تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۸۵ - ۰۶:۵۹

نیلوفر قدیری : در اوج جنگ تجاوزکارانه اسرئیل در لبنان و در حالیکه لبنانیها و زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی آنان مورد حمله قرار می گرفت، تونی بلر نخست وزیر نامحبوب انگلیس در سفر به آمریکا ضمن ملاقات با رئیس جمهور چند دیدار خصوصی و علنی دیگر هم داشت که در یکی از این دیدار ها وی در شورای روابط جهانی سخنرانی کرد.

این سخنرانی بیان صریحی از منطق هژمونی جهانی به رهبری آمریکا است که انگلیس و اسرائیل هم آن را همراهی می کنند. در این سخنرانی تعبیر ها و داوریهایی مطرح شده است که با منطق طراحان هژمونی آمریکا کاملا مطابق است.

طرفداران هژمون جهانی به رهبری آمریکا بر آنند که جهان در سیر تکاملی خود بسوی ارزش های واحد، الگوی اجتماعی برتر و پذیرش تمدن برتر سوق داده شده است. از دل چنین تفکری احیای نظریه استعمار نو و سیطره بر جهان از سوی یک قدرت هژمون که در همه زمینه ها خود را برتر می داند بیرون می آید.

به همین علت است که در گزینه عالی ترین مرحله مدرنیته، وحدت تمدنی و برتری تمدن خاص پذیرفته شده و امکان تعامل و گفتگو بر مبنای تکثر و پذیرش ارزشهای اصیـل فرهنگها، جوامع و اقوام مختلف از بین رفته است. این نکته بنیان اصلی نظریه «ستیز تمدن ها» است که از طرف ساموئل هانتینگتون وضع شده است.

در نظریه ستیز تمدن ها، پیش فرض هایی وجود دارد که قابل تامل است. اول اینکه تمدن برتری وجود دارد که از دل مدرنیته بوجود آمده و دوره ای طولانی از تکامل را تجربه کرده و به پایان تاریخ رسیده است. این تمدن که هانتینگتون آن را تمدن غرب یا لیبرال دموکراسـی می داند در حفظ خود و اشاعه و پیشرفت اش با تهدیدهایی روبروست که اشکال تمدنی دارند نه جغرافیایی و سیاسی. در این نظریه جهانی شدن فرایندی است که در آن به اجبار و ضرورت الگوی تمدن برتر جاری و ساری است و لذا «معارضه» ناشی از «تهدید» تمدن های فروتر در برابر تمدن برتـر است.

 بر مبنای این بینش هانتینگتون اسلام را رقیب مسیحیت و جهان اسلام را رقیب غرب و تمدن اسلامـی را دشمـن تمدن غرب می دانـد.

از یک طرف نظریه «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما که تمدن لیبرال دموکراسی را تمدن پیروز در معارضه های ایدئولوژی های سیاسی تلقی کرد و سعی کرد با «تقلیل تمدن ها» به «ایدئولوژی های سیاسی»، فضای جهانی را برای پیروز تلقی کردن تمدن غرب، آنهم در لباس الگوی تمدنی - اجتماعی آمریکا آماده سازد.

از طرف دیگر نظریه ساموئل هانتینگتون که در چارچوب پذیرش دیدگاه و نظریه فوکویاما ارئه شده، راهبرد آتی تمدن غرب را در معارضه با تمدن های رقیب قرار داد و عامل تعامل را که تا قبل از آن بعنوان مهمترین علت توسعه و رشد و پیشرفت تلقی می شد عملا نفی کرد. این دو نظریه شرایط را برای امنیتی شدن فضای جهان فراهم آورد.سخنرانی نخست وزیر انگلیس در تبین شرایط امنیتی جهان تبلور عینی نظریه پردازان نو محافظه کار آمریکا است.

نیمه شب گذشته خبر رسید که در کنار ادامه درگیری ها در لبنان، نیروهای نظامی انگلیس در عراق و افغانستان هم متحمل خساراتی شدند. من چارچوب این سخنرانی را چند هفته قبل برنامه ریزی کرده بودم و بحران لبنان تغییری در آن ایجاد نمی کند.

هدف از این تحریکات و درگیری ها روشن است. ایجاد آشوب و تحریک اسرائیل به انتقام گیری و برآشفتن افکار عمومی اعراب و مسلمانان علیه اسرائیل از جمله این اهداف است.

هنوز هم می توان با دورنمای بلندمدت بهتری از این بحران خارج شد. اما نباید به خسارات آنی که ایجاد شده چندان توجه کرد. ما همچنان هر کاری بتوانیم برای توقف درگیری ها انجام می دهیم. اما بعد از پایان این بحران باید متعهد شویم که تحول کاملی در استراتژی خود برای شکست تهدیدکنندگان ایجاد کنیم. این روزها هلالی از عوامل تندرو در خاورمیانه در حال شکل گیری است که کشورهایی بسیار دورتر از این منطقه را هم تحت تأثیر خود قرار می دهد.

برای شکستن این هلال باید ائتلافی از نیروهای میانه رو ایجاد شود که آینده ای متفاوت برای خاورمیانه ترسیم شود؛ آینده ای که در آن مسلمانان، یهودیان و مسیحیان، اعراب و غربی ها، و کشورهای ثروتمند و در حال توسعه در کنار هم و در آرامش کامل زندگی کنند. حرف من این است که ما نمی توانیم در جنگ با افراط گرایی جهانی پیروز شویم، مگر این که در کنار استفاده از زور در حوزه ارزش ها هم به پیروزی برسیم.

نکته این است که این یک جنگ است، اما از نوعی کاملاً غیرمتعارف. ۱۱ سپتامبر در آمریکا، ۷ جولای در انگلیس، ۳ نوامبر در مادرید و حملات بی شمار دیگر در کشورهایی چون اندونزی یا الجزایر و اکنون هم که درگیری ها در لبنان و فلسطین، همگی بخشی از یک ماجرا هستند. ارزش های حاکم برآینده دنیا مواردی چون مدارا، آزادی به رسمیت شناختن تفاوت هاست. حرف من این است که این جنگ به شیوه ای متعارف پایان پذیر نیست. باید ثابت کنیم و نشان دهیم که ارزش های ما برتر و نیرومندتر هستند. برای این کار ابتدا باید کانون سیاست هایمان را تغییر دهیم.

تا وقتی استراتژی مان را تغییر ندهیم و در باره موضوعات گسترده تری چون فقر، تغییرات آب و هوایی و تجارت در قبال خاورمیانه تغییر موضع ندهیم و همه تلاشمان را معطوف به برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطینی ها نکنیم پیروز نخواهیم شد. باید در این نبرد پیروز شویم. آنچه اکنون در افغانستان و خاورمیانه روی می دهد نبرد در باره ارزش هاست. این کشمکشی است میان «اسلام واکنشی» و اسلام میانه رو. اما پیامدهای آن بسیار فراتر است. این جنگ فقط جنگ علیه تروریسم نیست، بلکه موضوع آن چگونگی حاکمیت بر دنیا در اوائل قرن ۲۱ و جنگ درباره ارزش های جهانی است.

علل ریشه ای بحران کنونی نمایانگر همین موضوع است. بعد از ۱۱ سپتامبر آمریکا سیاست مداخله برای دفاع از امنیت را در پیش گرفت. جنگ در افغانستان و عراق و بعد ابتکار خاورمیانه بزرگ و حمایت از تحرکات دمکراتیک در دنیای عرب هم در راستای همین سیاست صورت گرفت. نکته ای که در باره این مداخله ها وجود دارد این است که محور آنها فقط تغییر رژیم نبوده بلکه تغییر نظام های ارزشی حاکم بر کشورها بوده است. عنوانی که آمریکا تحت آن این سیاست را به اجرا می گذارد هم تغییر رژیم نیست بلکه تغییر ارزش هاست.

تندروها از مدت ها قبل از ۱۱ سپتامبر در فعالیت های تروریستی دست داشتند. در چچن، هند، پاکستان، الجزایر و در بسیاری از کشورهای دیگر اقدامات خشونت آمیز زیادی روی می داد. اما ما تاثیرات این تحولات را به طور مستقیم حس نمی کردیم. بنابر این آن طوری که باید به آن توجه نشان نمی دادیم. اسمی از طالبان نشنیده بودیم و چنین باور داشتیم که وجود تروریسم در هر کشوری فقط تقصیر دولت آن کشور است.

ما در اشتباه بودیم. در حقیقت این اقدامات تروریستی اتفاقات واحد و بی ارتباط با یکدیگر نبودند، بلکه بخشی از یک جنبش در حال رشد بودند. این جنبش، ایدئولوژی و جهان بینی داشت و با قدرت استدلال قوی و عزم کافی به پیش می رفت. این جنبش از بسیاری جهات به کمونیسم انقلابی شبیه بود. بسیاری مواقع به مراکز ساختاری و فرماندهی نیازی نبود، یا حتی ارتباطات کافی وجود نداشت. این جنبش می داند که چه می کند.

استراتژی این جنبش در اواخر دهه ۱۹۹۰ مشخص شد. هدف آن هم نبرد میان اسلام و غرب بود. این همان کاری بود که ۱۱ سپتامبر آن را انجام داد. غرب به این جنبش حمله نکرد بلکه آنها بودند که در ۱۱ سپتامبر به ما حمله کردند. تا آن روز ما به طور کلی آنها را نادیده گرفته بودیم.

ما می توانستیم در آن روزها امنیت را به عنوان بستر این درگیری انتخاب کنیم. اما این کار را نکردیم. ما ارزش ها را انتخاب کردیم. به نظر من نمی توان یک ایدئولوژی متعصب را فقط با حبس یا کشتار رهبران آن شکست داد؛ بلکه باید تفکرات چنین جنبش و ایدئولوژی را شکست داد.

تحلیل های بسیار زیادی در باره اشتباهاتی که در عراق یا افغانستان مرتکب شدیم نوشته شده است. بعضی از آنها شامل استدلال هایی هم هستند.
اما در همه آنها یک نکته مهم جاافتاده است و آن اینکه در عراق و افغانستان ما تهدیدی برای ارزش های تندروها بودیم نه اقداماتشان. ما متعهد شدیم که از میانه روها حمایت کنیم. در همین راستا مفهوم اسلام واکنشی را گسترش دادیم و حالا دیگر این مفهوم نه تنها القاعده بلکه هر کشوری را در برمی گرفت که تغییرات دموکراتیک را برای خود تهدید می دانست.

 ناگهان ائتلاف های جدید در اثر این تهدید مشترک شکل گرفت. نمود این ائتلاف در عراق به خوبی مشاهده شد. در این میان آرمانی وجود دارد که همه جهان اسلام را متحد می کند. حتی غربی ترین مسلمانان در مورد این آرمان دغدغه دارند و آن را باعث تحقیر خود می دانند. این آرمان آرمان فلسطین است. وقتی آریل شارون تصمیم به خروج یک جانبه از غزه گرفت این کار فرصت مناسبی بود برای شروع دوباره روند صلح. اما این روند به جای حرکت به جلو دچار عقب گرد شد. حماس در انتخابات به پیروزی رسید. اگر عوامل این جنبش تحولی از خود نشان می دادند شرایط حفظ می شد؛ اما چنین نشد.

فرصت از دست رفت و اسلام واکنشی، از این فرصت استفاده کرد. آنها می دانستند چه اتفاقی قرار است روی دهد؛ به همین دلیل دست به اقدام زدند و اسرائیل درصدد انتقام برآمد. طی فقط چند روز دنیا فراموش کرد که عامل اصلی تحریک چه بوده و فقط در شوک انتقام اسرائیل برآمد. اکنون از یک سو افکار عمومی خشمگین کشورهای عربی قرار دارد که هم از آمریکا و هم از غرب بیشتر از گذشته انزجار دارد و از سوی دیگر شرایطی که چندان قابل کنترل نیست. دنیا فقط بی رحمی اسرائیل و بمب هایی را می بیند که از سوی تل آویو پرتاب می شود.

برای مقابله با این اوضاع ابتدا باید ماهیت این درگیری را دریابیم و بعد استراتژی واقع گرایانه ای برای پیروزی در این نبرد داشته باشیم. در حال حاضر ما از هر دو طرف با چالش روبه رو هستیم.
از یک طرف بخش عمده ای از افکار عمومی غرب بر این باور است که ظهور تروریسم جهانی تقصیر ماست. نباید فراموش کرد تروریسم اکنون پدیده ای همه گیر شده و همه کشورها را دربرمی گیرد. درست است که سیبل این فعالیت ها اکنون آمریکا و متحدانش هستند. اما حتی کشورهایی که هم پیمان غرب نیستند هم هدف حملات تروریستی قرار می گیرند. این که می گویند تروریسم محصول فقر است چندان استدلال روشنی نیست. درست است که تروریسم از فقر استفاده می کند اما تندروها قهرمان توسعه اقتصادی نیستند.

هدف آنهایی که در عراق و افغانستان مبارزه می کنند این است که مانع از تبدیل شدن این کشورها به دموکراسی غربی شوند.افکار عمومی در غرب و کشورهای اروپایی بر این باور است که ما بیش از حد از اسرائیل دفاع می کنیم. ما هم مانند هر انسان دیگری کشتار غیر نظامیان بی گناه در لبنان را غیرقابل قبول می دانیم و خواستار آن هستیم که جنگ همین حالا متوقف شود. اما اسرائیل اکنون در غزه با بحران روبه روست و ناگهان با حمله حزب الله هم روبه رو می شود. در چنین شرایطی نمی توان احساس امنیت کرد.

اما نکته مهمتر این است که حتی موضوع اسرائیل هم بخشی از این ماجرا و نبرد گسترده در سراسر منطقه است. اما افکار عمومی غرب این موضوع را درک نمی کند و نمی پذیرد.
همه آنچه در لبنان، غزه، عراق و افغانستان، کشمیر و اکنون در بعضی کشورهای آفریقایی روی می دهد، جنگ جهانی در باره ارزش های جهانی است.

موضوع این جنگ نوسازی و نظام ارزش هاست. این جنگ بر سر امنیت و تاکتیک های نظامی نیست، بلکه محور آن تبلیغات و تحریک مردم است. متقاعد کردن افکار عمومی درباره ماهیت این نبرد دشوار است. بعد از این کار باید میانه روها را به قدرت برسانیم. اکنون حساسیت زیادی در سراسر جهان نسبت به این موضوع ایجاد شده و همه تحرکات دیگر ما را تحت تأثیر قرار داده است. اگر در این حوزه شکست بخوریم و ناکام شویم در همه حوزه های دیگر هم با ناکامی روبه رو خواهیم شد.
چرا تاکنون به موفقیت نرسیدیم؟ چون به اندازه کافی جسور نبوده ایم و به طور کامل برای ارزش هایی که به آن اعتقاد داشتیم مبارزه نکردیم.

ما این نبرد را با چالش های آشکاری شروع کردیم. روند سیاسی عراق به طور فوق العاده ای به پیش رفت، اما خونریزی های قومی هنوز ادامه دارند و مسیر پیشرفت را تهدید می کند. در افغانستان طالبان به شدت تلاش می کند تا به قدرت بازگردد و از مواد مخدر استفاده تجاری کند.

سال ها نبرد ضد اسرائیل و تبلیغات ضد آمریکایی افکار عمومی و مردم عرب را از فعالیت سیاسی دولت هایشان دور نگاه داشته است.هدف تروریست ها فقط خود اقدام تروریستی نیست، بلکه تحریک اقدامات و تحولات زنجیره ای بعدی است. متأسفانه در بسیاری از موارد هم این هدف محقق شده است.بنابر این نمی توان گفت که در کوتاه مدت ما پیروز می شدیم. اما دلایل زیادی وجود دارد که بر اساس آن می توان در درازمدت خوش بین بود.

در سراسر خاورمیانه روند نوسازی وجود دارد که چندان به چشم نمی آید و محسوس نیست. در امارات، بحرین، کویت و قطر و حتی در مصر در باره سرعت و شتاب تغییرات بحث هایی وجود دارد، اما درباره مسیر تغییرات تردید و بحثی نیست.

اکنون پرسش این است که چطور می توان به میانه روها قدرت داد تا تندروها را شکست دهند؟ اول این که باید از آنها حمایت کرد و ائتلاف های نیرومندی میان آنها ایجاد نمود. دوم این که همان طور که جورج بورش اخیراً گفت باید گفتگو میان اسرائیل و فلسطینی ها را احیا کرد.

گفتن این حرف به اسرائیل کار دشواری است اما حالا زمان آن است که بار دشواری های منطقه را به دوش اسرائیل بگذاریم. گاهی لازم است منافع اسرائیل را فدا کنیم. البته به صراحت می گویم که قصد نداریم امنیت اسرائیل را به خطر بیاندازیم. ما به دنبال راه حل دو کشور هستیم.

 کشور فلسطین باید مستقل و دموکراتیک باشد و امنیت اسرائیل را تهدید نکند. این موضوع برای خاورمیانه و جهان اسلام اهمیت زیادی دارد. با تشکیل این دو کشور در کنار هم، دنیا درمی یابد که منطقه خاورمیانه قابلیت آن را دارد که چند فرهنگ و مذهب را در کنار هم در صلح و آرامش جا دهد.در این میان یک «اما»ی بزرگ وجود دارد و آن این است که پیشرفت در این مسیر ممکن نخواهد شد مگر تا وقتی که کانون تمرکز و تلاش و مشارکتمان را اندکی تغییر دهیم و به سوی فلسطین منحرف کنیم.

در این مسیر آمریکا نقش مهمی دارد، اما مشارکت اروپا، روسیه و سازمان ملل هم حیاتی است. باید کاری کنید که کشور فلسطین بتواند روی پای خودش بایستد. این مهمترین بخش از سیاست  خارجی ماست.در مرحله سوم باید عراق را از بحران کنونی به درآوریم و به جایگاهی برسانیم که مردم آن می خواهند، یعنی کشوری دموکراتیک و به دور از تنش های قومی.


چهارم این که باید به ایران و سوریه تصریح کنیم که یک حق انتخاب دارند و باید وارد عرصه جامعه جهانی شده و با قوانین چنین جامعه ای با دیگران روبه رو شوند.از آنچه تاکنون گفته شد چنین می توان نتیجه گرفت که ما به یک استراتژی تمام و کمال برای خاورمیانه نیاز داریم. باید در مقابل هلال تندروی هلالی از میانه روی ایجاد کنیم. پیامدهای نتیجه این نبرد فراگیرتر از منطقه خاورمیانه  است.

*سخنرانی تونی بلر در شورای روابط جهانی لس آنجلس- اول اوت ۲۰۰۶