در سینمای ایران پرداختن به موضوع خانواده را اغلب مترادف با رفتن به سمت ملودرام میدانند؛ ملودرامی که البته با قواعد ژانر تعریف نمی شود و بیشتر شبیه پاورقی های مجلات عامه پسند است؛ چه در نحوه روایت و چه در شخصیت پردازی. به همین خاطر، دو رکن اساسی در این نوع فیلم ها به چشم می خورد؛ محافظه کاری و احساسات گرایی. اینگونه است که دروغ های شیرین به مخاطب القاء می شود و حرف های کلیشه ای هزار بار گفته شده در باب کانون گرم خانواد ه و تکرار.
در کنار اینها، سینمای متفاوت ایران همواره کوشیده است تا آن روی سکه را به نمایش بگذارد. از فیلم های زن محور مهرجویی چون سارا و لیلا گرفته تا همین به آهستگی می توان شاهد نقد فیلمساز از شرایط اجتماعی و کوشش برای تعریف دوباره برخی مناسبات حاکم بر خانواده بود؛ فیلم هایی که از تنش در قلمرو آرامش خبر می دهند و کانون خانواده را در دل بحران به تصویر می کشند.
فیلم به آهستگی ساخته مازیار میری به رغم روایت تو در تو و پیچیده اش، پیام روشن و سرراستی دارد و می کوشد بر پاره ای ناهنجاری های جامعه پرتو بیفکند. اما در بیان دیدگاه سازنده اش به تناقض می رسد. البته تناقض منطقی! حتماً خواهید گفت: تناقض منطقی دیگر چه صیغه ای است؟! برای روشن شدن قضیه باید پیرامون درونمایه فیلم درنگ کنیم:
داستان به آهستگی بر شالوده قضاوت بدبینانه آدم ها نسبت به چند و چون زندگی یک زن و شوهر جوان شکل می گیرد و حدیث مکرر فروپاشی خانواده را باز می گوید و نقش جامعه و قضاوت های بدبینانه را در این فروپاشی، مؤثر می داند و نکوهش می کند.
اما در روند ماجراها و سیر تکوین حوادث، رفته رفته ما تماشاگران نیز از آدم هایی که با قضاوت تنگ نظرانه، کاه را کوه می سازند بدمان می آید و به همان سادگی که آنها درباره زندگی زن و شوهر جوان قضاوت کرده اند و باعث از هم گسیختن تار و پود رابطه شان شده اند، ما هم قضاوت بدبینانه می کنیم و تک تک شان را زیر سؤال می بریم.
یکی را فضول می پنداریم، دیگری را دروغگو و آن دیگری را دهن بین و... با تمام وجود اسیر وسوسه بدبینی می شویم و نتیجه می گیریم به مردم نباید اعتماد کرد. حتی وقتی فیلم به پایان می رسد و همراه تماشاگران می خواهیم خود را به خروجی سالن سینما برسانیم، از نگاه کردن به همراهانمان اکراه داریم. سنگینی نگاهشان را تاب نمی آوریم احیاناً زیر لب می گوییم: چه مردم بی شرمی! زودتر می خواهیم از ازدحام جمعیت بگریزیم و در خلوت و تنهایی نفس راحتی بکشیم.
وقتی یک فیلم تا این حد تماشاگرش را تحت تأثیر قرار می دهد، بی تردید اثر موفقی است و به آهستگی این موفقیت را به بهای تناقضی ناخواسته کسب می کند. چون بر خلاف پیام اجتماعی و تأکیدش بر نکوهش قضاوت بدبینانه ما را به قضاوت بدبینانه وامی دارد.
قضاوت، در سرشت هنر است. هنرمند با اثر خود درباره جهان هستی و واقعیت و زندگی قضاوت می کند؛ گاه خوش بینانه، گاه بدبینانه. حافظ می گوید:
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
و سعدی می سراید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
می بینید. هر دو درباره جهان قضاوت کرده اند. یکی آن را هیچ در هیچ می بیند و دیگری خرم ... به هر حال در قلمرو هنر از قضاوت گریزی نیست.
پس تناقض ناخواسته به آهستگی باید منطقی باشد؛ طعم تلخ را با واژه تلخ می توان نوشت.
اغلب ما در قضاوت عجول هستیم. مثل فیلم به آهستگی با همان تناقض منطقی اش. اگر کسی موافق میل مان حرف بزند و گشاده رو تحویل مان بگیرد، او را آدمی معقول و متین و فرهیخته و دانشمند می دانیم و اگر رهگذری هنگام رد شدن از کنارمان ناغافل تنه اش به تنه مان بخورد و راه خود را ادامه دهد و بی اعتنا دور شود، او را بی نزاکت، جاهل، ابله، گیج و مردم آزار می دانیم. در حالی که شاید آن آدم معقول و متین و فرهیخته و دانشمند ، شیاد و کلاهبردار باشد و این رهگذر بی نزاکت، جاهل، ابله، گیج و مردم آزار ، موجودی دردمند و بی پناه و مستأصل... طبعاً در چنین صورتی آن قضاوت های عجولانه برآیند سوءتفاهم ماست.
سال هاست در سینمای ایران، بر اساس سوءتفاهم، ملودرام خانوادگی می سازند تا بحران خانواده را هشدار دهند و گره از کار
فرو بسته ما بگشایند و چون در ارزیابی ها و حکم صادرکردن ها عجولانه و ساده انگارانه قضاوت می کنند حاصل کارشان در نهایت فقط شبهه برمی انگیزد و بر بدبینی ها و تلخ اندیشی ها دامن می زند.
به آهستگی می کوشد در مقابل موج ملودرام های احساساتی عامه پسند، سرچشمه زهرآگین ناملایمات زندگی خانوادگی را در زوایای پنهان جامعه بیابد و با همه لکنت ها و نارسایی ها بر نکته حساسی انگشت می گذارد و پاره ای عادت ها و اخلاقیات اجتماعی را نشانه می گیرد که انگار از ورای قرون و اعصار، همچنان حکم می رانند.
فضای تیره و تار رویدادها و بناهای فرسوده و اشیای غبار گرفته و مستعمل و چهره های عبوس چرکین، بیش از آنکه یادآور پایگاه طبقاتی آدم های دنیای به آهستگی باشند، نماد جامعه ای ایستاست و گویی نبض زمان در آن نمی تپد. با چنین فضایی حقیقت همواره ناشناخته می ماند، مثل راز حضور زنی به نام پری که معصومیت چهره و متانت رفتارش او را از دیگران متمایز نشان می دهد.
آدم های جامعه به آهستگی ، هیچ یک سیرت پلیدی ندارند. همه می خواهند خوب باشند و خوبی کنند و مدد برسانند اما ترازوی قضاوتشان زنگار بسته و حقیقت را درست اندازه نمی گیرد. حالا اگر با خودمان رو راست باشیم، همه مثل قصاب و نجار و حاجیه خانم به آهستگی هستیم. حتی مازیار میری کارگردان و پرویز شهبازی نویسنده فیلمنامه و دیگران...