به سخن دیگر این قهرمانان به نحو مطلق تحقق ندارند، بل مشروطند. در سوی دیگر، شخصیتهایی تحقق یافتهاند که اینگونه نیستند؛ ایشان تنها با بخشی از تاریخ مرتبط نیستند، با کل تاریخ نسبت برقرار میسازند و از اینرو قابلیت ارائه گونهای از زندگی مثالی را برای تمام عصرها دارند، هرچند درباره خصوصیات این نوع از الگوبرداری همواره به خاطر متحول شدن شتابان عوامل تغییردهنده زندگی اجتماعی اختلافاتی وجود داشته است. برخی اسوههای دینی اینگونهاند. گمان صائب بر آن است آنجا که پیامبر(ص) میگوید: «فاطمه خیرالنساء اهل الجنه؛ فاطمه بهترین زنان اهل بهشت است» (صحیح امام محمدبن اسماعیل بخاری، ج2، کتاب مناقب، باب مناقب فاطمه بنت محمد(ص))از این چنین اسوهای سخن به میان آورده است. عصاره تاریخ بشری منظور او بوده است، چرا که جمع بهترینان که در بهشت به اجتماع گرد یکدیگر آمدهاند، خود بهترینی دارند که به سخن پیامبر، فاطمه(س) است. از اینرو فاطمه با کل تاریخ نسبتی مییابد که در کلام نبوی، نه از سوی خود بل از سوی قادر علیم و به نحو قیدی (جن/27) بازتاب یافته است.
بنابراین بازخوانی اسوه فاطمه- البته با تجرید خصوصیاتی که در فرایند عمل به حکم عوامل اجتماعی از اهمیت چندانی برخوردار نیستند- موضوعیت تام مییابد. در این متن نبوی و البته در یک سطح معنایی دیگر این نیز قابل ذکر است که مراد نبی از پیشوند «بهترین زنان» بیشک، تفکیک قائل شدن در امر سعادت و کمال و جنسیتی کردن آن نبوده است؛ این بیشتر اشارت دارد به استعدادها، روحیات و تواناییها و نیازهای یکسره متفاوتی که زنان را از مردان متمایز میسازد. قرآن در این باره میگوید: «هرکس- از مرد یا زن- کارشایسته کند و مؤمن باشد، قطعا او را با زندگی پاکیزهای، حیات (حقیقی) بخشیم و مسلما به آن بهتر از آنچه انجام میدادند پاداش خواهیم داد»(نحل/97). با این تمهید و به مناسبت سیزدهم جمادیالاول که در روایتی سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به شمار رفته است، به فرا دیدن برخی ازرفتارهای همه زمانی زهرای اطهر مینشینیم که از خویش به یادگار نهاده است.
ولادت فاطمه(س): محمد(ص) پیش از تولد فاطمه بسیار از قریش طعنه میشنید. 5سال از بعثت گذشته بود. پیامبر را بیرون از خانه و در شهر، ابوطالب و حمزه یاری میکردند که دیگر اینها هم نبودند... . پیامبر، ناگهان از جانب خدا مامور شد که از خدیجه برای 40روز کنارهگیری کند. خدیجه از محمد(ص) نپرسید که چرا اینگونه باید باشد. آن 40روز را پیامبر به روزهداری و راز و نیاز با خداوند گذراند. محمد(ص) به خدیجه بازگشت. نطفه فرزندی پدید آمد و خدیجه با خود میاندیشید: «این کودک، کیست که برای آفرینش او جبرئیل نازل میشود و برای خلقت او خداوند فرمان میدهد»؟
زمان وضع حمل رسیده بود و خدیجه به کمک زنان قریش محتاج بود. دنبال زنی از بستگان قدیم فرستاد که پاسخی نیامد. برخی گفته بودند:«مگر نگفته بودیم با این جوان یتیم ازدواج نکن؟» به هر روی خدیجه تنها ماند. درد بر او فائق آمد. ناگهان احساس کرد سرنوشتش به سرنوشت بزرگترین زنان خداپرست گره خورده است؛ سرنوشت هاجر، آسیه و مریم. پس از اندکی فرزندش را که دختری زیباروی بود در کنارش دید.
فاطمه و مکه: فاطمه(س) با تولد خویش شاید ناخواسته به کمک پدر آمده بود. پیش از فاطمه با اینکه پیامبر 2دختر و 2پسر داشت اما او را بیعقب خوانده بودند. با آمدن فاطمه(س) نبرد چرخید و اینک خداوند بود که ایشان را ابتر و بینسل پنداشته و از فاطمه(س) بهعنوان کوثر (خیر فراوان) یاد کرده بود. فاطمه میبالید و پدر دل در گرو او داشت. پدر برای فاطمه هیچوقت جز تبسم و خنده ارمغانی نداشت؛ حتی آنگاه که با سر و روی خاکی و بدنی خونین به خانه میآمد و معلوم بود که از آزاری که قریش بر او روا میداشت، در امان نمانده است، باز این لبخند همراه بود و چون پدر در آغوشش میکشید، احساس آرامش پدر را داشت. پدر برای فاطمه انسان اول بود و جز او حتی مادرش را در جایگاه پدر نمیدید؛ «پدر با جبرئیل همنشینی میکند و با او سخن میگوید و جبرئیل حرفهای خدا را بر او میخواند. پدر با ملکوت آشناتر از مکه است که در آن بزرگ شده است. او آسمانها را بهتر از زمین میشناسد که بر آن راه میرود... پدر روحی بهشتی دارد. او آمده تا دوزخیان را نجات دهد. پدر برگزیده خداست». سال دهم بعثت ، فاطمه تنها 5 سال داشت که خداوند مادر را از او گرفت. محمد بعدها درباره او گفته بود: «هیچکس برای اسلام چون خدیجه نبود. آنگاه که کسی با ما نبود. آنچه داشت برای خدایش نهاد». فاطمه از مادر استواری و استقامت در راهی را آموخت که بدان ایمان داشت .
نکته اینکه مرگ مادر در فاطمه که آرام و استوار قدم جای پای مادر میگذاشت، در آنچه برای پدر بود تأثیر ننهاد. فاطمه فاطمه بود.پایان محاصره شعب اما حادثهای دیگر هم برای پیامبر در برداشت؛ پرواز ابوطالب که حامی محمد(ص) بود. سال سیزدهم بعثت بود. محمد برای همیشه از مکه رفت بهجایی که تا پیش از آن یثرب نام داشت و اینک مدینهالنبی. پیامبر در شبی از خانه خارج شد که قصد قتل او را کرده بودند. علی(ع) برجای پیامبر خفته بود تا قریش گمان نکند که دیگر پیامبری در مکه نیست.
پیامبر 3 روز را در غار ثور سپری کرد و جز علی، ابوبکر، عامر غلام ابوبکر و هندبن ابیهاله فرزند خدیجه کسی از جای ایشان مطلع نبود. روز سوم پیامبر که داشت به سوی یثرب میرفت به علی گفت: «ای علی! من امین مردم هستم و امانت مردم در خانه من است. فردا در مکه اعلام کن هرکس امانتی دارد بیاید و بگیرد و پس از آن خود را برای هجرت آماده کن. فاطمه مادرت را به همراه فاطمه دخترم و فاطمه دختر عبدالمطلب، به همراه خویش به یثرب بیاور و نیز اگر کسی از بنیهاشم خواست تا مهاجرت کند، او را کمک کن». فاطمه اینک 8 ساله بود. او در خانهای میزیست که جز مادر و پدرش، علی را نیز با خود داشت و او اگرچه برادرش نبود ولی میدید که پدر، چون پسرش او را دوست دارد.
ازدواج فاطمه و علی: این دو وجود آسمانی از کودکی مشترکات زیادی با هم داشتند، هر دو در یک خانه رشد کرده و از تربیت پیامبر بهرهمند شده بودند، بنابراین از یکدیگر شناخت کامل داشتند. سال دوم هجری است. جنگ بدر با تمام غروری که برای مسلمانان در پی داشت، به پایان رسیده است. فاطمه که خود را وقف پدر کرده است و مادر پدرش نام گرفته، با شرایط جدیدی در خانه روبهرو شده است. عایشه به خانه پدر آمده؛ عروس نوجوانی که خود همسن و سال فاطمه است. او خود را جانشین خدیجه میبیند. فاطمه اینک 9 ساله یا 10 ساله است. او خواستگاران فراوان داشت.
ولی پیامبر با خواستگاران او بهگونهای برخورد میکرد که گویی میخواست کسی در این باره با او سخن نگوید. وقتی یکی از اصحاب که اتفاقا در هجرت هم همراه پیامبر بود از فاطمه خواستگاری کرده بود با این جواب پیامبر(ص) مواجه شده بود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر دستور خداوندم». دیگران نیز همین را از پیامبر شنیده بودند. برخی از صحابه اما تصمیم گرفتند تا علی را به پیامبر معرفی کنند. او را در حال آبکشی برای درختان خرمای نخلستانهای مدینه یافتند. «چه شده؟ چرا به اینجا آمدهاید»؟ برقی از چشمان علی جهید، دست از کار کشید و به خانه برگشت و لباس عوض کرد و نزد پیامبر آمد. پیامبر چون صدای وی را شنید گفت: «کسی پشت در است که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند». فاطمه راضی بود. تنها دغدغهای که او داشت یک چیز بود؛ توانایی و تحمل جدایی از پدر. مهر زهرا(س) زره علی بود، علی زره را به 480درهم فروخت. میگویند عثمان بنعفان آن را خرید و دوباره به علی(ع) داد و پیامبر مقداری از آن را در اختیار سلمان، ابوبکر و بلال گذارد تا با آن وسایل زندگی تهیه کنند؛ وسایلی که پیامبر وقتی آن را دیده بود، گفته بود:«خداوندا! این پیوند را برای کسانی که اکثر ظروفشان سفالین است، مبارک گردان»!
سال بعد حسن به دنیا آمد و سال دیگر حسین، سال پنجم نیز زینب به دنیا آمد؛ اسوههای دیگری که همگی در دامان فاطمه تربیت شدند. از جمله همین را بزرگترین دستاورد فاطمه به شمارآوردهاند که کسی در تاریخ موفق نشده چنین نسلی را در دامان خود پرورش دهد. سالها میآمد و سپری میشد. سال هشتم، فاطمه بازگشت به مکه را نیز دید و تصمیم پیامبر را که قصد کرده بود تا با انصار بماند و دیگر به مکه برای زندگی بازنگردد.
فاطمه پس از رحلت پیامبر(ص):«و محمد نیست مگر بشری که بر او وحی میشود و اگر بمیرد و یا کشته شود، آیا مجدداً به سوی گذشته خود برخواهید گشت». «دخترم! جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من میخواند، ولی امسال آن را دوبار بر من خواند». «میپندارم معنایش آن است که آخرین سال زندگی من است.» فاطمه اندوهناک شد. اشک در چشمان او حلقه زد. پیامبر ادامه داد:«و تو دخترم نخستین کس از خاندان منی که به من ملحق میشوی»!
خنده بر لبان فاطمه شکفت. محمد تنها پدری است که مژده این چنین خبری را به دختر خود میدهد. بیستوهشتم صفر سال یازدهم هجری، فاطمه میگفت: «انقطع عنا الوحی» دیگر بار وحی از آسمان نخواهد آمد چه مصیبتی بالاتر از این اما هنوز جنازه در میان بود که گروهی از یاران پیامبر برای مشخص کردن خلیفه راهی سایبانی شدند که از آن قبیله بنیساعد بود. خلیفه انتخاب شد. نتیجه با آنچه قبلا در برکههای خم رقم خورده بود، شباهتی نداشت. فاطمه اما آرام و قرار نداشت. زوجش را به گرفتن حقش میخواند و پاسخ میشنید، آیا صدای موذن را میشنوی که میگوید «اشهد ان محمداً رسولالله»؟ میخواهی دیگر این اذان نباشد؟!
در همراهی با دولت جدید، فاطمه رنج بسیار برد و تاوان فراوان پرداخت. تاوان شبانه به اشتری بییراق سوار شدن و در پی حق رهسپار شدن؛ تاوان دفاع از آنچه میدید که به ناحق گرفته شده و در جای دیگر به ناحق به کار رفته است. آن خطبه که در مسجد پیامبر میخواند برای آن نبود تا ادبا و شاعران پس از آن به آن استناد کنند که در فصاحت و بلاغت یک زن که چون پیامبر سخن میگفته و راه میرفته، برای آن نبود تا مشتی درخت خرما را که در نخلستان فدک جمع بودند و برای فاطمه ارزشی نداشتند، مطالبه کند. برای آن بود که حق را گمشده میدید و این او را ناراحت و غضبناک کرد. خلیفه جایی گفته بود:«ای کاش آنچه داشتم میدادم و ناراحتی فاطمه را نمیدیدم» چرا که به یاد داشت پیامبر گفته بود:«فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد... ». و فاطمه آزرده بود. چند بار به شفاعت علی آمده بودند، او حتی راضی به ملاقات نبود، در بستر روی گردانیده بود و پاسخی نگفته بود.
«بسماللهالرحمن الرحیم، این است آنچه فاطمه دختر رسول خدا بدان وصیت میکند. وصیت میکند در حال شهادت به یگانگی خداوند یکتا و رسالت بنده او محمد و گواهی به اینکه بهشت است، دوزخ حق است و قیامت بیتردید برپا خواهد شد و خداوند کسانی را که در گورها هستند زنده خواهد کرد.ای علی! منم فاطمه دختر رسول خدا(ص) که خداوند مرا به همسری تو در آورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو در انجام کارهای من سزاوارتر از دیگرانی. مرا شبانه حنوط کن، غسل ده، کفن کن و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن و کسی را خبر نکن تو را به خدا میسپارم. به فرزندانم تا روز قیامت سلام میرسانم».
معلوم نیست فاطمه دقیقا در چه ساعتی از شب به شهادت جاوید نایل آمده است اما پنهان، نقاب در خاک کشیدن او بیشک رازی با خود دارد؛ رازی که امت محمد(ص) اکنون نیز تاوان آن را میپردازد؛ رازی آشکار.