محسن جوشن‌لو: یکی از جنبه‌های برجسته تجارب انسانی، حضور احساس «وجودِ منحصر به فرد» در افراد بشر است؛ چیزی که فلاسفه بنا بر سنت آن‌را هویت شخصی یا «خود» نامیده‌اند.

می‌توان «خود» را این‌گونه تعریف کرد: «خود یک کلیت شخصی‌شده، سازمان‌یافته و منسجم است، ترکیبی از تجارب و تجلیات شخصی». هر فردی خود را به لحاظ جسمی از دیگران متمایز و جدا می‌داند.

 جنبه‌ای از شخصیت وجود دارد که به فرد اجازه می‌دهد  هر صبح که از خواب بیدار می‌شود مطمئن باشد  همان فردی‌ است که دیشب به رختخواب رفته ‌است. این جنبه خود «خود بوم‌شناختی» نامیده می‌شود . ورای این درک بوم‌شناختی و جسمانی از خود، هر فردی به فعالیت‌های درونی خویش (رویاها، جریان افکار و احساسات و...) آگاهی نسبی دارد. این فعالیت‌های درونی تا حد زیادی شخصی است و دیگران به‌طور مستقیم از آنها باخبر نیستند.
بدون شک بعضی از جنبه‌های خود، از جمله خود بوم‌شناختی، پدیده‌های عمومی هستند؛ اما روان‌شناسی بین فرهنگی نظر ما را به جنبه‌هایی از خود جلب می‌کنند که وابسته به فرهنگ‌ هستند.

 به این معنی که در بعضی از فرهنگ‌ها یافت می‌شوند و در بعضی دیگر خیر. در این نوشتار به بررسی تاثیرات دو ویژگی فرهنگی فردگرایی (اولویت دادن به فرد در مقابل گروه) و جمع‌گرایی (اولویت دادن به گروه در مقابل فرد) بر روی «خود» و تعدادی از فرآیند‌هایش می‌پردازیم. 

پیش از شروع بحث لازم است به یک نکته اشاره شود. اکثر تحقیقات بین‌فرهنگی انجام‌ شده (و بسیاری از تحقیقاتی که در نوشتار حاضر به آنها اشاره می‌شود) به بررسی تفاوت‌های دو فرهنگ آمریکای شمالی (آمریکا و کانادا) و آسیای شرقی (چین، کره، ژاپن و ...) می‌پردازد. مقصود نه دوقطبی انگاری جهان است و نه این‌که این دو فرهنگ نماینده سایر فرهنگ‌های جهان هستند. بلکه هدف بهره‌گیری از این‌دو فرهنگ کاملا متضاد برای نمایان ساختن بهتر تاثیرگذاری فرهنگ بر روان‌شناسی است.

در بسیاری از فرهنگ‌های فردگرای غربی باوری عمیق به جدایی ذاتی افراد از یکدیگر به چشم ‌می‌خورد. در این فرهنگ‌ها، هنجارها بر استقلال فرد از دیگران تاکید بسیاری می‌کنند و از فرد می‌خواهند که به کشف و بروز خصوصیات منحصربه‌فرد خویش بپردازد. حصول این ضرورت هنجارین منوط به پرورش افراد به نحوی که رفتارهایشان با مرجعیت افکار، احساسات و نگرش‌های خودشان سازمان‌ ‌یابد، است.

از طرفی برای درک یک فرد در این فرهنگ‌ها نیز باید از همین مرجع استفاده کرد. بر اساس این تفسیر از «خود»، هر فرد به عنوان جهانی با مرز مشخص، منحصربه‌فرد، کم ‌و ‌بیش یکپارچه، مرکز پویایی از آگاهی، هیجان، قضاوت و عمل، سازمان‌یافته در یک کل متمایز که در مقابل کل‌های دیگر قرار می‌گیرد، پنداشته می‌شود. از ضروریات این دیدگاه خودمختار و مستقل پنداشتن «خود» است و به این خاطر این نوع «خود» را خود مستقل می‌نامند.

در مقابل در بسیاری از فرهنگ‌های جمع‌گرای غیرغربی باوری عمیق به وابستگی ذاتی افراد به یکدیگر به چشم ‌می‌خورد. یک ضرورت هنجارین در این فرهنگ‌ها حفظ این وابستگی متقابل بین افراد است. حصول این باید هنجارین مستلزمِ انگاشتن خود به عنوان بخشی از روابط اجتماعی گسترده‌تر است.

در عین حال اذعان به این امر که رفتارهای فرد حول یک مجموعه وسیع از وابستگی‌های متقابل سازمان می‌یابد نیز از ملزمات دست‌یابی به این باید است.  «خود» در این دیدگاه از دیگران جدا نیست و از سوی فرهنگ جمع‌گرا برانگیخته می‌شود تا راهی برای هماهنگی با دیگران بیابد و تعهداتش نسبت به دیگران را بجا آورد. 

چنین برداشتی از خود، خود وابسته نامیده می‌شود. تحقیقات بیانگر آن است که وقتی از افراد جوامع فردگرا خواسته می‌شود تا خود را توصیف کنند معمولا از صفات فردی چون با جسارت، خستگی‌ناپذیر، تنبل، صادق، منطقی و.... استفاده ‌می‌کنند. اما اعضای افراد فرهنگ‌های آسیای شرقی در توصیف خود بیشتر از صفات بین‌فردی مانند احساسی، مهربان، دلسوز و... استفاده ‌می‌کنند.

 همچنین تحقیقات حاکی از این امر است که در کشور چین، حتی در مناطقی که به سرعت در حال مدرنیزه شدن هستند، افراد بیشتر متناسب با انتظارات دیگران و هنجارهای اجتماعی رفتار می‌کنند تا میل شخصی خویش. طبق تحقیقات انجام شده هندی‌ها بیش از آمریکایی‌ها برای روابط خوب با دیگران اهمیت قائلند و پاسخ‌گویی به نیاز‌های دیگران را بیش از آمریکایی‌ها به عنوان یک تعهد اخلاقی جدی تلقی می‌کنند. هندی‌ها همچنین بیشتر سعی می‌کنند خود را با توجه به ماهیت روابط تغییر دهند.
 

همسانی خود

تحقیقات جدید بین‌فرهنگی در جهان‌شمول بودن دسته‌ای از نظریات تحت عنوان همسانیِ خود تردید ایجاد کرده‌اند. این‌گونه نظریات معتقدند افراد تلاش می‌کنند تا بین اعمال و اعتقاداتشان هماهنگی ایجاد کنند. مفروضه اصلی این گونه نظریات این است که عدم هماهنگی بین اعمال و اعتقادات در فرد احساسات نامطلوب ایجاد می‌کند.

 فرد نیز برای رهایی از این احساسات نامطلوب برانگیخته می‌شود تا مجددا همسانی از دست‌رفته را ایجاد کند. به طور کلی افراد فرهنگ‌های جمع‌گرا محیط را کم‌ و بیش ثابت می‌دانند (هنجارها، تعهدات و وظایف ثابت) و خود را تغییرپذیر به نحوی که همیشه آماده تغییر دادن خود به منظور هماهنگ‌شدن با محیط هستند.

برعکس افراد فرهنگ‌های فردگرا خود را کم ‌و بیش ثابت می‌دانند (نگرش‌ها، صفات شخصیتی، توانایی‌ها و حقوق ثابت) و محیط را تغییرپذیر (اگر شغلم را دوست نداشته باشم آن‌را تغییر می‌دهم). لذا همواره آماده ایجاد تغییر در محیط هستند.

نگرش‌ها و رفتارهای افراد در کشورهای فردگرا نسبت به کشورهای جمع‌گرا بسیار همخوان‌تر است. نتایج تحقیقی نشان می‌دهد که ژاپنی‌ها کمتر از استرالیایی‌ها (فرهنگی فردگرا) به اعتقادات و نگرش‌های شخصی خود توجه می‌کنند. آنها بیشتر بر اساس باید‌ها عمل می‌کنند تا احساسات شخصی خود.

در نتیجه هماهنگی کمتری بین نگرش‌های شخصی و رفتارهای آنها وجود دارد. در ضمن در کشور کره نه ‌تنها نشانی از نیاز مبرم به همسانی خود مشاهده نمی‌شود در عین حال همسانی خود در این کشور در مقایسه با کشورهای فردگرا رابطه ضعیف‌تری با سلامت روان دارد.

خودافزایی در مقابل خودزدایی

بسیاری از تحقیقات انجام شده بر روی فرهنگ‌های فردگرای آمریکایی و اروپایی حاکی از آن است که در افراد این فرهنگ‌ها تمایل گسترده‌ای برای حفظ و بهتر دیدن «خود» (خودافزایی) وجود دارد. به طور مثال مردمان این فرهنگ‌ها تمایل دارند که پیروزی‌های خود را به صفات درونی ثابت خود (توانایی‌ها و استعدادها) نسبت دهند و شکست‌های خود را به عوامل خارجی (مانند مقصر دانستن دیگران) یا عوامل درونی ناثابت (مانند عدم تلاش کافی) نسبت دهند.

 در هنگام مقایسه خود با دیگران نیز این عمل را طوری انجام می‌دهند که منجر به بالاتر دیدن خود شود، مثلا خود را با کسانی که از موقعیت اجتماعی پایین‌تری برخوردارند مقایسه می‌کنند.

نتایج یک تحقیق ملی در آمریکا نشان می‌دهد که 70 درصد از آمریکایی‌ها معتقدند که نمره آنها در توانایی‌های مدیریتی از متوسط بالاتر است. در توانایی کنار آمدن با دیگران تعداد بسیار اندکی از آمریکایی‌ها نمره خود را پایین‌تر از میانگین برآورد کردند.

حدود 60 درصد از آمریکایی‌ها معتقد بودند که جزو ده درصد برتر در این توانایی قرار دارند و 15درصد از آنها خود را جزو یک درصد برتر معرفی کردند. تحقیقات نشان می‌دهد که افراد فرهنگ‌های فردگرا حتی از سنین پایین تمایل به خودافزایی را نشان می‌دهند.

به طور مثال کودکان 4ساله آمریکایی در مهارت‌های ارتباطی، هوش یا هر توانایی و مهارت دیگری خود را از اکثریت بهتر می‌دانند.در مقابل در فرهنگ‌های جمع‌گر ای آسیای شرقی نشانی از این  تمایل گسترده در بهتر دیدن خود به چشم نمی‌خورد و تمایل عکس‌ آن (خودزدایی) نمود بیشتری دارد.

در مقابلِ مثبت‌گرایی بالای مردمان فرهنگ‌های فردگرا، مردمان فرهنگ‌های آسیای شرقی گاهی منفی‌گرایی قابل‌توجهی را نشان می‌دهند.پیامد این تفاوت فرهنگی این خواهد بود که آمریکایی‌ها تمایل دارند خود را مملو از صفات مثبت ببینند و ژاپنی‌ها تمایل دارند خود را خالی از صفات منفی.

 تحقیقات حاکی از آن است که آمریکایی‌ها در هنگام توصیف خود بیشتر از صفات مثبت استفاده می‌کنند (من قدرتمندم، من با جسارت هستم) اما ژاپنی‌ها در توصیف خود یا بر نقاط ضعف خود تاکید می‌کنند (من در ریاضی ضعیفم) یا بر غیاب صفات منفی (من خودخواه نیستم). افراد فرهنگ‌های فردگرا به دنبال پیشی گرفتن از دیگرانند و تلاش می‌کنند برجسته‌تر از بقیه باشند، چنانچه در ضرب‌المثل آمریکایی «چرخی که جیرجیر می‌کند روغن‌ دریافت می‌کند» نمود می‌یابد.

 در مقابل ژاپنی‌ها بیشتر به دنبال آن هستند که از متوسط عقب نمانند تا از آن جلو بزنند و جلب توجه کنند چنانچه در ضرب‌المثل ژاپنی «میخی که بیرون بزند با چکش برسرش می‌کوبند» بر آن تاکید می‌شود.