آیا با رفتن اسد، مشکل سوریه حل میشود؟ به ضرس قاطع خیر. اما پیش از وارد شدن به جزئیات این پاسخ، میتوان به برخی نکات مهم در سخنان اسد پرداخت. نکته نخست، نبود شریک سیاسی در سطح ملی برای حل بحران است، اما باید از اسد پرسید آیا این همه مخالف داخل و خارج در سطح شریک سیاسی نبودهاند؟ واقعیت این است که خیر، در سطح شریک سیاسی نبودهاند.
مخالفان سوریه را میتوان به چند دسته تقسیم کرد؛ مخالفان میهندوستی که نمونههای آنها متأسفانه اندک است. این مخالفان نظیر قدری جمیل و هیثم مناع افرادی بودند که از همان زمان بالا گرفتن تحولات و رسیدن آن به سطح بحران، لوای مخالفت با هرگونه دست بردن به سلاح را برداشتند و تاکنون که بحران وارد سومین سال خود میشود، همچنان بر راهکار سیاسی برای برونرفت از آن اصرار میورزند.
دسته دیگر، مخالفانی هستند که آفریده شدند؛ اینها مخالف نبودند بلکه از آنها خواسته شد تا مخالف شوند، هرچند که زمینه و استعداد آن را داشتند؛ افرادی نظیر برهان غلیون و جورج صبرا و همان اعضای شورای مخالفان سوریه که هر کدام در داخل یا خارج فعالیت میکردند و هیچ برنامه تعریف شدهای برای تغییر نداشتند. اینها مستعدترین افرادی بودند که به وقت مناسب از آنها بهرهبرداری شد.
دسته دیگر، تسبیح به دستانی بودند که از موج اسلامگرایی اساسا اسلام گریز خشونت محور استقبال میکردند و شادمان از سیر تحولات در جهان عرب به نفع اسلامگرایان در شکل و قامتهای مختلف و بنا به کینهای که از خاندان اسد داشتند، وارد جرگه مخالفان شدند و بر طبل مخالفت و تکفیر کوبیدند.
اخوانالمسلمین سوریه که به شهادت اسناد ویکی لیکس فرصتطلبترین گروه فعال در سوریه هستند، بهعلت سرکوب شدن بهدست رفعت اسد برادر حافظ اسد، کینهای تاریخی به دل داشتند. هرچند که حافظ اسد، برادر خود رفعت اسد را از کشور تبعید و خود رسما از ملت عذرخواهی کرد، اما این کینه تاریخی همچنان در دل اخوانیهایی مانده که امروز بر تمام ساختار ائتلاف مخالفان سوریه سایه انداختهاند. گروههای پیکارجویی نظیر لواء التوحید و جبهه النصره که تکلیفشان مشخص است و نیازی به توضیح ندارند.
بر این پایه، از همان ابتدای بحران، شریکی سیاسی در داخل یا خارج از سوریه جز همان مخالفان دسته نخست وجود نداشت تا دولت بتواند با آن وارد مذاکره شود و بنا به همین نکته هم بود که طرفهای غربی و منطقهای دو سال تمام برای یکپارچهسازی مخالفان بهمنظور ظاهر شدن در قامت یک طرف سیاسی مدعی تغییر نظام تلاش کردند.
اقتضای هرگونه نشستن بر سر میز مذاکره، داشتن برنامهای تعریف شده، آن هم برای نظامی سیاسی مانند سوریه است که میتوان گفت بسیاری از تحولات منطقه به آن گره خورده است. آیا از این مخالفان به استثنای دسته نخست، میتوان انتظار استقبال از هرگونه رویکرد سیاسی و میهنگرایانه را داشت؟
اما آیا موافقت و مخالفت این گروهها در سمت و سو دادن به راهکارهای برونرفت از بحران تأثیری دارد؟ باز پاسخ خیر است. نه این گروهها و نه حتی کشورهای منطقهای حامی آنها تأثیری در این راهکارها ندارند بلکه تنها راهکارهای ارائه شده را نشخوار میکنند. بهترین نمونه این نشخوارگری، اظهارات وزیر خارجه عربستان بود که یک روز پیش از سخنرانی اسد، از مواضع خود کناره گرفت و اعلام کرد که با راهحل سیاسی مخالف نیست. سعودالفیصل همانی بود که چندماه پیش در قاهره، بر سر وزرای خارجه عرب فریاد میکشید که چرا سلاح به سوریه نمیفرستید؟
در بازگشت به پرسش نخست این نوشتار، پرسشهای دیگری هم مطرح میشود از قبیل اینکه آیا با فروپاشی بلوک شرق، تفکر کمونیستی از بین رفت؟ آیا با کشته شدن اسامه بن لادن رهبر سابق القاعده، سازمان القاعده از میان رفت؟ نه تفکر کمونیستی از بین رفت و نه تفکر القاعده متلاشی شد بلکه امروز هم روسیه بهعنوان بازمانده بلوک شرق و هم القاعده بهعنوان میراث خوار تفکر بن لادن، قویتر از گذشته در عرصه بینالمللی و میدانی فعالیت میکنند.
بر این اساس، گره زدن یک بحران، آن هم بحران سوریه به یک فرد، بیش از همهچیز برایند نگاه تقلیل گرایانهای است که کل یک بحران را به یک فرد ربط میدهد و چنین در بوق و کرنا میکند که با رفتن یک شخصیت و در اینجا اسد، بحران هم از بین میرود. نگاه تقلیل گرایانه به بحرانهای سرنوشت ساز که تأثیری بینالمللی در گستره جهانی دارند، تنها برای منحرفسازی افکار عمومی از اهداف تعریف شده نیروهای پشت پردهای است که عروسکها را در یک خیمهشببازی میگردانند و خود درباره کیفیت سمت و سو دادن به تحولات جاری و بعدی تصمیم میگیرند. بشار اسد در سخنرانی اخیر خود به نکته جالبی اشاره کرد: «با عروسکهای خیمهشببازی وارد مذاکره نمیشویم، عروسکگردانان از پشت پرده خارج شوند.»