کودکان زبان بزرگترها را نمیدانند؛ به دنیا میآیند، چند ماه بعد چند کلمه یاد میگیرند و میخواهند وارد دنیایی شوند که پدر و مادرها هستند. سخن گفتن با کودکان باید به زبانی ساده و روشن انجام شود، جملههای کوتاه، دستورهای پیچیده و فرامین سخت برای کودکان قابل درک نیست. توان کودکان برای انجام آنچه بزرگترها میخواهند کافی نیست. زبان کودکان برای بیان احساس، یاریشان نمیکند. صبر، حوصله، وقت، عشق و علاقه لازم است تا دانستن را به کودکان آموخت.رمز و راز دنیای آدم بزرگها برای کودکان چنان معمایی است که سالها بعد در نوجوانی و جوانی هنوز به جستوجوی یافتن راز این معماها هستند تا پرسشهای کودکیشان را پاسخ دهند. دستهای کوچک، پاهای ضعیف، قدهای کوتاه و نگاهی که از بالا، بر سر کودکان میریزد آنها را بیش از پیش آسیبپذیر میکند و در این میان، سخن گفتن یکی از راههایی است که به کودکان این اعتماد را میدهد که حمایت میشوند و به آنها میقبولاند کسی یا کسانی هستند که خطرها را از سر راه برمیدارند و دنیای امنی برایشان میسازند.
ایجاد ارتباط کلامی با کودک هر چند یک تخصص است اما به هر حال تمام کسانی که با کودکان سروکار دارند میبایست بخشی از این تخصص را کسب کنند تا بتوانند پل ارتباطی محکمی بین خود و کودک ایجاد کنند. هر کودک حقوقی دارد که لازم است رعایت شود. این حقوق از وی انسانی میسازد که قادر است در جامعهزندگی کند. ناآگاهی نسبت به حقوق کودکان اگر چه فراگیر است اما نمیتوان از آن بهعنوان دلیلی برای بدرفتاری با کودکان یاد کرد. هر پدر و مادری موظف است تا نسبت به حقوق کودکش آگاه باشد. این آگاهی اگر چه میبایست پیش از ازدواج به والدین آینده آموزش داده شود اما در شرایطی که جای آموزش خالی است لازم است والدین این اطلاعات را با مطالعه یا مشورت با یک مشاور بهدست آورند.
آموزگارانی که به کودکان آموزش میدهند باید به این نکته آگاه باشند که حریم کودکان را رعایت کنند و به بهانه انجامندادن تکالیف مدرسه کودکان را مورد تحقیر، سرزنش یا تنبیه قرار ندهند. ایجاد حس حقارت در کودکان بهدلیل انجامندادن تکالیف مدرسه اگر چه بهصورت یک مشکل همهگیر ظاهر شدهاست اما این گستردگی دلیل بر تایید این روش آموزش نخواهد بود. آسیبپذیری کودکان بهویژه از نوزادی تا 12سالگی حساسیت بیشتری را برای برخورد با آنها میطلبد.
میان اعضای خانواده، کودکان ضعیفترین افراد به شمار میآیند. در کنار این ضعف بسیاری از والدین نسبت به کودکشان احساس مالکیت تام دارند؛ به این معنا که خود را مالک فرزندشان دانسته و اعمال هر رفتاری با کودکان را از اختیارات تام خود میدانند. ایجاد حس مالکیت از والدین به سوی کودکان سبب میشود تا بخش زیادی از حقوق آنها زیر پا گذاشته شود و معمولا نخستین قربانیان شرایط نامناسب خانه باشند. هر چند لازم است تا در محیط خانه و مدرسه کودکان رفتار اجتماعی را آموزش ببینند اما دادن مسئولیتهایی بیش از تواناییشان نه تنها از آنان مردها و زنهای قدرتمندی نخواهد ساخت بلکه به موجوداتی در هم شکسته و مایوس تبدیل خواهند شد.
روانشناسان معتقدند که رشد کودک میبایست حتما با میزان تواناییاش متناسب باشد. این توانایی از کودکی به کودک دیگر متفاوت است. لازم نیست 2 کودک همسن و سال تواناییهایی همانند داشته باشند اما بیشتر والدین بر این باورند که سن شناسنامهای کودک تنها ملاک برای سنجش تواناییهاست درحالیکه شرایط روحی کودک و خلق و خو تاثیر بسزایی در ایجاد توانایی افراد دارد.
انجام تکالیف مدرسه با سرعت زیاد، مرتب کردن دائمی اتاق، مودب بودن همیشگی، اعتراض نکردن، راضی بودن و حتی شاد بودن از جملهخواستههای ریز و درشتی است که والدین از کودکانشان دارند. غافل از این هنوز هیچ انسان بالغی از پس اجرای تمامی این فرامین برنیامده است؛ پس با کودکانتان کودک باشید.