است. این را می‌توان در همه این حرکت‌های اخیر در کشورهای اسلامی دید. از این‌رو تمام این حرکت‌ها به دنبال تاسیس حکومتی دینی و غیرسکولار هستند. این نظم جدید لزوما برخاسته از دولت نیست و بیشتر از هویت‌های مردمی نشأت گرفته که در یک فرایند گفتمانی ایجاد شده است. این نظم جدید (جنبش بیداری اسلامی) چند مشخصه دارد: مشخصه اول آن، واسازی نظم بین‌المللی موجود است. دوم تلاش در راستای وحدت جهان اسلام و سوم ضدیت با هژمونی و سلطه امپریالیستی از طریق رویکرد و قالبی انقلابی و تجدیدنظر طلبانه. در نظم بین‌المللی عادلانه‌ای که کشورهای اسلامی دنبال می‌کنند، در نهایت وحدت اسلامی محقق خواهد شد. از هم‌اکنون می‌توان نشانه‌ها و قرائن این مسئله را در روابط میان کشورهای اسلامی دید.

  • بحث شما بیشتر بر حرکت‌های اخیر کشورهای اسلامی مبتنی است. حال آن که از عمر جنبش بیداری اسلامی چیزی در حدود یکی، دو قرن می‌گذرد. آیا شما، حرکت‌های پیش از این انقلابات اخیر را در شمار جنبش بیداری اسلامی قرار می‌دهید یا قائل به تفکیک و تمایز آن با حرکت‌های اخیر هستید؟

در دنیای اسلام، همواره موج‌ها و حرکت‌های اسلام‌خواهانه وجود داشته است. به این حرکت‌ها به شکل‌های گوناگون نگاه می‌شود؛ مثلا اگر به همین منطقه‌ خاورمیانه بنگریم، می‌توانیم از این حیث قائل به یک تقسیم‌بندی شویم؛ نخست از دوره‌ای که برای مثال مشروطیت در کشور ما- به عنوان اولین کشوری که در خاورمیانه و حتی جهان سوم مشروطیت را تجربه کرده- اتفاق می‌افتد. در انقلاب مشروطیت ایران علمای مسلمان و مجتهدان در رأس حرکت قرار داشتند. انقلاب مشروطیت ایران به عنوان نقطه اتکایی برای حرکت دیگر کشورهای اسلامی قرار گرفت.

در واقع جنبش‌های بیداری اسلامی در جهان اسلام منبعث از انقلاب مشروطه ایران بوده‌اند. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، کشورهای اسلامی تحت قیمومیت 2کشور انگلیس و فرانسه قرار می‌گیرند اما در همین وضعیت استعماری، جنبش‌های اسلامی در این کشورها شکل می‌گیرد. بنابر این می‌توان یک مقطع تاریخی بیداری اسلامی را مشروطیت قلمداد کرد. مقطع دیگر آن،جنبش ملی شدن صنعت نفت بود که یک حرکت سیاسی- مذهبی تلقی می‌شد؛ به این معنا که نیروهای مذهبی و ملی به کمک یکدیگر آمدند و جنبشی ضد استعماری ایجاد کردند. انقلاب اسلامی، باز از یک زاویه، حرکتی اسلامی تلقی می‌شد. این انقلاب موجی هم در منطقه و هم در دنیا پدید آورد. به نظرم، پیشینه جریان حرکت‌های اسلامی اخیر، انقلاب اسلامی ایران است. در هنگام پیدایی انقلاب اسلامی، در عراق شیعیان حرکت‌هایی را آغاز کردند و البته شاهد بودیم که صدام‌حسین از فرصت استفاده کرد و قدرت را در آنجا به دست گرفت و آمریکا هم از این مسئله نفع برد.

در عربستان، سوریه، مصر و... شاهد حرکت‌هایی بوده‌ایم که از انقلاب اسلامی منبعث بوده‌اند. از این رو اگر بنا به فرمایش‌های مقام معظم رهبری، انقلاب اسلامی را موج اول(بیداری اسلامی) بدانیم، فروپاشی شوروی سابق، آغاز موج دوم تلقی می‌شود؛ زیرا با فروپاشی شوروی غرب قطب مقابل خود را از دست داد و عملا برخی نظریه‌پردازان آن، از تقابل حرکت‌های اسلامی به ویژه انقلاب اسلامی با غرب سخن گفتند. بحث برخورد تمدن‌ها در اینجا به شکل برخورد تمدن اسلامی با تمدن غرب خود را نشان می‌دهد. در واقع فروپاشی شوروی با گسترش بیشتر حرکت‌های اسلامی در کشورهای اسلامی همراه شد؛ مثلا شکست روس‌ها در افغانستان، ناشی از فرهنگ مقاومت مردم افغانستان بود که یکپارچه علیه روس‌ها شوریدند و آنها را بیرون راندند. اکنون هم، می‌توان انقلاب‌های اخیر کشورهای اسلامی را سومین موج بیداری اسلامی دانست. بنابراین حرکت بیداری اسلامی ابتدا به ساکن نیست بلکه پیشینه‌ای دارد که از انقلاب مشروطه آغاز می‌شود و در پویش خودش به انقلاب اسلامی و تا به اکنون می‌رسد. از این رو حرکت‌های اخیر، هم از نظر هستی‌شناسی و هم از لحاظ معرفت‌شناسی به انقلاب اسلامی بازمی‌گردد. اما از نظر روش‌شناسی، این حرکت‌ها بر اساس ساختار ملی، قومی، تاریخی و فرهنگی متفاوتی که در کشورهای اسلامی وجود دارد، سامان می‌یابند. این حرکت بسته به هر کشوری، روش‌های متفاوتی می‌طلبد؛ مثلا در لیبی منجر به یک حرکت مسلحانه شد که به سقوط قذافی انجامید یا در بحرین و عربستان به لحاظ حساسیت‌های بالایی که این دو کشور از نظر بین‌المللی و حضور آمریکا دارند، به نظر می‌رسد که هر حرکت نظامی در آنها از پیش محکوم به شکست است.

  • یکی از آسیب‌هایی که می‌توان در خصوص جنبش‌های بیداری اسلامی در نظر داشت، شکل نگرفتن یک ائتلاف و سازمان یا نهاد مشترکی است که بتواند- به تعبیر شما- این هستی‌ها و معرفت‌های یکسان موجود در جنبش‌های اسلامی را یکجا گرد آورده و بر مراحل گوناگون جنبش بیداری اسلامی نظارت کند. اگر با این نظر موافق هستید، دلایل آن را در چه می‌دانید؟

تقریبا همین گونه است که اشاره کردید؛ یعنی امروزه نمی‌توانیم از نمود مشخصی که از یک نهاد معین برخاسته باشد، در ارتباط با جنبش بیداری اسلامی صحبت کنیم. اما خود حرکت بیداری اسلامی از لحاظ جامعه‌شناسی لایه‌بندی می‌شود. اگر بیداری اسلامی کنونی از شکل شعار تبدیل به نهاد نشود، عملا نمی‌توان از نتیجه ملموسی سخن گفت؛ چرا که ممکن است جنبش مسخ شده، دچار اعوجاج شود یا اصلا از میان برود.

در ایران اخیرا 2نشست در ارتباط با بیداری اسلامی برگزار شد. در این دو نشست اندیشمندان و مسئولان جهان اسلام حضور یافتند. در هفته‌های گذشته هم، آن افرادی که در نشست بیداری اسلامی شرکت کرده بودند، در پی تصویب اساسنامه‌ای در رابطه با بیداری اسلامی برآمدند. این مقدمه شکل‌گیری همان نهادی است که باید بر جنبش بیداری اسلامی نظارت کند. بی‌تردید تشکیل این نهاد می‌تواند نقشی کارکردی و سازمانی به جنبش بیداری اسلامی بدهد. از این رو، جنبش‌های بیداری اسلامی، به شدت نیازمند رفتن به سوی قالب‌های سازمانی هستند تا بتوان هم آنها را ارزیابی و مدیریت و هم برنامه‌ای منسجم برای آنها تدوین کرد. اگر غیر از این باشد- یعنی به صورت جنبش صرف باقی بماند- نمی‌توان به اهداف دقیق جنبش رسید. ما اکنون نیازمند تبدیل جنبش بیداری اسلامی به یک گفتمان هستیم. اگر این کار صورت گیرد، این جنبش و حرکت در لایه‌های مختلف اجتماعی نفوذ و گسترش زیادی خواهد داشت.بنابراین مهم این است که جریان بیداری اسلامی از نقش نمادین و شناختی به سمت نقش نهادی و گفتمانی درآید.

  • با توجه به ویژگی‌ها و مشخصه‌هایی که برای جنبش بیداری اسلامی برشمردید،آیا بیداری اسلامی خود را در درون نظم بین‌المللی بازسازی می‌کند یا آنکه معتقد به طرح‌ریزی نظم نوینی بوده که متفاوت و جدا از نظم بین‌المللی است؟

ما در دنیا یک نظم همگون و هماهنگ نداریم. بنابراین از یک نظم آهنین، منسجم و شکل گرفته در دنیا نمی‌توان صحبت کرد. ما نظم‌هایی در درون نظم داریم و حتی نقش‌هایی تعارض‌گونه در داخل نظم بین‌المللی. آنچه از نظر آرمانی در جنبش بیداری اسلامی وجود دارد، تحقق وحدت جهان اسلام و شکل‌گیری نظامی عادلانه در سطح دنیاست. لازمه این امر، تأکید بر اشتراکات و هویت مشترک اسلامی و پرهیز از اختلاف‌هاست. اگر این کار صورت گیرد، می‌توان به پیدایی نظم مبتنی بر بیداری اسلامی امیدوار بود. اما آن عواملی که در جهان اسلام سبب واگرایی می‌شوند و به شدت در منطقه وجود دارند، ضروری است که از میان برداشته شوند. باید از خودمان بپرسیم که چرا کشورهای اروپایی با تأ‌کید بر هویت و تاریخ مشترک خود، اتحادیه اروپا را تشکیل می‌دهند اما ما در منطقه قادر به تشکیل اتحادیه‌ای از کشورهای اسلامی نیستیم؟

بی‌تردید تشکیل اتحادیه اروپا، حاصل همگرایی و شناخت متقابل کشورهای اروپایی است؛ ما هم باید به این سمت و سو برویم. به این معنا که در منطقه به نوعی همگرایی برسیم که حاصل آن نظام عادلانه، مقررات یکسان، برابری دولت‌ها، رفع بی‌عدالتی‌ها و تبعیض‌ها و ایجاد دولت رفاه برای همگان باشد تا در نهایت مسلمانان در دنیا سربلند شوند. بنابراین باید مرحله به مرحله پیش رفت و برای این منظور باید از اتحاد منطقه‌ای نظیر آنچه در اتحادیه اروپا هست، آغاز کرد. همه این حرکت‌ها می‌توانند به نهادگرایی و سازمان‌بندی کشورهای اسلامی کمک کنند. باز هم تأکید می‌کنم که در این زمینه باید مرحله به مرحله پیش رفت و از همان ابتدا نمی‌توان از وحدت جهان اسلام سخن گفت. هنوز در رسیدن به این مرحله (وحدت جهان اسلام) موانع بسیاری وجود دارد. این موانع را باید به تدریج رفع کرد. با این حال، به نظرم حرکت‌های اخیر در منطقه شروع خوبی برای این امر هستند.