هفته گذشته دختر 25سالهای به شعبه سوم دادیاری در دادسرای شمیرانات رفت و از خواستگارش شکایت کرد. او به دادیار عبدی گفت: پیمان، یکی از همکلاسیهایم در دانشگاه بود. مدتی قبل از طریق یکی از دوستانم پیغام داد که به من علاقهمند شده و میخواهد به خواستگاریام بیاید اما من در ابتدا با پیشنهادش مخالفت کردم.
چون میخواستم روی درسهایم تمرکز کنم تا لیسانسم را با معدل بالا بگیرم. با وجود این اصرارهای پیمان باعث شد که به خواستهاش که ملاقات در یک رستوران بود تن دهم. وی ادامه داد: آن روز وقتی به رستوران رفتم و سر صحبت بینمان باز شد. پیمان گفت که موضوع را با خانوادهاش در میان گذاشته و قرار است بهزودی به خواستگاریام بیاید. من نیز از او خواستم که مدتی صبر کند تا درس هایمان تمام شود و او هم قبول کرد. از آن روز به بعد دوستی ما آغاز شد اما چند روز پیش اتفاق خیلی بدی رخ داد که تصمیم گرفتم به پیمان جواب رد بدهم.
این دختر جوان در توضیح ماجرا گفت: آن روز هر چه با موبایل پیمان تماس گرفتم جواب نداد. ناچار شدم با موبایل دوستش تماس بگیرم اما او نیز مدعی شد که از پیمان خبری ندارد. من که بهشدت نگران شده بودم با خواهر پیمان تماس گرفتم و او گفت که برادرش را به اتهام خیانت در امانت بازداشت کردهاند. من که واقعا شوکه شده بودم منتظر ماندم تا پیمان با قرار وثیقهای که پدرش برایش گذاشته بود آزاد شود. وقتی به دیدنش رفتم، او مدعی شد که یکی از دوستان پدرش پولی را در اختیار وی قرار داده تا به یکی از دوستانشان برساند اما پیمان به جای تحویل پول به صاحبش به بانک رفته و آن را بهحساب خودش واریز کرده است.
وقتی این موضوع را شنیدم تصمیم گرفتم به پیمان جواب منفی بدهم. چون واقعا از او ترسیده بودم و میدانستم که او نمیتواند مرا خوشبخت کند. او وقتی با جواب رد من روبهرو شد، مزاحمت هایش را شروع کرد. تا اینکه هفته پیش وقتی میخواستم به خانه یکی از بستگانم بروم ناگهان سر راهم سبز شد و به سمتم حمله کرد. او با مشت و لگد به جانم افتاد و بعد همانجا رهایم کرد. من درحالیکه سر و صورتم خونی بود، روی زمین افتاده بودم تا اینکه مردم به دادم رسیدند و مرا به بیمارستان بردند. یک شب در بیمارستان بستری بودم و بعد از اینکه مرخص شدم تصمیم گرفتم از پیمان شکایت کنم.
دردسرهای عشق یکطرفه
بعد از شکایت دختر جوان، خواستگار سمج بازداشت شد و در بازجوییها به حمله خونین اعتراف کرد. وی به دادیارعبدی گفت: از روزی که شبنم را در دانشگاه دیدم دلباختهاش شدم. وقتی او به من جواب رد داد، بدجوری عصبانی شدم. هرچه تلاش کردم، او حاضر نشد مرا ببخشد و اصرار داشت که دیگر مزاحمش نشوم.
من که توقع چنین پاسخی را نداشتم، ناگهان کنترلم را از دست دادم و به سمتش حمله کردم. در آن لحظه اصلا کنترلی بر رفتارم نداشتم. میدانستم عشق یکطرفه دردسر دارد و شبنم دیگر علاقهای به من ندارد اما من واقعا دوستش داشتم. حالا هم از کارم پشیمانم و از او میخواهم مرا ببخشد.بعد از اعترافات خواستگار سمج، وی با قرار قانونی راهی بازداشتگاه شد و تحقیقات در این پرونده همچنان ادامه دارد.