تاریخ انتشار: ۲۰ فروردین ۱۳۹۱ - ۰۸:۱۰

کارگردان فیلم‌های خاطره‌انگیز «سه‌ماه تعطیلی» و «هفت‌تیرهای چوبی» سال‌هاست که از عالم دوربین و سینما فاصله گرفته است.


او که کارگردان چند فیلم متفاوت سال‌های دور، سازنده یکی از پرمخاطب‌ترین فیلم‌های سینمای پس از انقلاب (بگذار زندگی کنم) و یکی از اولین سریال‌های موفق جوانانه سیما (روزگار جوانی) بوده، مدت‌هاست که نمی‌تواند فیلم بسازد.

در چندسال اخیر اوضاع جسمی شاپور قریب به او اجازه فیلمسازی نداد و دست‌کم 2دهه مسیر طبیعی‌اش را به عنوان کارگردان طی نکرد و نتوانست فیلم دلخواهش را بسازد. حتی در دورانی اصلا نتوانست کار کند؛ دورانی که فشار زندگی چنان شاپور قریب را در تنگنا گذاشت که از پایتخت به مشهد رفت و سال‌ها با خانواده‌اش داخل یک پارکینگ زندگی کرد. کمی توجه می‌توانست لااقل شرایط متعادلی برای این کارگردان کهنه‌کار ایجاد کند.

شاپورقریب از ادبیات شروع کرد و بعد به سینما رسید. مجموعه داستان «گنبدهای حلبی» نشان از قریحه او در داستان‌نویسی داشت. آنچه قریب‌ در عالم فیلمسازی ساخت، در بسیاری از اوقات تحت تاثیر پسند بازار، از آنچه خود می‌پسندید، فاصله داشت.
او که در دل سینمای تجاری چندین فیلم پرفروش کارگردانی کرد، اندوخته‌ای برای سال‌های پیری کنار نگذاشت، هرگز اهل بده و بستان با منتقدان و مطبوعات نبود و زمانی که کارگردانان شاخص سینما به کانون پرورش فکری رفتند و در آنجا فیلم ساختند او هم به آنجا رفت و آثاری بهتر از تمام هم نسلانش ساخت.

هفت‌تیرهای چوبی بهترین فیلم میان مدت تاریخ سینمای ایران در ژانر کودک و نوجوان است. فیلم‌های قریب در کتاب‌های تاریخ سینما بهتر قضاوت شدند تا در مطبوعات دوران خودش. در کتاب تاریخ سینمای ایران نوشته مسعود مهرابی، فیلم‌های قریب‌ همپای فیلم‌های مهرجویی و حتی ارزشمندتر از فیلم‌های کیمیایی جلوه می‌کند. اما این توجه دیرهنگام هم چندان به کمک این فیلمساز نیامد و در نهایت نتوانست مسیری را برای او بگشاید و سال‌های سال دغدغه او نه ساختن آثاری ارزشمند که تنها تلاش برای امرار معاش از تنها کاری که بلد بود یعنی فیلمسازی بود.

اینکه او بداقبال بود و در سال‌های جوانی هر فیلمی که برای دیگران ساخت پرفروش شد و تقریبا هر فیلمی که خود تهیه‌کننده‌اش بود شکست خورد، اینکه منتقدان نامش را در فهرست فیلمسازان موج‌نویی قرار ندادند و اینکه راه و رسم کار گرفتن در دفتر تهیه‌کننده‌ها را بلد نبود، مجیز کسی را نمی‌گفت و در کل قاعده بازی را رعایت نمی‌کرد، در نهایت قصه‌اش را به آنجا رساند که تقریبا همه فراموشش کردند. گلایه‌های همسرش گاه و بیگاه در رسانه‌ها منتشر شد و حتی قرار شد که در حاشیه جشنواره اصفهان سال گذشته از او تقدیر به عمل آید که در نهایت حالش مساعد نبود و نرفت.

عباس رافعی برای کارگردانی یکی از قسمت‌های فیلم 3 اپیزودی «ملاقات» سراغ او رفت تا در 80سالگی‌ باردیگر پشت دوربین بایستد و بگوید «صدا، دوربین، حرکت!» او این روزها از تهران شلوغ به کرج رفته و سال‌های بازنشستگی را در خارج از مرکز سپری می‌کند. شاید این روزها قریب دراندیشه ساخت یکی از طرح‌های قدیمی‌اش باشد.

کمی توجه، قدری جبران مافات نامهربانی‌هایی را کرد که در مقطعی حتی ساختن آیتم‌های نمایش تلویزیون هم توسط او برتابیده نمی‌شد. قدری توجه ازسوی مدیریت سینما و فارابی، کمی داستان را تغییر داد اما روزگار آقای قریب همچنان غریب ماند.

باز گلی به جمال اصغرفرهادی که هم در جشن سینمای ایران از قریب یاد و جوایز نقدی‌اش را به او اهدا کرد و هم اینکه وقتی با جایزه اسکار به وطن آمد، به همراه آقای بازیگر به ملاقات پیرمردی رفت که سال‌ها پیش فیلمنامه او را کارگردانی کرده بود. اینکه بعد از گرفتن مهم‌ترین جایزه سینمایی جهان یادت باشد که سراغ چه کسی بروی و دلش را شاد کنی، در روزگار عسرت و فراموشی گوهر کمیابی است. شاید اگر همه مثل کارگردان «جدایی...» عمل می‌کردند، شاپور قریب الان حال و روزگار بهتری داشت.